دفع بلا/ دفع وبا

استاندارد

گر می‌فروش حاجت رندان رواکند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند

نسخه‌های کهن حافظ به جای “دفع بلا” که ضبط غنی، قزوینی است، “دفع وبا” دارند که همین درست است. گویا کسانی که نکتۀ این ضبط را درنیافته‌اند، آن را به دفع بلا تبدیل کرده‌اند.
امّا آنان که ضبط دفع وبا را پذیرفته‌اند نیز در توجیه آن با مشکلاتی روبه‌رو شده‌اند؛ مثلاً خانلری نوشته است:
آنچه این معنی را تأیید می‌کند، این است که در طبّ قدیم نوشیدن شراب را در دوران شیوع وبا از وسایل پیشگیری و عدم ابتلای به مرض می‌شمردند.
امّا این معنی این اشکال بزرگ را دارد که دفع وبا در بیت به “ایزد” نسبت داده شده، نه باده!
شاید برای دفع همین اشکال است که حمیدیان وبا را در این‌جا در معنای بلای عام و یا دارای ایهام به مرض خاص و بلای عام گرفته است تا بی‌ربطی وبا و گناه را توجیه کرده باشد. ایشان شواهدی هم از خاقانی و مولوی آورده‌اند که نشان دهند وبا در متون دیگر هم به معنی بلا آمده است. البتّه دلالت برخی از شواهدی که آورده‌اند، بر معنای مورد نظر محلّ نظر و اشکال است.
به نظر می‌رسد که برای درک بهتر بیت و حلّ اشکال آن توجّه به دو نکته لازم است:
یک) وبا در گذشته نام عامّی بوده است برای بیماری‌های واگیردارکه معمولاً به سبب عفونت هوا و آلودگی محیط پدید می‌آمده و گروه‌گروه مردم را به کام مرگ می‌کشیده است؛
دو) درکنار باور پیشین، این باور نیز درمیان مردم وجود داشته که وبا معلول خشم خداست و هنگامی که گناهانی درمیان جامعه رواج می‌یابد ایزد مردم را به وبا مبتلا می‌کند تا آنان به خود بیایند و ترک گناه کنند.
مولوی در مثنوی درهمین حال‌وهوا سروده است:
ابر برنآید پی دفع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
یعنی اگر مردم زکات نپردازند خشک‌سالی می‌شود و بر اثر زشت‌کاری وبا شیوع می‌یابد.
بنابرآنچه گذشت معنی بیت به‌روشنی و بدون هیچ تکلّفی این است:
اگر می‌فروش برای کار خیر حاجت رندان را روا کند، خدا نیز از کَرَم خویش گناهان خلق را که باعث شیوع وبا شده خواهد بخشید و وبا را از آنان دور خواهد کرد.

مطرب عشق

استاندارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

مطرب عشق را شارحان اضافۀ تشبیهی دانسته و آن را به استناد بیتی از دیوان شمس و سخنی از مرحوم فروزان‌فر در برابر «مطرب زر» یعنی مطربی که به طمع زر ساز زند دانسته‌اند (← خرّم‌شاهی، حافظ‌نامه، ج۱، ص۵۰۴)
این معانی البتّه صحیح هستند، امّا به اعتبار این بیت از سنایی می‌توان مطرب عشق را در برابر مطرب عقل هم معنی کرد:

یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشق است
یک ساقیتان حور و دگر ساقی روح است

تقابل پیوستۀ مراتبی از عقل با عشق در فرهنگ عرفا و اینکه مطرب زر تکلیفش از نظر حافظ مشخّص است و در برابر مطرب عشق امکان عرض وجود ندارد این معنی را تقویت می‌کند.

نکتۀ دیگر در این بیت شبکه‌ای از تناسب‌ها و ایهام‌هاست که کلمات آن را از لحاظ معانی حقیقی و مجازی به هم پیوسته است و شارحان به آن بارها اشاره کرده‌اند؛ از قبیل تناسب مطرب و ساز و نوا و نقش و نغمه، یا زخم و زخمه در نسخه‌بدل‌های دیگر بیت، و فعل زدن به معنی نواختن و راه که به معنی پردۀ موسیقی است. همۀ ای کلمات مفهوم موسیقایی دارند.
بر این شبکۀ درهم تنیده می‌توان «جا» را هم افزود که از باب ایهام ترجمه می‌تواند به معنی «مقام» باشد و مقام نیز، چنان‌که می‌دانیم، یک اصطلاح شناخته‌شدۀ موسیقی است.
راه به جایی داشتن یادآور اصطلاح مشهور «راه به دهی بردن» به معنی معتبر بودن و متانت داشتن سخن نیز هست. یعنی هر نغمه‌ای که مطرب عشق می‌نوازد راه به جایی می‌برد و سنجیده و حساب‌شده است و ما را به مقامی رهنمون می‌شود.

گل پارسی

استاندارد

از گل پارسی‌ام غنچۀ عیشی نشکفت
حبّذا دجلۀ بغداد و می ریحانی

شارحان در توضیح گل پارسی در این بیت حافظ با ابهاماتی روبه‌رو شده‌اند. برای درک مفهوم این اصطلاح باید نظری بیفکنیم به کتاب آثار و احیاء نوشتۀ رشیدالدّین فضل‌الله همدانی که منبعی کهن و مربوط به قرن هفتم است در زمینۀ گیاه‌شناسی و کشاورزی. در این کتاب این اطّلاعات در بارۀ گل پارسی آمده است:

«گل انواع است، سرخ تمام سرخ باشد و سرخی که به سفیدی گراید و آن آن است که آن را گل‌گون گویند و در عراق آن را گل فارسی گویند.»

از این عبارت دانسته می‌شود که گل پارسی نوعی گل سرخ بوده است. در بخش دیگری از کتاب به عرق و گلاب‌گیری از گل فارسی اشاره رفته است:

«به هر ولایت که گل پارسی باشد و عرق از آن گیرند و احتیاط کنند، گلاب نیکو بوَد.»

و در باب کیفیّت گلاب این گل می‌افزاید:

«هرچند نسرین خوش‌بوی می‌باشد، لیکن گلاب آن چندان نیکو نیاید که از گل پارسی»

کان و معدن

استاندارد

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد
یاقوت سرخ‌رو را بخشند رنگ کاهی

برخی خرده گرفته‌اند که کان و معدن یک معنی دارند و یکی از آن‌ها در بیت حافظ حشو است. در پاسخ باید گفت: شاعر به سادگی می‌توانست مثلاً بگوید: « گر پرتوی ز تیغت بر کان گوهر افتد…» و بهانه‌ای به دست کسی ندهد، امّا «کان و معدن» گفته است و این کاربرد او لابد دلیلی داشته است. دست کم اینکه عطف کان و معدن بر یک‌دیگر در روزگار او تعبیر رایجی بوده و حشو قبیحی به شمار نمی‌آمده است وگرنه شاعر دقیقی مثل حافظ، علی‌القاعده نباید مرتکب حشو، آن هم به این آشکاری، می‌شد.
او در این بیت نیز کان و معدن را به همین شکل به کار برده که نشان می‌دهد به هیچ‌وجه در تداول روزگار او حشو یا عبارتی معیوب محسوب نمی‌شده است:

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود

نیز مقایسه شود با این سخن سعدی:

زر از معدن به کان کندن به درآید و از دست بخیل به جان کندن!

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد؟

استاندارد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این‌جا ببرد

شارحان و حافظ‌پژوهان معاصر میان این بیت حافظ و بیت ۶ همین غزل نوعی تناقض را نشان داده‌اند و گفته‌اند: اگر در شهر هیچ نگاری که دل شاعر را ببرد نبوده، پس کدام نرگس مستانه در این بیت علم و فضل چهل‌سالۀ او را در مخاطره قرار داده است:

علم و فضلی که به چل‌سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

اگر نگاری در شهر وجود ندارد که دل حافظ را ببرد صاحب آن دو نرگس مستانه (چشمان مست) کیست؟ آیا حافظ سخنی را که در بیت نخست گفته در بیت ششم همان غزل فراموش کرده و به تناقض‌گویی افتاده است؟
برای پاسخ دادن به این تناقض باید به این نکته توجّه کرد که سیمای ممدوح و معشوق در شعر حافظ گاه به هم نزدیک می‌شود و حافظ در ستایش برخی از ممدوحانش، از قبیل شاه شجاع، حتّی به زیبایی ظاهری آنان نیز می‌پردازد و در فضایی صمیمانه «ممدوح» را به «محبوب» تبدیل می‌کند. او در این قبیل موارد با ظرافت شاعرانه از کلماتی مثل «نگار» و «دل‌بر» در توصیف ممدوح استفاده می‌کند.
به همین دلیل است که حافظ در بیت دوم غزل که، توضیحی می‌تواند باشد برای بیت قبل، یعنی «نیست در شهر…»از کلماتی مثل «کَرَم» و «تمنّا» که مرتبط با عوالم مادح و ممدوحی، و نه عاشق و معشوقی است، بهره برده است:

کو حریفی کشِ سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته‌دل نام تمنّا ببرد

بنابراین مقصود حافظ از نبودن نگاری که دل او را ببرد، یافت نشدن ممدوحی است که ارزش ستایش داشته باشد و بتواند نظر شاعری مثل او را برای مدح به خود جلب کند. او به خاطر نداشتن چنین ممدوحی است که آرزو می‌کند از این شهر کوچ کند و به دیاری برود که ممدوحی یا به قول حافظ حریفی کشِ سرمست بیابد که پیش کرم و بخشندگی او بتوان سخن از تمنّا گفت و از او طلب صله کرد!
قرینۀ دیگر برای تأیید سخن ما این بیت دیگر حافظ است که برعکس این‌جا از فراوانی حوران و زیبارویان در شهر سخن گفته است:

شهری‌ست پر کرشمۀ حوران ز شش‌جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر شش‌ام

در چنین شهری، چگونه قابل تصوّر است هیچ نگاری، به معنی هیچ معشوقی، دل شاعر زیباپرست ما را نبرد؟!

شاعر شیراز در این بیت هم وقتی از «دل‌دار» سخن گفته به قرینۀ «شیوۀ کَرَم» مقصودش دقیقآ «ممدوح محبوب» است؛ نه معشوق:

مراد دل ز که جویم چو نیست دل‌داری
که جلوۀ نظر و شیوۀ کرم دارد

بنابراین تناقضی در غزل حافظ وجود ندارد و آن‌جا که از نبودن نگاری که دل او را ببرد، سخن گفته، از باب استعاره، مقصودش یافت نشدن ممدوحی محبوب و شایسته است و آن‌جا که به نرگس مستانه اشاره کرده، مرادش معشوق است. هنوز هم مردم وقتی این بیت حافظ را از باب مثل به کار می‌برند و می‌گویند: «نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد..» به مفهومی عام‌تر از معشوق نظر دارند.
تردیدی نداشته باشیم که حافظ کسی نیست که در ابیات یک غزل واحد دچار پریشان‌گویی و تناقض شود.

“در ضرب است” و “تعبیه” در بیتی از حافظ

استاندارد

مباش غره به بازی خود که در خبر است
هزار تعبیه در حکم پادشاه‌انگیز

از ابیات دشوار و بحث‌انگیز حافظ است و استادان بزرگی به شرح آن پرداخته و نکاتی از آن را به سرانگشت دانش خود گشوده‌اند و البته پرونده آن همچنان گشوده باقی مانده است. بعضی چاپ‌ها مثل دیوان حافظ به تصحیح غنی، قزوینی این بیت را ندارند.
تعدادی از نسخه‌های قدیمی “در خبر است “آورده‌اند، اما اکثر نسخ از ضبط “درضرب است” حمایت می‌کنند:

مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پاد شاه‌انگیز

این ضبط، چنان‌که برخی از استادان دقیق‌النظر هم فرمود‌اند، حافظانه‌تر به نظر می‌رسد، چرا که “در ضرب است “تناسبات دقیق‌تری را نسبت به ضبط ظاهرا سرراست “درخبر است” در بیت برقرار می‌کند. در فرض این روایت، بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاه‌انگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
این تناسبات روایت “درضرب است” را از ضبط “درخبر است “بسی مرغوب‌تر می‌نمایاند، به‌ویژه اینکه در خبر بودن به معنی در حدیث و روایت بودن در این‌جا هیچ معنی قابل قبولی ندارد و به معنی “مشهور است” نیز، چنان‌که برخی استادان حافظ‌شناس ، پیشنهاد کرده‌اند، این اشکال را دارد که چنین شهرتی در شعر حافظ سابقه ندارد و درجای دیگری نیز ادعا نشده است. باید پرسید این شهرت از کجا آمده است و اصلا یعنی چه که مشهور است که هزار تعبیه در حکم پادشاه‌انگیز وجود دارد؟!
برای درک بهتر معنی بیت خوب است اصطلاحات در ضرب و تعبیه را کمی دقیق‌تر بررسی کنیم.
“ضرب ” در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را این‌گونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:

ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران

اصطلاح تعبیه نیز در اگرچه در لغت معانی متعددی مثل آراستن لشکر و حیله کردن و چیزی را در چیزی قرار دادن و نهان کردن و…دارد، در شطرنج به معنی چیدن مهره‌های بازی است. راحه‌الصدور در توضیح شیوه‌های گوناگون شطرنج‌بازی پیشینیان این‌گونه ضرب و تعبیه و …را درکنار یکدیگر آورده است:

آلت‌ها همان شانزده است و لون و سیر و ضرب هم‌چنان، اما تعبیه از جانبین به شکلی دیگر.

امیرمعزی نیز اصطلاح شطرنجی تعبیه را این‌گونه در کنار اصطلاحات متناسب با آن به کار برده است:

تا با شه شطرنج گه تعبیه بر نطع
باشد فرس و بیدق و فیل و رخ و فرزین،
احباب تو چون شاخ گل اندر مه نیسان
اعدای تو چون برگ رز اندر مه تشرین

حال که معانی درضرب و تعبیه را در شطرنج به یاری شواهد تاحدودی دانستیم، به فضای بیت حافظ بازمی‌گردیم و آن را معنی می‌کنیم:

به بازی خود فریفته و مغرور مشو و خیال نکن که شطرنج‌باز قهاری هستی ، زیرا که هزار تعبیه، و مهره‌آرایی شگفت بر صفحه شطرنج تقدیر در کار ضرب و زدن مهره‌های توست و در حکم و اختیار بازیگر سرنوشت قرار دارد که می‌تواند درصورت غفلت، شاه تو را کیش بدهد و مات کند!

به زبان ساده‌تر شطرنجی تقدیر هزار شیوه مهره‌ارایی در آستین دارد که درکار زدن مهره‌های تو و کیش دادن و تهدید شاه توست.

همچنین این احتمال را هم از نظر دور نمی‌توان داشت که ممکن است تعبیه مجازا به معنی خود لشکر و سپاه آراسته و آماده رزم باشد. عرب‌ها امروزه هم تعبیه را به همین معنی و معادل نیروی رزمی داوطلب (بسیج) به کار می‌برند. بر اساس این احتمال می توان گفت:

به شطرنج‌بازی خود مغرور مباش که هزار تعبیه (لشکر) در تحت حکم پادشاه انگیز تقدیر در حال نبرد و ضرب‌ (زدن مهره) هستند که هر لحظه ممکن است، غافلگیرانه، شاه تو را مات و برکنار کنند!

حافظ و شکایت حکیم

استاندارد

دوش از این غصه نخفتم که حکیمی می‌گفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد

نسخه‌ها و شارحان در این بیت دچار اختلاف و مشکل‌اند. اعم اغلب نسخ “حکیمی” دارند و اقل نسخ، شاید به این دلیل که با ضبط حکیمی مشکل داشته‌اند، آن را به “فقیهی” و “رفیقی” و…تبدیل کرده‌اند.
بی‌شک حافظ که طبق ابیات همین غزل اهل انکار شراب نیست و تکلیف خودش را با زاهد معلوم کرده عجب و نماز را به او اختصاص داده و مستی و نیاز را برای خودش برداشته هرگز از سخن یک فقیه بدخواب نمی‌شود چه رسد به اینکه بی‌خواب شود!

رفیق هم که لابد هم‌پیاله حافظ است هرگز او را به دلیل مستی شماتت نمی‌کند و بکند هم آن‌چنان بر حافظ گران نمی‌اید که خواب از چشم او برباید!

بدیهی است که با توجه به آنچه گذشت و نیز قدمت و کثرت نسخه‌بدل حکیمی نوبت به فقیهی نمی‌رسد چه رسد به رفیقی و حسودی و رقیبی و عزیزی که ضبط‌های کمیابی هستند.

برخی شارحان برای رفع ابهام بیت مصراع دوم را سوالی خوانده‌اند: “حافظ ار مست بود جای شکایت باشد؟! ” که باز هم رفع مشکلی نمی‌کند، چون دلیلی برای رنجش حافظ از یک استفهام ساده که شاید انکاری هم باشد وجود ندارد. ضمن اینکه انشایی خواندن عبارات، مثلا پرسشی خواندن آن‌ها  به دلیل بلاغی نیاز دارد و خبری خواندن عبارت بر انشایی خواندن، علی‌القاعده، مرجح است.

بعضی از شارحان نیز در توضیح بیت توقف کرده و در برابر مفهوم آن سپر افکنده‌اند.

به نظر می‌رسد که باید در مورد کلمه “حکیم” دقت و درنگ بیش‌تری کرد. حافظ حکیم را در دیوان خود در چند معنی به‌کار برده است. یکی از این معانی خدای حکیم است:

گفتم این جام جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

قطعا این معنی در بیت مورد نظر نیست. معنی دیگر کلمه حکیم در دیوان حافظ اهل حکمت و شخص داناست، اما این معنی هم نباید مورد نظر باشد، چون حافظ نه تنها از پند حکیم نمی‌رنجد بلکه از آن استقبال هم می‌کند:

پند حکیم عین صواب است و محض خیر
فرخنده بخت آن‌که به سمع رضا شنید

او حتی در برابر عیب‌جویی حکیم نیز بی‌طاقت نمی‌شود و با احترام به او پاسخ می‌دهد:

عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم

اما سومین معنی حکیم در شعر حافظ که، به نظر می‌رسد همین معنی در این‌جا مدنظر است، طبیب است، چنان‌که در این دوبیت نیز به همین معنی است:

فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود بِهْ به مداوای حکیم

مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمیّ و رای برهَمَنی

در بیت مورد بحث کلمه “شکایت” نیز که یادآور شکایت بیمار از درد است همین معنی را تقویت می‌کند. اگر این معنی را برای کلمه حکیم بپذیریم، بیت این‌گونه قابل تفسیر است:

دیشب از این غصه پریشان و دچار بی‌خوابی شدم که طبیبی (به تکرار) می‌گفت اگر حافظ باده بنوشد برای سلامت او زیان دارد و باعث بیماری و شکایت او از درد خواهد شد، یا جای آن خواهد بود که طبیب به خاطر ناپرهیزی از او گله کند.

بر این اساس علت ناراحتی و بی‌خوابی حافظ سخن طبیب است که او را از باده پرهیز داده است و البته معلوم است که چنین پرهیزی برای حافظ به هیچ وجه خوشایند نیست و خواب را از دیده او می‌رباید!

غرایب حافظ (راه ورزیدن)

استاندارد

روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

ضبط مانوس بیت چنان‌که در چاپ غنی، قزوینی آمده و هاشم جاوید و خرمشاهی و سایه و نیساری نیز بر آن صحه نهاده‌اند، همین است که آوردیم، اما خانلری و رشید عیوضی ضبط  غریب مبتنی بر اقدم و اکثر نسخ  را پذیرفته‌اند که از این قرار است:

روندگان طریقت ره بلا ورزند…

ظاهرا علت استنکاف اکثر مصححان حافظ از پذیرش ضبط اقدم و اکثر نسخ همین غرابت آن است. آن‌ها ترجیح داده‌اند ضبط منفرد “ره بلا سپرند” را به دلیل مانوس بودن آن بپذیرند. سعید حمیدیان نوشته است:

“ره ورزیدن اگر معنی حقیقی و محسوس “راه” خواسته شود، همچون هر چیز محسوس دیگر، نمی‌تواند با فعل ورزیدن (= عمل کردن) همراه گردد، اما به معنی مجازی و معقول ( طریق، طریقت، سلک و غیره) قابل “ورزیدن” خواهد بود…

بعید نیست که خود شاعر یا کاتبان بعدا، و شاید برای احتراز از مساله یادشده، آن را تغییر داده باشند.”

به نظر می‌رسد که ورزیدن به معنی “در پیش گرفتن و اهتمام ورزیدن به امری” نیز هست، چنان‌که در این بیت دیگر از حافظ آمده است:

سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

اما “ورزیدن راه و طریق” به معنی در پیش گرفتن آن، در متون پیش از حافظ شواهد متعدد دارد که نشان می‌دهد این تعبیر در روزگار حافظ، به خلاف امروز غرابتی نداشته و طبعا، ضرورتی هم وجود نداشته که خود شاعر دست به ترکیب بیت خود بزند، و باز هم هر چه رخ داده کار کاتبان و مصححان بعدی بوده که تلاش کرده‌اند قربتا الی الله ضبط آشناتری به خلایق تقدیم کنند.

تعبیر “طریق ورزیدن” که همان “راه ورزیدن” حافظ است، از باب نمونه، در این بیت عطار نیز آمده است:

طریق صوفیان ورزم ولیکن از صفا دورم
صفا کی باشدم چون من سر خمار می‌دارم

غرایب حافظ (مرغان قاف)

استاندارد

باز ارچه گاه‌گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

این بیت حافظ نکات لطیفی دارد که پیشتر به آن‌ها پرداخته شده است، مثل رابطه باز و  کلاه و رابطه باز و سیمرغ و کلاه و پادشاهی و “کلاه گاه‌گاهی” که نوعی کلاه صوفیانه بوده، هرچند این اصطلاح را تاکنون در آثار پیش از حافظ ندیده‌ام و عمدتاَ مربوط به شعر دوره هندی است و … اما پرسشی که ذهن را مشغول می‌کند این است که مگر ما در جهان و در کوه قاف اساطیر چند سیمرغ داریم که حافظ “مرغان قاف” فرموده است!

از میان شارحان حافظ تنها استاد حمیدیان را دیده‌ام که به این نکته بذل توجه فرموده و نوشته‌اند:

مرغان قاف مراد سیمرغ است و جمع به معنی مفرد، زیرا بنابر مشهور در کوه قاف هیچ مرغی به‌جز سیمرغ ماوا ندارد. استعمال جمع به جای مفرد، مطابق قواعد علم معانی، دلایل مختلفی دارد، و در این مورد می‌توان گفت که چون فاعل مفرد زیاده بدیهی و شناخته است جمع بسته شده است.

در نقد این دیدگاه می‌توان گفت که جمع بستن مرغ قاف در اینجا شبیه جمع بستن اسامی اعلام است و  قدما هرگز اسامی اعلام را جمع نمی‌بسته‌اند و این کار را منطقی نمی‌شمردند و تعبیراتی چون سعدی‌ها و فردوسی‌ها و حافظ‌ها که امروزه رواج دارد تحت تاثیر زبان‌های بیگانه شکل گرفته و سابقه چندانی در زبان فارسی ندارد.زیرا از نظر آنان ما یک سعدی و یک فردوسی و یک حافظ و…بیشتر نداشته‌ایم و جمع بستن این اسم‌ها نمی‌تواند درست باشد. البته معاصران نیز این کار را با نوعی تجوز صحیح می‌شمارند و مثلا سعدی‌ها و فردوسی‌ها و حافظ‌ها را به معنی کسانی از قبیل سعدی و فردوسی و حافظ معنی می‌کنند، بنابر این از نظر قدما  استعمال جمع به جای مفرد، باوجود ندرت و شذوذ آن، تنها در نهادهایی مجاز بوده که اسم علم یا شبیه به آن نباشند.

حالا بعد از این مقدمه به سراغ بیت حافظ برویم و اشکال مطرح شده را پاسخ بدهیم. پاسخ این است که اساسا این سخن که هیچ مرغی به‌جز سیمرغ در کوه قاف ماوا ندارد سخن درستی نیست و اینچنین نیست که سیمرغ تنها یکی باشد و بس و آنچه در این زمینه تصور می‌شود، چنان‌که در سخن استاد حمیدیان هم آمده، تنها یک تصور مشهور است. دست کم بر اساس همه دیدگاه‌هایی که در زمینه سیمرغ وجود دارد این‌چنین نیست که عنقا یا سیمرغ در سراسر هستی فرد و یگانه باشد. بر اساس دیدگاه‌های سهروردی ماجرا از قرار دیگری است:

پیر را پرسیدم که گویی در جهان یک سیمرغ بوده است ؟ گفت آن‌که نداند چنین پندارد و اگرنه هر زمان سیمرغی از درخت طوبی به زمین آید و این‌که در زمین بوده منعدم شود…چنان‌که هر زمان سیمرغی بیاید.

گمان می‌کنم این نکته یکی از وجوه تاثیرپذیری حافظ از شیخ اشراق باشد.

روی مه‌پیکر حافظ

استاندارد

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه‌پیکر او سیر ندیدیم و برفت

یکی از تعابیر بحث‌انگیز حافظ که باعث شده برخی از اهل ادب بر او خرده بگیرند و وی را به نابهنجارگویی و کاربرد تعابیر ناموجه متهم کنند همین روی مه‌پیکر است.اشکال اینجاست که چگونه می‌توان پیکر را به روی اسناد داد. صورت بهنجار و رایج این تعبیر روی ماه و پیکر چون ماه و معشوق ماه‌پیکر است که شواهد فراوانی در متون دارد. علی‌القاعده حافظ هم باید می‌گفت: روی ماه او را  سیر ندیدیم و….

سعید حمیدیان با باریک‌بینی تحسین‌انگیز خویش تعبیرات مشابهی را در یکی دو بیت از خواجو که سخن خواجه طرز سخن او را دارد نشان داده و تعبیر حافظ را توجیه‌پذیر دانسته است. به عقیده ایشان پیکر را در اینجا می‌توان به معنی مطلق نقش و نگار دانست، چرا که در برخی متون، از جمله ابیاتی از شاهنامه پیکر به معنی نقش و نگار آمده است.

در تکمیل سخن استاد حمیدیان باید عرض کنیم که تعبیر روی مه‌پیکر سابقه‌ای کهن در متون فارسی دارد و اگر این ترکیب را خطا بشماریم باید این خطا را به دیگران هم  نسبت بدهیم. از جمله در ویس و رامین که متنی است قرن پنجمی می‌خوانیم:

شه بی‌دل به باغ‌اندر غنوده
نگارش روی مه‌پیکر شخوده

پس آن‌گه روی مه‌پیکر بیاراست
سر مشکین‌گله بر گل بپیراست

تعابیری چون صورت مه‌پیکر و عارض مه‌پیکر در دیوان ابن یمین و سیف فرغانی و…آمده است که نشان می‌دهد این ترکیب در نظر پیشینیان غریب تلقی نمی‌شده است و کسانی که حافظ را به دلیل این تعبیر و امثال آن به خطا متهم می‌کنند افراد  چندان صاحب‌اطلاعی نیستند.

اما توجیه جناب حمیدیان که  روی مه‌پیکر را به معنی داری چهره‌ای با نقش و  نگار ماه دانسته‌اند خالی از غرابت نیست، چرا که نقش و نگار ماه همان کلف و خطوط روی قمر است که مفهوم چندان دلنشینی ندارد و روی مه‌پیکر در این صورت به معنی چهره لک و پیس دار-همچون صورت ماه- خواهد بود! خاقانی با اشاره به کلفه‌های روی ماه سروده است:

ماهی‌ست دلش رونده، لیکن
از نقص کسوف و کلفه ایمن

به نظر می‌رسد برای اینکه به توجیهی درخور سخن بلند خواجه شیراز برسیم بهتر است به این احتمالات توجه کنیم:

الف) ماه‌پیکر  در اینجا در مجموع به معنی درخشان و زیباست و روی ماه پیکر یعنی روی  درخشان و زیبا!

ب) پیکر را می‌توان ادات تشبیه دانست ، چنان‌که در این بیت خاقانی که عنقاپیکر را به معنی عنقاوار آورده است ، چرا که دلیلی ندارد شاعر خود را در پیکر به پرنده  شگفت‌انگیز و غول‌پیکری چون عنقا تشبیه کرده باشد:

در مقام عز عزلت در صف دیوان عهد‌
راست گویی روستم‌پیکار و عنقاپیکرم

یکی از معانی پیکر در متون پیشینیان و فرهنگ‌ها نیز صورت و شکل است که موید همین معنی است.

ج)ضرورتی نیست که ماه را به معنی بدر و ماه تمام بگیریم. ماه را می‌توان بدون هیچ مجازگویی به معنی هلال دانست.شواهد فراوانی برای این کاربرد می‌توان نشان داد. از جمله امیرمعزی رایت ممدوح را که مزین به شکل هلال بوده و نیز نعل اسبان او را که خمیده- همچون هلال است- این گونه توصیف کرده است:

آسمان آراسته ست از رایت مه‌پیکرش
از سم اسبان او روی زمین مه‌پیکر است

می‌دانیم که درفش‌ها و رایت‌ها در گذشته مزین به نقش هلال بوده است.باز هم امیرمعزی سروده است:

ای هلال رایت تو آفتاب افتخار
ای زمین حضرت تو آسمان احتشام

بنابر این روی مه‌پیکر را در بیت حافظ می‌توان چهره هلال‌گونه معشوق دانست. با این توضیح که شاعران پیشین معشوق نورسته را که حسنی روزافزون دارد به هلال تشبیه می‌کردند. وجه شبه در این تشبیه  می‌تواند، علاوه بر آنچه گذشت، مطلوب بودن دیدار  معشوق- همچون هلال عید- و کوتاهی دیدار او باشد، چرا که هلال خیلی زود رخ پنهان می‌کند و نظارگان را در حسرت دیدار می‌نشاند.

این نکته که حافظ  در بیت خود بر سیرندیدن روی یار تاکید کرده می‌تواند همین مفهوم را تقویت کند و به آن مفهومی عمیق‌تر ببخشد.