اندر جلالت علائم سجاوندی!

استاندارد

درویشی صاحب کرامت را حکایت کنند که روزی مکتوبی بگشود از آن ِ یکی از اصحاب سر و منسوبان به علم جفر و سیمیا و چون در آن نظر نمود ، طلسمی شگفت چون این علامت در آن مشاهده کرد : [؟]درویش ساعتی از خود بشد و چون از آن حالت  باز آمد ، فرمود تا جریده ای فراهم آوردند و در پاسخ , این طلسم غریب [!] بر آن نقش کرد و فی الحال باز فرستاد.

آورده اند که روزی چند بگذشت تا قاصد بازگشت و پاسخ بازآورد. درویش چون مهر از نامه برگرفت , او را این نقش  ِ بس غریب مشاهده افتاد که بر آن نگاشته بودند :[:] و مرد نیک از جای بشد و به دست و پای بمرد. پس از شبانروزی که به عالم صحو باز آمد ، بفرمود تا این طلسم عجیب که از آن پیش هرگز کس ندیده بود : [؟!]  در جواب بر مکتوبی بنگارند و باز فرستند.

یک ماه برآمد تا قاصد از گرد راه رسید و جواب باز پس آورد.گویند چون درویش طومار نامه گشود و در آن نظر کرد ، به ناگاه نعره ای از عمق جان برکشید و در زمان خرقه تهی کرد.چون مریدان در آن صحیفه در نگریستند , در آن جز […] هیچ نیافتند!

و من این حکایت بدان آوردم تا بدانی که این علائم موسوم به “سجاوندی” که در این روزگار مشت مشت و به هرزه در هر کتاب و جریده , حتی بیش از شمار کلمات ، به کار می روند , همیشه این گونه خوار و بی مقدار نبوده اند و هزار نکته باریک تر ز مو در آنها نهفته است که ارباب کرامت و مشایخ عظام, انارالله برهانهم , حتی ، از عهده فهم صد یک آن  برنمی آمده اند. پس زنهار تا  در این طلسمات عجایب به لهو  و لعب و خواری درننگری! و من از اعاظم این روزگار کسها شناسم از اثر این طلسمات به آلاف و اولوف رسیده اند و آنان را ” ویراستار ” و در حقیقت “میراث خوار” گویند!

بسا کس که از نقطه و ویرگول
به سرهای مردم بمالیده گول!

آی ابر دلگرفته مسافر!

استاندارد

ای نسیم سرخوشی که از کرانه ها عبور می کنی
ای چکاوکی که کوچ تا به جلگه های دور می کنی

ای شهاب روشنی که از دیار آفتاب می رسی
وین فضای قیرگونه را پر از طنین نور می کنی

آی ابر دلگرفته مسافری که خاک تیره را
آشنای تندبارش شبانه بلور می کنی

ای ترنمی که پابه پای رودها و آبشارها
خلوت سواحل خموش را فضای شور می کنی…

آی راهیان گر از دیار یار ما عبور می کنید
پرسشی کنید از او که ای بهار کی ظهور می کنی؟!

                                                  آبان ۶۷

یادی از محمود درویش

استاندارد

n00024184-bمحمود درویش تعلق به نسلی از ادیبان و شاعران و روشنفکران عرب داشت که از گرایشهای قومی و عربی و دیدگاههای سیاسی چپ آغاز کردند و رفته رفته به سمت نگاهی انسانی پیش رفتند.او یکی از بزرگترین شاعران فلسطین و جهان عرب به شمار می آمد و با آثار خویش , تاثیر قابل توجهی بر تحول شعر معاصر عرب داشت.

انتشار فصلنامه فرهنگی – ادبی و  معتبر  الكرمل که درویش سردبیر آن بود , باعث می شد که او در فضای روشنفکری دنیای عرب حضوری جدی داشته باشد.

آثار متعددی از درویش به فارسی ترجمه شده.او از شاعرانی است که از سالها پیش از انقلاب , از طریق ترجمه شعرهای پرشور و ستیزنده در زمینه آرمان فلسطین, در محیط ادبی ایرانی شناخته شد و این شهرت تا سالهای اخیر ادامه داشته است.توجه گسترده رسانه های دنیا  به حادثه مرگ محمود درویش باید پیش از هر چیز نماد و نشانه حیات آرمان مردم فلسطین در دنیای امروز دانسته شود ؛ آرمانی که درویش , در مجموع , از مظاهر آن به شمار می رفت.

درویش در عین حال از شاعرانی است که عشق و مبارزه را در شعر خویش به یک بستر درآورده است.در اینجا – یعنی سایت  فیروزه – ترجمه عاشقانه ای از درویش را به قلم نویسنده این سطرها بخوانید.

کتاب خمیرمایه دانایی است!

استاندارد

این پست شامل دو مقدمه و یک ذی المقدمه است:

یکی از راههای خلاص شدن از دست کتابهایی که خدای ناکرده ، زبانم لال ، به هر علت ، مجوز نشر نمی یابند یا احیانا روی دست ناشر باد کرده یا همینجور الکی قفسه ارزشمند و نفیس کتابخانه ها را اشغال کرده اند ، همانا خمیر کردن آنها و تبدیل آنها به مواد سودمندی مثل دستمال کاغذی و شانه تخم مرغ و جعبه شیرینی و غیره (مخصوصا همین وغیره !) است.به تجربه ثابت شده که خمیر کردن کتاب از سوزاندن آن که باعث آلودگی هوا و محیط زیست و غیره می شود ، به مراتب بهتر و اقتصادی تر است!! این یک مقدمه.

یک مقدمه دیگر اینکه مرحوم خیام نیشابوری به حکم حکمت بالغه خویش همواره به اصل اشیا توجه می کرد و مثلا می گفت :

 این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بند سر زلف نگاری بوده ست

این دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که بر گردن یاری بوده ست

حالا با توجه به دو مقدمه یادشده و با نوعی نگرش نئو خیامی اگر به اشیاء پیرامونمان بنگریم ممکن است به رباعیاتی از این دست برسیم:

این کوزه که در کنج خرابی بوده ست
یک روز پر از شراب نابی بوده ست

وین شانهّ تخم مرغ هم گر نگری
یک روز برای خود کتابی بوده ست!

غزلگریه

استاندارد
 بعد از تو کارد بر جگر استخوان گذشت
فواره گشت حسرت و تا آسمان گذشت
غمگین ترین تلاوت آیات درد بود
نامت اگر به نیمه شبان بر زبان گذشت

تاوان دل سپردن اگر زنده – مردن است
آسوده آن که زودتر از این جهان گذشت

سودی نداشت بودن با تو بغیر آه
هر چند بی تو نیز ، زیان در زیان  گذشت

ما در چهار راه فصول ایستاده ایم
آنجا که مرگ نیز به صد الامان گذشت

دنیا به ما مجال رسیدن نمی دهد
باید پرنده بود و از این آشیان گذشت

یک بغض ناتمام که بی واژه مانده بود
شکل غزل درآمد و از نای جان گذشت…

؟!

استاندارد

7626793-md  چقَدَر مانده به پایان پریشانی من
چقَدََر مانده به چشمان تو…ویرانی من

چند ساعت به طلوع گل مریم داریم
چند جام آینه باقی ست به حیرانی من

چند نوبت که بخوابیم زمین می شکفد؟!
پاسخی ده به دل ، این کودک پنهانی من!

چقَدَر مانده که باران بزند خیس شویم
زیر باران برسد فصل غزلخوانی من

چند بوسه…که سرانگشت نوازشگر تو
بسترد نرم ، عرق از تب پیشانی من

جز تن تو که برهنه تری از روح نسیم
کیست پنهان شده در جامهّ عریانی من

این بیابان که به صحرای جنون نزدیک است
وعده گاه تو شد و روح بیابانی من

سر نهادم به سر زلف تو ….یا سر برود
یا به سامان برسد بی سر و سامانی من!

همسفر بادها

استاندارد
7575859-lg  خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام
داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام
همسفر بادها ، رفته ام از یادها
فاصله ای نیست تا لحظهّ ویرانی ام

خوب ، نه آن گونه خوب ، تا به بهشتم بری
بد ، نه بدانگونه بد ، تا که بسوزانی ام

سایهّ اهریمن است ، یا شبحی از من است
این که نفس می کشد در من پنهانی ام

کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد
آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام

در شب غربت مپرس حال خراب مرا
یکسره طوفانی ام ، یکسره بارانی ام…

 مهر ۷۰

سپاس !

استاندارد
گاه یک زخم
بیش از یک زخم
یک اندوه
بیش از یک اندوه
و
یک مصیبت
افزون تر از یک مصیبت
جان را می سوزاند…
و گاه یک تسلیت
بسی بیش از یک تسلیت
          آرامش می بخشد!

لازم و واجب می دانم از همه عزیزانی که در این روزها به شیوه های گوناگون ، از شرکت در مراسم تشییع و خاکسپاری و مراسم ترحیم گرفته تا تماسهای تلفنی و ارسال پیامهای تسلیت و … جان رنجور ما را در سوگ مادر تسلا بخشیدند ، با زبانی که از شدت شرمساری به لکنت دچار آمده سپاسگزاری کنم و بقای عمر و عزت همه این عزیزان را به دعا از خداوند بزرگ خواستار باشم.

در این میان بیش از همه سپاسگزار همدلیهای مهربانانه استادان بزرگوارم هستم و پس از آنان ، خود را وامدار لطف و عنایت خالصانه دیگر اصحاب علم و فضیلت و فرهنگ  می دانم  که در این ماجرا از هیچ مهربانی کوتاهی نکردند ، و بویژه شایسته می دانم از تک تک دوستان و گرامیانی که با نوشتن یادداشتها و کامنتهای تسلی بخش ، اوج مهربانی و همدلی خویش را نشان دادند ، صمیمانه تشکر کنم. این همه لطف و بزرگواری را تنها به پای قدردانی از مقام مادری می توان نوشت ، وگرنه این کمترین خود را شایسته اندکی از آن همه لطف و عنایت نمی داند.