بی هویت

استاندارد

نه جانور ، نه دیو ، نه مردم ؛ معجونی از غرور و توهم
بی بهره از حقیقت انسان ، چیزی شبیه سوء تفاهم

در جنگلی از آهن و سیمان ، در غارهای تازهّ انسان
انسان نیمه اهلی امروز ، مانده ست بی سرود و ترنم

لبریز از تمرد و عصیان ، سرشار از تغافل و نسیان
جاوید در بهشت حماقت ، ناخوانده رمز آدم و گندم

چشمی بدون لذت دیدن ، گامی بدون شوق رسیدن
با خنده ای به رنگ شقاوت ، بی بهره از صفای تبسم

در جنگلی به وسعت دنیا ، یک روح زخم خوردهّ دروا
انسان بی هویت تنها ، بی خویش و بی خدا و رها ، گم

انسان بدون عشق و کرامت ، چیزی ست مثل جنگل  و  دریا
جنگل ولی بدون طراوت ، دریا ولی بدون تلاطم
تیر ۷۷

 


غرض از تکرار این غزل قدیمی ، علاوه برجلب نظر عزیزان به ترجمه آن  در  اینجا ، تشکر از لطف و زحمت خانم فریده  حسن زاده (مصطفوی) مترجم توانای آثاری از این دست است: زندگی نامه فدریکو گارسیا لورکا ، صخره (از الیوت) ، شعر افریقای معاصر ، شعر زنان جهان ، شعر امریکای لاتین در قرن بیستم ، برگزیده اشعار مارینا تسوه تایوا ، گزیده اشعار یاروسلاو سایفرت ، شعر امریکای معاصر و شیدایی ها ( برگزیده عاشقانه های جهان)

اعترافات!

استاندارد

اعتراف می کنم
پیش تر
از طلوع چشمهای تو
شعر ناب را نمی شناختم

پیش تر
از تهاجم نگاه تو
رنگ التهاب و
موج اضطراب را نمی شناختم

و پیش از این لبالب از لبت شدن
شعلهّ شراب و
طعم آفتاب را نمی شناختم

اعتراف می کنم
پیش تر
اگرچه بارها
عشق را سروده ام
این سوال بی جواب را نمی شناختم

اعتراف می کنم…
تو نیز اعتراف کن!

ژرفا و سرشک

استاندارد

 جناب سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا) که از اجله صاحبان فضل و فضیلت و ذوق و ارباب معنویت و سیادت هستند ،سروده ای  به بنده مرحمت فرمودند تا خدمت استاد عظیم الشان ، جناب دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی(م. سرشک) برسانم. حیفم آمد با این سروده  زیبا و نام این دو عزیز فصل فاصله متبرک نشود. در بالای شعر آمده است: “به احترام انسانی که عمری شعر را زیسته است.”

ای ماه را ز روی تو شرم از قیاسها
ای مهر را ز خاک رهت انعکاسها

مرداب را ز حسرت خوابت”سرشک” و آه
مهتاب را ز چشم ترت التماسها

حیران آن قناعت و دولت: تضادها
سرمست این قیامت و قامت : جناسها

از کوچه باغهای نشابور رد شدم
دیدم به احترام تو صف بسته یاسها

دستار را نهادی و ماندی به عهد خویش
یعنی که اعتبار ندارد لباسها

– ابلیس گاه جامه دگر می کند به تن
زنهار اگر زند ره حق ، التباسها –

ماندی به آستان بلا با ولای دوست
تر جامگان به تولیت ِ اسکناسها

وقتی تبر به جان عزیزت اثر نکرد
سرو بلند را چه غم از زخم داسها؟

تا نام “شیخ” می رود از خویش می روی
خود “مجتبی” سزد که چنین حق شناسها

یاد سه شنبه ها – که مرا نیز کاش بود –
آکنده عطر جان به مشام کلاسها

شعر و ادب به نام تو جان دوباره یافت
از پشت بیمها و حصار و هراسها

هر جا که تر شود لبی از قند پارسی
بر حضرت شفیعی کدکن سپاسها

جلوه زار حسن !

استاندارد

چنین می نماید که گذشتگان ما با آنکه در روزگار پوشیدگی و تسلط افزون تر معیارهای اخلاقی زندگی می کرده اند , تصور  و تصویر دقیق تری از مفهوم زیبایی و انواع آن داشته اند. نسیمی که پوشیده  از بن کاکلی می وزید , دل آنها را عاشق تر می کرد و جان آنها را بی تاب تر…گویا آنها بیش از ما قدردان  زیبایی و وفادار به آن بودند.بگذریم که زیباییهای آن روزگار به واسطه تازگی و اصالت ، فریباتر بود و دلرباتر…چرا که به ابتذال و  بازاری بودن جلوه های امروز گرفتار نیامده بود.

نمونه را به شعر پیشینیان- و عمدتا صائب تبریزی – نظری افکنده و انواع حسن را به روایت آنان گرد آورده ام. بی شک اصحاب نظر و “حسن شناسانِ” صاحب دل نمونه های بیشتری سراغ دارند و در تکمیل بحث دستگیری خواهند فرمود. شاید برای ما که از زیبایی ، نظرباخته آب و رنگهای هالیوودی(!) هستیم, شگفت آور باشد که ببینیم پیشینیانمان این همه واژه و تعبیر در بیان جمال  و انواع آن داشته اند و ما امروز این قدر در این زمینه بی واژه ایم!

حُسن بازاری: حسن معمولی و مبتذل , مقابل حسن خانگی که خواهد آمد:

میان حسن تو و حسن یوسف مصری

تفاوتی ست که در خانگی و بازاری ست! (صائب)

حسن برشته: زیبایی چهره سبزه ، همراه با نوعی گلگونگی:

لرزان ز سرزمین صباحت رسیده ام

حسن برشته ای که کبابش شوم کجاست؟! (صائب)

حسن بی رنگ: جمال فارغ از جلوه و خود فروشی:

حسن بی رنگ به هر کس ننماید خود را

ور نه در فصل خزان نیز چمن خالی نیست! (صائب)

حسن تلخ: جمال سبزه رخی که به سیاهی بزند:

حسن تلخ تو گلوسوز تر است از شکّر

خم زلف تو ز قلاّب رباینده تر است (صائب)

حسن خانگی: مقابل حسن بازاری:

عشق پنهانی خُنک چون ناز  ِ حسن خانگی ست

شیوه های دلفریب عشق در دیوانگی ست! (صائب)

حسن خدا آفرین و حسن خداداد :  حسن مادرزاد ، مقابل حسن ساختگی:

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد (حافظ)

حسن رباینده: جمالی که با یک دیدن دلربایی کند:

تا از آن حسن رباینده نظر یافته است
آب آیینه رباینده تر از سیلاب است! 
(صائب)

حسن ساخته: حسن متکلفانه برآمده از زیور و آرایش:

به حسن ساخته زنهار اعتماد مکن

که در دو هفته مه چارده هلال شود(صائب)

حسن شسته: زیبایی در غایت روشنی و صفا:

این حسن شسته ای که تو داری نداشت صبح

هر چند گرَد چهره او آفتاب شست! (سالک یزدی)

حسن صحرایی: زیبایی طبیعی مردم صحرا نشین, مقابل زیبایی دستکاری شده شهرنشینان:

همان بهتر که لیلی در بیابان جلوه گر باشد

ندارد تنگنای شهر تاب حسن صحرایی! (صائب)

حسن صندلی: چهره زیبایی که به رنگ صندل – سفید مایل به لیمویی- باشد:

شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است

علاج درد سرم حسن صندلی رنگ است! (صائب)

[در فهم معنی شعر به این نکته توجه داشته باشید که صندل را در درمان سر درد موثر می دانسته اند.]

حسن غریب: زیبایی نادر و کمیاب و متفاوت:

هر کس نشد به حسن غریب تو آشنا

آمد غریب و رفت غریب از جهان برون (صائب)

حسن گلوسوز: حسن شیرین, در برابر حسن نمکین و سبزه . چون شیرینی زیاد گلو را می سوزاند  حسن سفید را گلوسوز گفته اند:

در  ِ پروانه زدی شمع شب افروزی کو
همه تن عشق شدی حسن گلو سوزی کو
(طالب آملی)

حسن گندمگون و گندمی: زیبایی مرتبط با چهره گندمگون:

حسن گندمگون اگر صائب! نباشد در نظر

رخت بیرون از بهشت جاودانی می کشم!

حسن مهتابی: حسن سفید و مات:

ماه هر چند خوش آیند نباشد در روز

حسن مهتابی دلدار تماشا دارد (صائب)

حسن نیمرنگ: نزدیک به حسن صندلی رنگ:

شکستِ رنگ کند کار شیشه با دلها

حذر کنید ز حسنی که نیمرنگ افتاد! (صائب)

واقعه

استاندارد

شبی خواب جهان در بستر کابوس خواهد سوخت
زمین در هُرم یک طوفان نامحسوس خواهد سوخت

حقیقت مثل مرغی آتشین بال و اساطیری
هزاران بار در خاکستر ققنوس خواهد سوخت

و انسان بار دیگر در هبوطی یا سقوطی تلخ
سراپا در هجوم جلوهّ طاووس خواهد سوخت

اگر افراسیاب و کینه اش هم دست بردارند
زمین را آزمندیهای کی کاووس خواهد سوخت

در آن درد و دریغ آباد و وانفسای بی فریاد
تمام واژه ها جز حسرت و افسوس خواهد سوخت…

ولی همواره تا راهی به سوی روشنی باشد
چراغی در دل شبهای بی فانوس خواهد سوخت!

                                                 مرداد ۷۷

رمضانیه!!

استاندارد

چه ماه خوب و قشنگی ، گناه آسان نیست
همیشه زولبیا این همه فراوان نیست

کنار سفره مهیّا مگر در این ایام
حلیم و سنگک تازه برای مهمان نیست

و طبق نصّ روایات نیست شیطانی
که در سراسر این روزها به زندان نیست

تمام صنف شیاطین به بند و زنجیرند
در این میانه مجالی برای آنان نیست ،

بغیر تو ، تو عزیزم! ، که عین شیطنتی
و با وجود تو حاجت به هیچ شیطان نیست!!

به طعم میوهّ ممنوعه می کنم افطار…