مغالطه در فهم امروزی از متون گذشته !

استاندارد

تلقی امروزی از متون ادبیات  گذشته نوعی مغالطه جدی است که بر بررسی های ادبی این روزگار سایه افکنده است. کم نیستند کسانی که کوشیده اند مفاهیم کاملا امروزی را از متون گذشته استنباط کنند و دغدغه های انسان امروز را به شاعرانی که قرنها پیش به خاک رفته اند نسبت بدهند. از این جمله می توان به بررسی های پردامنه ای اشاره کرد که در گذشته نه چندان دور تلاش می کرد اصول دیالکتیک و آموزه های مارکسیسم را از دل مثنوی مولانا و دیوان حافظ و….بیرون بکشد یا فردوسی را  – بر اساس همان اصول – به خاطر مخالفت با طبقات زحمتکش و حمایت از مظاهر فئودالیسم  محاکمه کند!!

 امروزه نیز یافت می شوند مدعیان پر هیاهویی که مبانی تفکرات فیلسوفان مدرنیته  را با شعبده ای غریب از دل مثنوی مولوی و دیگر آثار ماقبل مدرن بیرون می آورند!  این جماعت گویا خود را در برابر این پرسش ساده ملزم به پاسخ نمی بینند که  مولوی یا حافظ و سعدی و  فردوسی و دیگران , با  آن مبانی تفکر که می شناسیم , چگونه می توانسته اند مثل مردم این روزگار بیندیشند و دغدغه هایی را داشته باشند که در روزگار آنان سالبه به انتفاء موضوع بوده است ؟! این جماعت اگر آدمهای ساده دلی نباشند , گویا فقط به نوعی استفاده ابزاری از آثار پیشینیان برای تبلیغ باورهای های خودشان می اندیشند و گاه هیچ ابایی ندارند که حاصل دریافتهای آنان به طنز  و ریشخند بینجامد !!

در اینجا به نمونه های مشهور و غیرمشهوری  از این استنباطها اشاره می کنیم و تلاش می کنیم سخن ما از نوعی طنز نیز – برای رفع تنوع ! –خالی نباشد!

دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی !

این بیت شعار سازمان انرژی اتمی است. بسیاری عقیده دارند که هاتف اصفهانی در این بیت به اصول شکافتن هسته اتم و تولید انرژی هسته ای اشاره کرده است ! بر این اساس , اگر آقای البرادعی به جای این همه کار در آژانس (!) کمی ادبیات فارسی می خواند متوجه می شد که این ملت از چند قرن قبل دنبال نصب سانترفیوژ و کسب تکنولوژی آب سنگین بوده و افکار خطرناکی را در سر می پرورده است !!

بنی آدم سرشت از خاک دارد

اگر خاکی نباشد آدمی نیست

این بیت سعدی را همیشه این طور می فهمیده اند که آدمیزاده از خاک آفریده شده و اگر خاکی و متواضع نباشد آدمی نیست , اما اخیرا عده ای یاء “خاکی” و ” آدمی” را نکره می خوانند و منظور سعدی را این جور ملتفت می شوند که اگر خاک دچار فرسایش بشود ، محیط زیست آسیب خواهد دید و نسل آدمیزاده هم مثل دایناسورها منقرض می شود. خداییش سعدی غیبگوی بزرگی بوده که قرنها قبل  از به وجود آمدن اختلالات زیست محیطی معاصر و شکاف لایه اوزون آن را پیشگویی کرده است !

هیچ شکلی بی هیولی قابل صورت نشد

آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود

به عقیده برخی، مولانا بیدل دهلوی به استناد بیت بالا مدتها قبل از داروین نظریه تطور انواع را بیان کرده بوده و  داروین در واقع ، کاری جز رونویسی از روی دست بیدل نکرده است !!

مشتی اطفال نوتعلم را

لوح ادبار در بغل منهید

با این نگاه، منظور خاقانی لابد این بوده که بابا این لوحهای فشرده و این سی دی های مبتذل را در اختیار بچه های مردم , قرار ندهید و این قدر اخلاق خراب جامعه را فاسد نکنید خدا را خوش نمی آید !!

مردم چشمم به خون آغشته شد

در کجا این ظلم با انسان کنند؟

مقصودحافظ بر اساس این رویکرد به قرائت متون , بدون برو و برگرد حفظ حقوق بشر و مخالفت با تضییع آن در حکومتهای توتالیتر جهان سوم بوده است !

نفس برآمد و کام از تو برنمی آید

فغان که بخت من از خواب در نمی آید

به نظر برخی از این جماعت شک نباید بکنید که حافظ در هنگام سرودن این بیت عمیقا تحت تاثیر احساسات فرویدی بوده و در موقع سرودن بیت بعدی نیز به رقص دو نفری “والس” یا “تانگو” توجه داشته است:

رقص بر شعر تر و نالهّ نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند!

این مختصر را ، به جد یا به شوخی  ، به عنوان نمونه ای از تلقی های گفته شده بپذیرید!

واپسین عاشقان زمین !

استاندارد
همیشه عشق تا جان  مرا سرشار خواهد کرد
کسی نام تو را در خاطرم
 تکرار خواهد کرد
چنان رازی و نازی خفته در چشمت که هر لحظه
نیازی تازه را در جان من بیدار خواهد کرد

چنان من از تو سرشارم که حتی ” دوستت دارم ”
جز از لبهای گرم  تو  مرا آزار خواهد کرد

فریب نام تو شاید بهشت دیگری باشد
که برزخ را به روی شانه ام آوار خواهد کرد

شبی گم می شوم در ساحل چشمت … و روزی مرگ
مرا در قعر اقیانوسها دیدار خواهد کرد

” مبادا تو نباشی ! ” این همان کابوس تکراری ست
که رنگ زندگی را در نگاهم تار خواهد کرد

من و تو واپسین نسل از تبار عاشقان هستیم
جهان ما را ، مگر در قصه ها ، انکار خواهد کرد !

گرگ و میش

استاندارد

باد می رقصد میان سایه ها
در فضای یک شب پر همهمه

گرگها در شهوت خون شعله ور
گوسفندان بی خیال و واهمه

واپسین فریاد از نای شبان
می شود گم در هیاهوی رمه

گوسفند و گرگ در بزمی شگفت
دست و سرافشان و پاکوبان ، همه !

                     ***

باد می نالد میان لاشه ها
در سکوت یک شب بی زمزمه …

                                فروردین ۸۰

خرده حاشیه هایی بر چند رباعی خیام

استاندارد

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای و در خواب شدند!

مضمون کلی این رباعی آشکار است  ؛ حتی عالمان و فیلسوفان بزرگ نیز از شب تاریک این جهان راه نجاتی نیافتند و سرانجام آنان نیز در خواب شدند و مرگ را به ناگزیر پذیرفتند و تنها افسانه ای از آنان برجای ماند!

اما رباعی را می توان مقداری متفاوت تر معنی کرد و  گفت: حتی آنان که بر همه آداب و فضایل احاطه یافتند یا محیط [= اقیانوس ] فضل و ادب شدند , راز و حقیقت این جهان را   درک نکردند و سخنانی که در بیان این شب تاریک گفتند تنها مشتی افسانه بود ؛ افسانه هایی که به کار خواباندن کودکان می آمد و شگفت انگیز اینکه  این افسانه ها خود آن  فاضلان و ادیبان را به خواب فروبرد ؛ چرا که گویا آنان افسانه خود را باور کرده بودند !! این تفسیر , رباعی را علاوه بر مفهوم فلسفی , با نوعی طنز تلخ و گزنده نیز همراه می کند !

آن را که به صحرای علل تاخته اند

بی او همه کارها بپرداخته اند

امروز بهانه ای درانداخته اند

فردا همه آن بود که درساخته اند!

“صحرای علل” این جهان است که همه پدیده های آن در چنبره  نظام جبری علت و معلولی قرار دارد و هر گاه علت چیزی حادث شود بی تردید و بی اختیار معلول آن نیز در پی حادث می شود.بر این مبنا سرنوشت آدمی نیز در چهارچوب همین جبر قابل تحلیل  است . بنابر این سرنوشت آدمی جز بازیچه جبری کور نخواهد بود. و البته حق با سراینده رباعی است اگر عنصر ” اراده انسان ” را از گردونه علت و معلولها حذف کنیم و آن را کاملا نادیده بگیریم!

در دهر هر آن که نیم نانی دارد

از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد!

معنی روشن است. کسی که از امکانات رفاهی تکه نانی مختصر دارد و خانه ای …باید به همین مقدار بسنده کند و شادمان باشد.[ بدین ترتیب میزان به اصطلاح” خط فقر” در روزگار شاعر نیز معلوم می شود که عبارت بوده است از داشتن  حداقل مصرف روزانه و خانه مسکونی !]

 اما مضمون زاهدانه رباعی کمی با روحیه خوش باشانه خیامی جور در نمی آید. شاید  برای رفع این اشکال  بتوان “نیم  نان” در مصرع اول را معادل اصطلاح دیوانی قدما و معادل « نان پاره » نیز معنی کرد که به معنی « زمینی بوده که به افراد واگذار می شده تا از درآمد آن استفاده کنند.  این عمل را ” اقطاع ” و “نان پاره ” و بعدها “تیول ” می نامیدند.» البته این برداشت با مضمون رباعیاتی چون :« یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد …» کمی ناسازگار می نماید.

هم دانه امید به خرمن ماند

هم باغ و سرای بی تو و من ماند

سیم و زر خویش از درمی تا به جوی
با دوست بخور گر نه به دشمن ماند!

“درهم” مقیاس سکه نقره و ” جو ” کمترین واحد وزن زر است (یک قسمت از ۷۲ قسمت مثقال و یک شانزدهم دانگ ) یعنی کمترین میزان دارایی. مقصود از “دشمن” هم ، علی الظاهر ، مطلق وارث و مشخصا ” فرزند ” است!!