کتیبه کازرونیه!

استاندارد

دیشب طبق معمول سری زدم به وبلاگ استاد ابن محمود ، سلمه الله عن شرور الکواکب! و رزقه من اجمل المواهب . توضیحا عرض شود که  نعوذ بالله حتی اگر عبادت اول وقت ما فوت شود ، محال است سرکشی روزانه ما به محضر ایشان با تاخیر انجام بگیرد! ایشان گیر داده بودند به کشف کتیبه ای در حوالی کازرون و از همانجا گریز زده بودند به مدح استاد گرامی جناب شیخ الحکمایی که از اجله سند شناسان و محققان اند و ید طولا دارند در خواندن انواع کتیبه ، بویژه سنگ قبر ، مخصوصا آنها که در اطراف شهرستان کازرون یافت می شوند! بیت :

ما کجاییم در این بحر جهالت تو کجایی
ای به قربان تو جانا که تو شیخ الحکمایی!

بعد از خواندن ابیات مسرت بخش ابن محمود ، بلا فاصله ابیاتی هم به ذهن حقیر رسید که سعی کردم آنها را در بخش نظرات وبلاگ ابن محمود وارد کنم ، اما پس از بارها و بارها تلاش موفق به این کار نشدم ، لذا تصمیم گرفتم آنها را با این مقدمه به این دو عزیز و شما تقدیم کنم. اگر بی مزه بود ببخشید و ببخشایند:

ندانم کجا دیدم اندر متون
که سنگی ست در حومه کازرون

یکی سنگ گویی خود بوقبیس
یکی صخره گفتی ‌ُکهِ‌ بیستون

بر آن کنده  رازی ز پیشینیان
که کس در نیارد از آن سر برون

از این پیش مرحوم ” امید ” کرد
مر این صخره صعب را آزمون

 ندانم بر آن صخره آیا چه دید
که اخلاق او شد بسی تلخگون

 مگر دید آن سوی آن سنگ نیز
پس از چند نقطه نوشته : …همون!

 خجل گشت امید و دشنام داد
بر آن صخره و آن شب نیلگون

 اخیرا شنیدم که استادنا
که شیطان بگیرد از او رهنمون،

 بخوانده ست آن راز دیرینه را
پس از طیّ اعصار و مرّ قرون

 نبشته ست گویا بر آن تخته سنگ
….( بلانسبت بنده و حاضرون ) :

 “…خداوند لعنت کند بر کسی
که آشغال ریزد سر کوچه مون! “

اگر اعتقادی نداری هنوز
بدین شیخ برجسته ذو فنون ،

برو مثل امّید و آن صخره را
اگر زور داری بکن واژگون

سپس  مثل او با دو چشم  خودت
تمامی آن فحش ها را بخون!!

وصیت نامه شبنم!

استاندارد

آخرین برگ سفرنامه باران
این است
که زمین چرکین است!

این سرودهّ زیبا و ماندگار از استاد شفیعی کدکنی بی آنکه شائبهّ اقتباسی در بین باشد، مرا همیشه به یاد این بیت از صائب تبریزی می اندازد:

به قرب گلعذاران دل مبندید
وصیت نامه شبنم همین است!

این گونه شباهتهای تقریبی و تحقیقی در میان سروده های شاعران امروز و دیروز کم نیستند . جالب اینجاست که احیانا پاره ای از این شباهتهای مضمونی را  در شعر کسانی می توان نشان داد که ظاهرا دلبستگی و انس خاصی به شعر گذشتگان ندارند ! شاید وقتی دیگر به نمونه هایی اشاره کردیم.

سلمان فارسی و خواجه نصیرالدین طوسی ، خداوندگاران تدبیر و فرهنگ

استاندارد

سلمان فارسی( متوفی ۳۶ ه ق) از اصحاب بزرگ پیامبر و علی، علیهما السلام، و خواجه نصیرالدین طوسی ، از عالمان و سیاستمداران بزرگ ایران در قرن هفتم ، از جهات متعددی به یکدیگر شبیه اند:
۱. هر دو ایرانی و شیعه اند ‌‌‌.
۲. هر دو در سلوک فکری خویش خردگرا هستند و از عالی ترین مراتب دانش و فرهنگ برخوردار.
۳.  اگر همکاری خواجه با اسماعیلیه را در سالهای نخست، ناشی از هواداری ایشان از این طایفه در مقطعی از زندگی بدانیم ،  نه تقیه ، باید بپذیریم که او هم ، چون سلمان فارسی ، مراحل مختلفی را در سلوک فکری خود پشت سر نهاده است .
۴. شباهت دیگر این دو ، همروزگاری آنان با تحولات بزرگ اجتماعی و نقش عملگرای هر دو در ساحت تحولات تاریخی است. با تدبیر سلمان ، سپاهیان کم تعداد اسلام از جنگهای متعدد ، از جمله در دروازه های تیسفون و مدائن ، سربلند بیرون آمدند و با سیاستگزاری و هدایت خواجه ، لشکریان مغول کاخهای خلیفه بغداد را محاصره کردند و خود اورا نمدمال مرگ ساختند! بدین گونه سلمان و خواجهّ طوس ، رودخانهّ تاریخ را به بستری متفاوت هدایت کردند.
۵. سلمان و خواجه نصیر ، هر دو ، به واسطهّ نقش تاریخ ساز خویش دوستان و دشمنان فراوانی برای خود تراشیده اند. باستان گرایان ایرانی ، همهّ گناه سقوط شاهنشاهی ساسانی را به گردن سلمان نوشتند و  شبکه های ماهواره ای آنها بدترین و رکیک ترین سخنان را در مورد او بر زبان می رانند . نژادپرستان عرب نیز بدترین دشنامها را نثار خواجه نصیر می کنند که  با همدستی مغولها خلافت عرب را سرنگون ساخته است! از یاد نبریم که  تبلیغات حکومت بعثی و نژادپرست عراق ،  بیشترین اهانتها را به خواجه روا می داشت و ایادی آن حکومت شوم قصد نبش قبر خواجه و بیرون ریختن استخوانهای او از صحن حرم امام هفتم(َع) را در سر می پروردند!
۶.خاورشناسان نیز نظر خوشی به این دو تن ندارند و این شاید وجه شباهت دیگر این دو به یکدیگر باشد. هروویتز رسما وجود خارجی سلمان فارسی را انکار می کند و ادوارد براون ، با “خائن بالفطره” خواندن خواجه ، تعجب می کند که چنین شخصی چگونه بهترین کتاب را در علم اخلاق نوشته است!
یکی از نویسندگان جنجالی  هموطن ما نیز که ارادت خاصی به بنی امیه دارد ، اخیرا با انکار شخصیت تاریخی سلمان فارسی ناجورترین تعبیرات را در مورد این صحابی رسول خدا (ص) به کار برده که در جای دیگری باید به حساب ادعاهایش رسیدگی شود.

آنچه نژادپرستان عرب و عجم نفهمیده اند یا نخواسته اند بفهمند ، این حقیقت است که سلمان و خواجه هیچ یک علة العلل حوادث روزگار خویش نبودند. بی شک اگر سلمان فارسی نبود و حتی اگر سربازان گرسنه و بی سلاح عرب هم نبودند ، باز هم امپراتوری ساسانی و فرهنگ طبقاتی و پوسیدّهّ حاکم بر ایران آن روزگار ، دوامی نمی آورد. ایوان کسری دیرگاهی بود که شکاف برداشته بود و فروریختن آن هیمنه دروغین نیازمند نسیمی بود که به ناگزیر باید از جانبی وزیدن می گرفت! به همین شیوه کاخهای هزار و یک شب بغداد مدتها بود تا از درون فرو ریخته بود ند و اگر به دست سربازان هولاکو در هم نمی شکستند ، روزی به ناگاه برسر صاحبان آن آوار می شدند!
در چنین اوضاع و احوالی ، خردمندان و مآل اندیشانی چون سلمان فارسی و نصیرالدین طوسی لازم بودند تا اوضاع را تعدیل و  مهار کنند و خسارتهای ناگزیر  را به حداقل برسانند ، و این خدمتی بود که این دو بزرگ به خوبی انجام دادند. به راستی اگر خرد و تدبیر خواجه نبود ، آن همه کتاب و منابع فرهنگی چگونه در هجوم تاتار حفظ می شد و آن همه مرکز علمی چگونه به وجود می آمد؟ و اگر این دو بزرگ نبودند و فرهنگی که از آن دفاع می کردند نبود ، چه کسی می توانست در برابر ایلغار تاریخ که در سیمای سپاهیان عرب و مغول رخ نموده بود ، ایستادگی کند؟

شعر

استاندارد

۱

شعر گاه آخرین بهانه می شود
برای زیستنگل
همدمی برای لحظهّ گریستن
شعر گاه سنگری ست

گاه خنجری
شعر نیز روسیاه یا سپید می شود
شعر هم شهید می شود!


کاش شعر من جوانه ای شود

بر درخت بی بهار…

۲

حرفهای ساده و ملایم نسیم هم
وقتی از کنار بوته های خار
از میان سیم های خاردار
بگذرند ،
تلخ و مبهم و گزنده می شوند
مثل شعرهای من که از میان دوزخ دلم
گذشته اند!

۳

گاه آن چنان که تکدرخت پیر
می شکوفد و جوانه می کند
یا که تخته سنگ تشنه
جویبار کوچکی روانه می کند
از میان جان خود شکفته ام
شعر تازه گفته ام…

۴

هر زمان که لب گشوده ام
از تو و نگاه تو سروده ام

آی شعر بی بدل
گیسوان تو قصیده اند
چشم های تو غزل
پیکر تو جویبار شیر
طعم بوسه ات عسل…

برگی دیگر از حافظ شناسی معاصر!

استاندارد

دکتر مهدی پرهام در کتاب حافظ و قرن بیست و یکم مطالب جالبی آورده اند که خواندن آنها ، جدا از جنبه های علمی ، از جهت تنوع و تفنن هم خالی از فایده نیست و نمونه ای از نگاه روشنفکران این روزگار به حافظ و همذات پنداری های آنان با این شاعر قرن هشتم را نشان می دهد.

دکتر پرهام بر آن است که حافظ در واقع به قرن بیست و یکم تعلق دارد و این قرن  ، دوران درخشش وی است. در صفحهّ ۱۶ کتاب می خوانیم :

” بی اغراق حافظ گاه مناظری را وصف می کند که  به هیچ وجه در شیراز قرن هشتم ممکن نبوده است وجود داشته باشد. فی المثل در غزل مشهور ْ زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست ْ منظره ای را وصف می کند که باید در محلهّ  ْ موممارتر ْ پاریس اتفاق افتاده باشد….در شیراز قرن هشتم از محالات است که دوشیزه ای بی حجاب با پیراهن سینه باز و شیشهّ باده به دست نیمه شب به منزل حافظ بیاید…این مستلزم داشتن کلید در منزل است که می باید حتما آپارتمان باشد نه منزلی که حیاط دارد و درش با کلون و کوبه مجهز است. یا وصف رقص دو نفری( والس یا تانگو)که در فرنگ معمول است :

رقص بر شعر تر و نالهّ نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

این وصفها کاملا قرن بیستمی است ، هرچند که در عالم تخیل باشد. عدم درک این توصیفها علت ناشناختن او در قرون قبل از قرن بیستم است و استقبال امروز از اشعار او به این علت است که مردم از یار آشنا سخن آشنای قرن خود را می شنوند و لذت می برند. “

 نویسندهّ محترم همین مباحث را در شرح غزل  ” زلف آشفته و خوی کرده و…” با توصیفات دقیق قضیه! در صفحات ۸۸ تا ۹۵ کتاب هم آورده اند که ما به خاطر جنبه های اخلاقی و اختصار ، از ذکر آن معذوریم.حالا که با دو علت مهم توجه دنیای امروز به حافظ ، یعنی پدیدهّ آپارتمان نشینی و رقص تانگو آشنا شدید ، این نکته را هم بر معلومات حافظ شناسانهّ خودتان اضافه کنید که حافظ از لحاظ فلسفی معتقد به نوعی شکاکیت دکارتی بوده و مانند یک روشنفکر قرن بیستمی می اندیشیده است (ص ۱۸).

مساله قرضهایی که حافظ بالا می آورده یکی دیگر از ابهامات بزرگی است که در عرصهّ حافظ شناسی ذهن محققان بسیاری را به خود مشغول کرده است! چه معنی دارد شاعری که در دورهّ ارزانی زندگی می کرده ونان بی سوبسید را منی سی شاهی ابتیاع می فرموده این قدر از قرض بنالد!؟ وچه کسی بهتر و شایسته تر از دکتر پرهام می توانند در بارهّ این موضوع غامض ابراز نظر بفرمایند که هم حافظ شناسند و هم یک اقتصاددان برجسته؟ ایشان در صفحه ۴۰ کتاب ارزشمندشان نوشته اند:

” قروض حافظ وامثال او بر اثر افراط کاریهایی است که در جواب دل زیباپسند آنها انجام می شده…بدیهی است تفریح و تفرج برای کسی که …به سهولت برای کرشمه و خال معشوقه ای حاضر بود سمرقند و بخارا را معامله کند ، بسیار گران تمام می شده است. طبع گرم و نیروی فراوان کامجویی، همچون بوعلی سینا که نمی توانسته شب بی زن و می به سر برد، حافظ را همه وقت به دردسرهای بزرگ می انداخته…لاجرم حساب دخل و خرج و فرع پول و اررش دار و ندار خویش را نمی کرده است. همین که فرصتی مغتنم به چنگ می آورده، با قرض و فروش مایملک خود که اغلب منحصر به اثاثیهّ منزل و خرده ریزی از این قبیل بوده ، بساط عشرت را پر و پیمان می گسترده و آنچه معشوق توقع می کرده ، بی دریغ به پایش می ریخته است.پر واضح است که مقروض شدن حافظ به علت هزینهّ زندگی روزمره نیست، خوردن آبگوشت و دم پخت کلم یا آش کشک که قرض بالا نمی آورد ، آن هم کسی که از زر  تمغا وظیفه و مقرری داشته ( به قول دکتر خانلری کارمند دولت بوده)…این قرضهای کمرشکن بیشتر بر اثر افراط کاریهای دوران جوانی و اصولا فرمانبری از دل زیباپسندی است که به سهولت سر و دستار را با هم به پای معشوقه می افکند. “

نویسندهّ محترم در مقالهّ بعدی کتاب با عنوان ” ابعاد جهانی حافظ ”  یادآور می شوند که ” سطح معرفت جهانی با آگاهی بر احوال و شخصیت حافظ یا عدم آگاهی بر آن کاهش یا افزایش می یابد ” (ص ۵۵ ) دکتر پرهام (همان جا ) به نقل از دکتر خانلری به این کشف بزرگ تاریخی اشاره می کنند که مارکس و انگلس از ارادتمندان حافظ بوده اند و آنقدر با او احساس صمیمیت می کرده اند که در نامه هایشان با عنوان ” حافظ خودمان ” از او اسم می برده اند! (رک : ص ۱۳۶)

به عقیدهّ دکتر پرهام انگلس با خواندن ابیاتی از این دست :

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه ای ست که تغییر می کنند

یک دفعه  “می بیند که ای داد!  موتور تئوری او یعنی ْ دیالکتیک ْ که  ْتغییرْ و ْ تضاد ْ اساس آن است و چیزی جز فرمول رشد و توسعه و تکامل نیست ، در یک سطر گفته شده است.” (ص ۵۸) به نظر این استاد محترم ، انیشتین و فروید هم آینه گردانان حافظ خودمانند و انیشتین هم ” اگر مانند انگلس ذوق هنری داشت و حافظ را کشف می نمود، او هم لب نظریهّ خود ْنسبیتْ را در یک بیت حافظ می یافت:

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
“(ص۵۹)

و بالاخره ” روانکاو ارجمندی چون زیگموند فروید ، چنانچه به دیوان حافظ راه می یافت و در آن به تعمق می نگریست، سراپا تعجب می شد وقتی به مفهوم ْ جام جم ْ دست می یافت ، چون می دید این همان ْضمیر ناخودآگاهْ است که او آن را دریافته و علم روانکاوی را بر آن استوار کرده است.”(ص ۶۰)

با این توصیفات بنده مانده ام مات و حیران که  این استادان گرامی حافظ پژوه که از مارکس و انگلس و فروید و انیشتین و…با اندیشه های حافظ آشناترند ، چرا تا کنون با الهام از غزلیات ایشان هیچ نظریهّ و اندیشهّ جدید و قابل تاملی را کشف نفرموده اند…شاید هم کشف کرده اند و بروز نمی دهند!