دفع بلا/ دفع وبا

استاندارد

گر می‌فروش حاجت رندان رواکند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند

نسخه‌های کهن حافظ به جای “دفع بلا” که ضبط غنی، قزوینی است، “دفع وبا” دارند که همین درست است. گویا کسانی که نکتۀ این ضبط را درنیافته‌اند، آن را به دفع بلا تبدیل کرده‌اند.
امّا آنان که ضبط دفع وبا را پذیرفته‌اند نیز در توجیه آن با مشکلاتی روبه‌رو شده‌اند؛ مثلاً خانلری نوشته است:
آنچه این معنی را تأیید می‌کند، این است که در طبّ قدیم نوشیدن شراب را در دوران شیوع وبا از وسایل پیشگیری و عدم ابتلای به مرض می‌شمردند.
امّا این معنی این اشکال بزرگ را دارد که دفع وبا در بیت به “ایزد” نسبت داده شده، نه باده!
شاید برای دفع همین اشکال است که حمیدیان وبا را در این‌جا در معنای بلای عام و یا دارای ایهام به مرض خاص و بلای عام گرفته است تا بی‌ربطی وبا و گناه را توجیه کرده باشد. ایشان شواهدی هم از خاقانی و مولوی آورده‌اند که نشان دهند وبا در متون دیگر هم به معنی بلا آمده است. البتّه دلالت برخی از شواهدی که آورده‌اند، بر معنای مورد نظر محلّ نظر و اشکال است.
به نظر می‌رسد که برای درک بهتر بیت و حلّ اشکال آن توجّه به دو نکته لازم است:
یک) وبا در گذشته نام عامّی بوده است برای بیماری‌های واگیردارکه معمولاً به سبب عفونت هوا و آلودگی محیط پدید می‌آمده و گروه‌گروه مردم را به کام مرگ می‌کشیده است؛
دو) درکنار باور پیشین، این باور نیز درمیان مردم وجود داشته که وبا معلول خشم خداست و هنگامی که گناهانی درمیان جامعه رواج می‌یابد ایزد مردم را به وبا مبتلا می‌کند تا آنان به خود بیایند و ترک گناه کنند.
مولوی در مثنوی درهمین حال‌وهوا سروده است:
ابر برنآید پی دفع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
یعنی اگر مردم زکات نپردازند خشک‌سالی می‌شود و بر اثر زشت‌کاری وبا شیوع می‌یابد.
بنابرآنچه گذشت معنی بیت به‌روشنی و بدون هیچ تکلّفی این است:
اگر می‌فروش برای کار خیر حاجت رندان را روا کند، خدا نیز از کَرَم خویش گناهان خلق را که باعث شیوع وبا شده خواهد بخشید و وبا را از آنان دور خواهد کرد.

در اندرون من خسته دل….

استاندارد

در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست؟

از رندی‌های حافظ این است که جواب پرسش‌هایی را که مطرح می‌کند در سخن خود می‌گنجاند تا زیرکان و معنی‌سنجان آن را دریابند و با کشف آن به التذاذ هنری برسند.

مثلاً در این بیت:

دوش از مسجد سوی می‌خانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟

پاسخ سوال آن است که ما نیز باید به آیین طریقت همان کاری را بکنیم که پیر ما انجام داده است؛ یعنی از مسجد به می‌خانه برویم!

در این‌جا هم پاسخ سوال «در اندرون ن خسته‌دل ندانم کیست…؟» در خود بیت به‌صراحت آمده است.

درست حدس زدید: دل!

چیزی که در اندرون حافظ، با وجود سکوت ظاهری او به فغان و غوغا برخاسته دل خسته یعنی مجروح اوست. بدین‌ترتیب دلیل این فغان و غوغا نیز که جراحت دل است معلوم می‌شود.

دلیل ناشناخته‌بودن دل که از تعبیر «ندانم کیست» دانسته می‌شود این است که دل حقیقتی ماورای ادراک و آن‌جهانی است که در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده است.

پاردمش دراز باد!

استاندارد

صوفی شهر بین که چون لقمۀ شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد این حَیَوان خوش‌علف!

نگاه حافظ به صوفی و زاهد و شیخ و مفتی، برخلاف آنچه حافظ‌پژوهان سکولار در روزگار ما جلوه داده‌اند یک‌سره سیاه و منفی نیست. او صراحتاً می‌گوید: «نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد…» و این سخن یعنی اینکه بالاخره در این جماعت صافی بی‌غش هم یافت می‌شود؛ و این همان نگاه منطقی و معتدل و انسانی است که از شاعر سلیم‌النّفسی چون حافظ انتظار می‌رود. به همین دلیل است که مدح تعدادی از همین صوفیان و مفتیان و مشایخ نیز در دیوان حافظ یافت می‌شود.
باید توجّه داشت که نقد زاهدان تارک دنیا و ریاکار موضوعی است که ریشه در آموزه‌های شریعت اسلام و سخنان اولیای دین دارد و به صدر اسلام و قرون اوّلیّۀ پیدایش تصوّف بازمی‌گردد و چیزی نیست که اختصاص به امثال حافظ داشته باشد. به همین دلیل، نقدهای تند امثال سنایی و حافظ و دیگران از این طایفه را باید نوعی نقد درون‌دینی و برای اصلاح جماعت اهل خانقاه دانست؛ نه آن‌گونه که برخی حافظ‌پژوهان روزگار ما جلوه داده‌اند، نقدی بنیان‌کن و برون‌دینی و برون‌خانقاهی!
از این مقدّمه که بگذریم، «پاردمش دراز باد» در بیت حافظ کنایه‌ای است که به درستی توضیح داده نشده است. پاردم را می‌دانیم که چرم و تسمه‌ای بوده که در پشت پالان و زیر دم اسب و استر و الاغ می‌افکنده‌اند تا پالان بر پشت حیوان به‌خوبی محکم و استوار شود.
دراز بودن پاردم کنایه است از چاق و چلّه شدن کفل حیوان که نشانۀ پرخوری و تنبلی و تن‌پروری اوست. حافظ برای مسخره کردن صوفی بی پروای شهر او را به الاغی پرخور مانند کرده که از خوردن نان شبهه کفَل فربه کرده است!
«صوفی شهر» را باید بزرگ صوفیان یا صوفی مشهور شهر معنی کرد که با یک صوفی ساده فرق دارد. حافظ با نگاهی که نمونۀ زهد درست و تقوای حقیقی است، انتظار دارد که صوفی شهر نه تنها از لقمۀ حرام که حتّی از لقمۀ شبهه‌ناک که حلال و حرام بودنش به‌خوبی آشکار نیست، بپرهیزد و در اوج تقوا و پاک‌دامنی باشد.

مطرب عشق

استاندارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

مطرب عشق را شارحان اضافۀ تشبیهی دانسته و آن را به استناد بیتی از دیوان شمس و سخنی از مرحوم فروزان‌فر در برابر «مطرب زر» یعنی مطربی که به طمع زر ساز زند دانسته‌اند (← خرّم‌شاهی، حافظ‌نامه، ج۱، ص۵۰۴)
این معانی البتّه صحیح هستند، امّا به اعتبار این بیت از سنایی می‌توان مطرب عشق را در برابر مطرب عقل هم معنی کرد:

یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشق است
یک ساقیتان حور و دگر ساقی روح است

تقابل پیوستۀ مراتبی از عقل با عشق در فرهنگ عرفا و اینکه مطرب زر تکلیفش از نظر حافظ مشخّص است و در برابر مطرب عشق امکان عرض وجود ندارد این معنی را تقویت می‌کند.

نکتۀ دیگر در این بیت شبکه‌ای از تناسب‌ها و ایهام‌هاست که کلمات آن را از لحاظ معانی حقیقی و مجازی به هم پیوسته است و شارحان به آن بارها اشاره کرده‌اند؛ از قبیل تناسب مطرب و ساز و نوا و نقش و نغمه، یا زخم و زخمه در نسخه‌بدل‌های دیگر بیت، و فعل زدن به معنی نواختن و راه که به معنی پردۀ موسیقی است. همۀ ای کلمات مفهوم موسیقایی دارند.
بر این شبکۀ درهم تنیده می‌توان «جا» را هم افزود که از باب ایهام ترجمه می‌تواند به معنی «مقام» باشد و مقام نیز، چنان‌که می‌دانیم، یک اصطلاح شناخته‌شدۀ موسیقی است.
راه به جایی داشتن یادآور اصطلاح مشهور «راه به دهی بردن» به معنی معتبر بودن و متانت داشتن سخن نیز هست. یعنی هر نغمه‌ای که مطرب عشق می‌نوازد راه به جایی می‌برد و سنجیده و حساب‌شده است و ما را به مقامی رهنمون می‌شود.

گل پارسی

استاندارد

از گل پارسی‌ام غنچۀ عیشی نشکفت
حبّذا دجلۀ بغداد و می ریحانی

شارحان در توضیح گل پارسی در این بیت حافظ با ابهاماتی روبه‌رو شده‌اند. برای درک مفهوم این اصطلاح باید نظری بیفکنیم به کتاب آثار و احیاء نوشتۀ رشیدالدّین فضل‌الله همدانی که منبعی کهن و مربوط به قرن هفتم است در زمینۀ گیاه‌شناسی و کشاورزی. در این کتاب این اطّلاعات در بارۀ گل پارسی آمده است:

«گل انواع است، سرخ تمام سرخ باشد و سرخی که به سفیدی گراید و آن آن است که آن را گل‌گون گویند و در عراق آن را گل فارسی گویند.»

از این عبارت دانسته می‌شود که گل پارسی نوعی گل سرخ بوده است. در بخش دیگری از کتاب به عرق و گلاب‌گیری از گل فارسی اشاره رفته است:

«به هر ولایت که گل پارسی باشد و عرق از آن گیرند و احتیاط کنند، گلاب نیکو بوَد.»

و در باب کیفیّت گلاب این گل می‌افزاید:

«هرچند نسرین خوش‌بوی می‌باشد، لیکن گلاب آن چندان نیکو نیاید که از گل پارسی»

کان و معدن

استاندارد

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد
یاقوت سرخ‌رو را بخشند رنگ کاهی

برخی خرده گرفته‌اند که کان و معدن یک معنی دارند و یکی از آن‌ها در بیت حافظ حشو است. در پاسخ باید گفت: شاعر به سادگی می‌توانست مثلاً بگوید: « گر پرتوی ز تیغت بر کان گوهر افتد…» و بهانه‌ای به دست کسی ندهد، امّا «کان و معدن» گفته است و این کاربرد او لابد دلیلی داشته است. دست کم اینکه عطف کان و معدن بر یک‌دیگر در روزگار او تعبیر رایجی بوده و حشو قبیحی به شمار نمی‌آمده است وگرنه شاعر دقیقی مثل حافظ، علی‌القاعده نباید مرتکب حشو، آن هم به این آشکاری، می‌شد.
او در این بیت نیز کان و معدن را به همین شکل به کار برده که نشان می‌دهد به هیچ‌وجه در تداول روزگار او حشو یا عبارتی معیوب محسوب نمی‌شده است:

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود

نیز مقایسه شود با این سخن سعدی:

زر از معدن به کان کندن به درآید و از دست بخیل به جان کندن!

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد؟

استاندارد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این‌جا ببرد

شارحان و حافظ‌پژوهان معاصر میان این بیت حافظ و بیت ۶ همین غزل نوعی تناقض را نشان داده‌اند و گفته‌اند: اگر در شهر هیچ نگاری که دل شاعر را ببرد نبوده، پس کدام نرگس مستانه در این بیت علم و فضل چهل‌سالۀ او را در مخاطره قرار داده است:

علم و فضلی که به چل‌سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

اگر نگاری در شهر وجود ندارد که دل حافظ را ببرد صاحب آن دو نرگس مستانه (چشمان مست) کیست؟ آیا حافظ سخنی را که در بیت نخست گفته در بیت ششم همان غزل فراموش کرده و به تناقض‌گویی افتاده است؟
برای پاسخ دادن به این تناقض باید به این نکته توجّه کرد که سیمای ممدوح و معشوق در شعر حافظ گاه به هم نزدیک می‌شود و حافظ در ستایش برخی از ممدوحانش، از قبیل شاه شجاع، حتّی به زیبایی ظاهری آنان نیز می‌پردازد و در فضایی صمیمانه «ممدوح» را به «محبوب» تبدیل می‌کند. او در این قبیل موارد با ظرافت شاعرانه از کلماتی مثل «نگار» و «دل‌بر» در توصیف ممدوح استفاده می‌کند.
به همین دلیل است که حافظ در بیت دوم غزل که، توضیحی می‌تواند باشد برای بیت قبل، یعنی «نیست در شهر…»از کلماتی مثل «کَرَم» و «تمنّا» که مرتبط با عوالم مادح و ممدوحی، و نه عاشق و معشوقی است، بهره برده است:

کو حریفی کشِ سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته‌دل نام تمنّا ببرد

بنابراین مقصود حافظ از نبودن نگاری که دل او را ببرد، یافت نشدن ممدوحی است که ارزش ستایش داشته باشد و بتواند نظر شاعری مثل او را برای مدح به خود جلب کند. او به خاطر نداشتن چنین ممدوحی است که آرزو می‌کند از این شهر کوچ کند و به دیاری برود که ممدوحی یا به قول حافظ حریفی کشِ سرمست بیابد که پیش کرم و بخشندگی او بتوان سخن از تمنّا گفت و از او طلب صله کرد!
قرینۀ دیگر برای تأیید سخن ما این بیت دیگر حافظ است که برعکس این‌جا از فراوانی حوران و زیبارویان در شهر سخن گفته است:

شهری‌ست پر کرشمۀ حوران ز شش‌جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر شش‌ام

در چنین شهری، چگونه قابل تصوّر است هیچ نگاری، به معنی هیچ معشوقی، دل شاعر زیباپرست ما را نبرد؟!

شاعر شیراز در این بیت هم وقتی از «دل‌دار» سخن گفته به قرینۀ «شیوۀ کَرَم» مقصودش دقیقآ «ممدوح محبوب» است؛ نه معشوق:

مراد دل ز که جویم چو نیست دل‌داری
که جلوۀ نظر و شیوۀ کرم دارد

بنابراین تناقضی در غزل حافظ وجود ندارد و آن‌جا که از نبودن نگاری که دل او را ببرد، سخن گفته، از باب استعاره، مقصودش یافت نشدن ممدوحی محبوب و شایسته است و آن‌جا که به نرگس مستانه اشاره کرده، مرادش معشوق است. هنوز هم مردم وقتی این بیت حافظ را از باب مثل به کار می‌برند و می‌گویند: «نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد..» به مفهومی عام‌تر از معشوق نظر دارند.
تردیدی نداشته باشیم که حافظ کسی نیست که در ابیات یک غزل واحد دچار پریشان‌گویی و تناقض شود.

“در ضرب است” و “تعبیه” در بیتی از حافظ

استاندارد

مباش غره به بازی خود که در خبر است
هزار تعبیه در حکم پادشاه‌انگیز

از ابیات دشوار و بحث‌انگیز حافظ است و استادان بزرگی به شرح آن پرداخته و نکاتی از آن را به سرانگشت دانش خود گشوده‌اند و البته پرونده آن همچنان گشوده باقی مانده است. بعضی چاپ‌ها مثل دیوان حافظ به تصحیح غنی، قزوینی این بیت را ندارند.
تعدادی از نسخه‌های قدیمی “در خبر است “آورده‌اند، اما اکثر نسخ از ضبط “درضرب است” حمایت می‌کنند:

مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پاد شاه‌انگیز

این ضبط، چنان‌که برخی از استادان دقیق‌النظر هم فرمود‌اند، حافظانه‌تر به نظر می‌رسد، چرا که “در ضرب است “تناسبات دقیق‌تری را نسبت به ضبط ظاهرا سرراست “درخبر است” در بیت برقرار می‌کند. در فرض این روایت، بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاه‌انگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
این تناسبات روایت “درضرب است” را از ضبط “درخبر است “بسی مرغوب‌تر می‌نمایاند، به‌ویژه اینکه در خبر بودن به معنی در حدیث و روایت بودن در این‌جا هیچ معنی قابل قبولی ندارد و به معنی “مشهور است” نیز، چنان‌که برخی استادان حافظ‌شناس ، پیشنهاد کرده‌اند، این اشکال را دارد که چنین شهرتی در شعر حافظ سابقه ندارد و درجای دیگری نیز ادعا نشده است. باید پرسید این شهرت از کجا آمده است و اصلا یعنی چه که مشهور است که هزار تعبیه در حکم پادشاه‌انگیز وجود دارد؟!
برای درک بهتر معنی بیت خوب است اصطلاحات در ضرب و تعبیه را کمی دقیق‌تر بررسی کنیم.
“ضرب ” در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را این‌گونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:

ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران

اصطلاح تعبیه نیز در اگرچه در لغت معانی متعددی مثل آراستن لشکر و حیله کردن و چیزی را در چیزی قرار دادن و نهان کردن و…دارد، در شطرنج به معنی چیدن مهره‌های بازی است. راحه‌الصدور در توضیح شیوه‌های گوناگون شطرنج‌بازی پیشینیان این‌گونه ضرب و تعبیه و …را درکنار یکدیگر آورده است:

آلت‌ها همان شانزده است و لون و سیر و ضرب هم‌چنان، اما تعبیه از جانبین به شکلی دیگر.

امیرمعزی نیز اصطلاح شطرنجی تعبیه را این‌گونه در کنار اصطلاحات متناسب با آن به کار برده است:

تا با شه شطرنج گه تعبیه بر نطع
باشد فرس و بیدق و فیل و رخ و فرزین،
احباب تو چون شاخ گل اندر مه نیسان
اعدای تو چون برگ رز اندر مه تشرین

حال که معانی درضرب و تعبیه را در شطرنج به یاری شواهد تاحدودی دانستیم، به فضای بیت حافظ بازمی‌گردیم و آن را معنی می‌کنیم:

به بازی خود فریفته و مغرور مشو و خیال نکن که شطرنج‌باز قهاری هستی ، زیرا که هزار تعبیه، و مهره‌آرایی شگفت بر صفحه شطرنج تقدیر در کار ضرب و زدن مهره‌های توست و در حکم و اختیار بازیگر سرنوشت قرار دارد که می‌تواند درصورت غفلت، شاه تو را کیش بدهد و مات کند!

به زبان ساده‌تر شطرنجی تقدیر هزار شیوه مهره‌ارایی در آستین دارد که درکار زدن مهره‌های تو و کیش دادن و تهدید شاه توست.

همچنین این احتمال را هم از نظر دور نمی‌توان داشت که ممکن است تعبیه مجازا به معنی خود لشکر و سپاه آراسته و آماده رزم باشد. عرب‌ها امروزه هم تعبیه را به همین معنی و معادل نیروی رزمی داوطلب (بسیج) به کار می‌برند. بر اساس این احتمال می توان گفت:

به شطرنج‌بازی خود مغرور مباش که هزار تعبیه (لشکر) در تحت حکم پادشاه انگیز تقدیر در حال نبرد و ضرب‌ (زدن مهره) هستند که هر لحظه ممکن است، غافلگیرانه، شاه تو را مات و برکنار کنند!

معانی مختلف قید زمان هنوز

استاندارد

هنوز، در اصطلاح دستوریان، قید زمان مختص و مفرد است و اهل لغت آن را “تاکنون” و “تا حالا” و “تا این زمان” معنی می‌کنند. اما باید توجه داشت که همواره این‌چنین نیست و معانی گسترده‌تری، فراتر از آنچه اهل لغت گفته‌اند، از این قید دریافت می‌شود،برای روشن شدن مفاهیم مختلفی که از هنوز در سیاق‌های مختلف دانسته می‌شود، نگاهی می‌افکنیم به دیوان حافظ. و به کمک شعر لسان‌الغیب شیراز معانی مختلف این قید را توضیح می‌دهیم.

۱) هنوز غالبا به همان معنی است که اهل لغت گفته‌اند، یعنی به معنی تاکنون و تا حالا و…:

برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوز
 برامیدِ جام لعلت دُردی‌آشامم هنوز

یعنی: “تاحالا کامم برنیامده” و “تا این زمان دردی‌آشام هستم”.

۲) در موارد گفته شده هنوز سیاق جمله و فعلی را که معنی حال می‌دهد تاویل به گذشته می‌کند، مثلا:

در این خیال به‌سر شد زمان عمر و هنوز‌
بلای زلف درازت به‌سر نمی‌آید

در بیت بالا  فعل مضارع “به سرنمی‌آید” یعنی: “تا این زمان به سر نیامده است.”

۳) در مواردی هنوز در کنار فعل مضارع دلالت بر دوام و پیوستگی دارد، مثل این بیت دیگر حافظ:

گنج قارون که فرومی‌رود از قهر هنوز
 صدْمه‌ای از اثر غیرت درویشان است

“فرومی‌رود از قهر هنوز” یعنی: “همچنان و علی‌الدوام این گنج فرومی‌رود.”

۴) در موارد اندکی هنوز در  متون کهن در کنار فعل مستقبل به کار رفته است.بر اساس زبان معیار امروز قید “هنوز” نباید در مورد آینده به کار رود، مثلا ما نمی‌گوییم: “هنوز سفر نخواهم کرد” و “هنوز خوشحال نخواهی شد” و. درست این عبارات در زبان امروز “هنوز سفر نکرده‌ام” و “هنوز خوشحال نشده‌ای” است. اما پیشینیان احیانا هنوز را در سیاق فعل مستقبل به کار برده‌اند، مثل این بیت حافظ:

روز اوّل رفت دینم درسرِ زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

چنان‌که می‌بینیم حافظ “چه خواهد شد هنوز” گفته که طبق زبان معیار امروز ظاهرا پذیرفته نیست و حتی ممکن است کسانی بر حافظ به دلیل این کاربرد خرده بگیرند.اما باید توجه داشت که در این موارد معنی هنوز دیگر همان معنای رایج نیست و معنی “زین پس” و “از این به بعد” و “همچنان” از آن استنباط می‌شود.

در بیت حافظ “تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز” یعنی: “باید ببینیم که از این پس در این سودا و عشق سرانجام من به کجا خواهد رسید!”

پیش از حافظ کاربرد هنوز را در کنار فعل آینده در سخن خاقانی، هم می‌بینیم:

جوی دل رفته دار خاقانی!
کآب دولت هنوز خواهد بود

یعنی: همچنان آب دولت و اقبال در جریان خواهد بود.

براساس آنچه گذشت قید زمان هنوز بسته به کاربرد آن در سیاق جملات و افعال گذشته و حال و آینده معانی متفاوتی را می‌رساند.

این مجملی بود در معنی قید هنوز و معانی مختلفی که در سیاق‌های مختلف عارض آن می‌شود.

غرایب حافظ (راه ورزیدن)

استاندارد

روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

ضبط مانوس بیت چنان‌که در چاپ غنی، قزوینی آمده و هاشم جاوید و خرمشاهی و سایه و نیساری نیز بر آن صحه نهاده‌اند، همین است که آوردیم، اما خانلری و رشید عیوضی ضبط  غریب مبتنی بر اقدم و اکثر نسخ  را پذیرفته‌اند که از این قرار است:

روندگان طریقت ره بلا ورزند…

ظاهرا علت استنکاف اکثر مصححان حافظ از پذیرش ضبط اقدم و اکثر نسخ همین غرابت آن است. آن‌ها ترجیح داده‌اند ضبط منفرد “ره بلا سپرند” را به دلیل مانوس بودن آن بپذیرند. سعید حمیدیان نوشته است:

“ره ورزیدن اگر معنی حقیقی و محسوس “راه” خواسته شود، همچون هر چیز محسوس دیگر، نمی‌تواند با فعل ورزیدن (= عمل کردن) همراه گردد، اما به معنی مجازی و معقول ( طریق، طریقت، سلک و غیره) قابل “ورزیدن” خواهد بود…

بعید نیست که خود شاعر یا کاتبان بعدا، و شاید برای احتراز از مساله یادشده، آن را تغییر داده باشند.”

به نظر می‌رسد که ورزیدن به معنی “در پیش گرفتن و اهتمام ورزیدن به امری” نیز هست، چنان‌که در این بیت دیگر از حافظ آمده است:

سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

اما “ورزیدن راه و طریق” به معنی در پیش گرفتن آن، در متون پیش از حافظ شواهد متعدد دارد که نشان می‌دهد این تعبیر در روزگار حافظ، به خلاف امروز غرابتی نداشته و طبعا، ضرورتی هم وجود نداشته که خود شاعر دست به ترکیب بیت خود بزند، و باز هم هر چه رخ داده کار کاتبان و مصححان بعدی بوده که تلاش کرده‌اند قربتا الی الله ضبط آشناتری به خلایق تقدیم کنند.

تعبیر “طریق ورزیدن” که همان “راه ورزیدن” حافظ است، از باب نمونه، در این بیت عطار نیز آمده است:

طریق صوفیان ورزم ولیکن از صفا دورم
صفا کی باشدم چون من سر خمار می‌دارم