سواران مشرقی

استاندارد
رفتند روی گرده طوفان ، سوارها
ما مانده ایم و فاصله ها و غبارها
یادش به خیر شور سواران مشرقی
تنگ غروب بود و تب شوره زارها

خورشید در کرانه باران قرار داشت
با چشمهای ملتهب بی قرارها

رفتند و رفت آنچه نشان از بهار بود
پاییزها گذشت و نیامد بهارها

این باغها به فصل رسیدن نمی رسند
بی حاصلی ست حاصل این برگ و بارها

کو آن برهنه  تیغ که بر جای مانده بود
از کوله بار غیرت آن تکسوارها !؟

این ننگ بس که رنگ جماعت گرفته ایم
ما هم یکی شدیم از این بی شمارها !

میم دبیر و الف کوفی !

استاندارد

آنچه از آن مال در این صوفی است
میم دبیر و الف کوفی است

استادان محترمی که این بیت از مخزن الاسرار را شرح کرده اند , اتفاق نظر دارند که نظامی از “الف” و “میم” نظر به مفاهیم مستهجنی داشته که از ذکر آن معذوریم و خواننده محترم را – در صورت ضرورت –  به حواشی مرحوم وحید دستگردی و دکتر زنجانی و دیگران ارجاع می دهیم.با توجه به همین برداشت از بیت است که استادان محترم در دانشکده های ادبیات , عموما از شرح و تدریس این بیت شانه خالی می کنند یا با شرم و حیای استادانه خاصی به اجمال از آن در می گذرند!

آیا واقعا چنین است و نظامی از الف و میم مزبور ، رندانه ، کلمات غیرقابل ذکری را در نظر داشته که در چاپ دیوان – مثلا – ایرج میرزا از آنها با نقطه چین[….] یاد کرده اند؟! متاسفانه شارحان محترم و بزرگوار هیچ دلیل و مستندی برای دریافت خویش ذکر نفرموده اند تا امکان داوری علمی در مورد سخن آنان فراهم باشد. [ما هم که خاطری پاک و بی آلایش داریم , هر چه به ذهنمان فشار می آوریم رابطه الف کوفی و میم دبیر را با کنایات مگو درک نمی کنیم!!]

اما مفهوم بیت چیست؟  برای پاسخ به این پرسش باید مفهوم الف کوفی و میم دبیر را با توجه به شواهد توضیح دهیم: الف – در برابر شین – که سه نقطه دارد و حرف ثروتمندی است ,  از خود هیچ ندارد. و نماد فقر و تهی دستی است. سنایی سروده است:

ای خواجه اگر قامت اقبال توامروز
مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
 
بسیار تفاخر مکن امروز که فردا
معلوم تو گردد  که الف هیچ ندار

و انوری می گوید:

با کرَم او الف که هیچ ندارد
در سرش اکنون هوای ثروت شین است

و این بیت  مثنوی را هم ببینید که به مفهوم الف و میم اشاره ای گویا دارد:

چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دلتنگ تر از چشم میم

 مقصود از میم دبیر یا کاتب نیز در اصطلاح خوشنویسان قدیم “میم مطموس” یعنی چشم بسته و کور در خط رقاع است که می تواند یادآور نقطه و صفر باشد. این مفهوم در “میم مطوق”  که نسخه بدل دیگر بیت است ، شاید  قوی تر به نظر  برسد ، چرا که “طوق” با صفر بی مناسبت نیست.خاقانی سروده است :

هست مطوق چو صفر خصم تو بر تخت خاک
در برش آحاد و صفر یعنی: آه از ندم !

و به همین دلیل است که سنایی الف کوفی را به فقر و عریانی موصوف می داند:

معروف به بی سیمی, مشهور به بی نانی
همچون الف کوفی در عوری و عریانی

در مورد میم دبیر یا کاتب به این دو شاهد – باز هم از خاقانی – توجه فرمایید که در هر دو بر نبودن چشم در نگارش آن تاکید شده است. این ویژگی ، چنان که آشکار است در میم دبیران دیده می شود و شامل همه انواع  میم نمی شود:

ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی

وز سر ناوک اجل صورت بخت خصم را
دیده چو میم کاتبان کور شد از مکدری

این نکته را نیز بیفزاییم که در مورد معنی الف کوفی در فرهنگها اتفاق نظر وجود ندارد. برخی همان معنای مورد نظر شارحان محترم را متذکر شده اند و در مآخذی , مثل برهان قاطع و غیاٍث اللغات  , الف کوفی “کنایه از هرچیز  خمیده و کج” دانسته شده که  لابد به نوع خاصی از کتابت الف در خطوط قدیمی اشاره دارد. البته اگر این معنا مد نظر نظامی بوده باشد , هر گونه برداشت کج اندیشانه را منتفی می کند. کما لایخفی علی المتاملین!!

بنا بر آنچه گذشت , نظامی به سادگی و با توجه به نمادهای حروف در فرهنگ خوشنویسان و دبیران قدیم، به فقر و ناداری شخصیت قصه خودش (صوفی) و صفر و تهی دست بودن وی  اشاره دارد!مقصود شاعر آن است که از مال مورد نظر( اموال به ودیعه نهاده شده حاجی) در دست این صوفی ، تنها الف کوفی و میم دبیر باقی است که این دو نیز معادل صفر و هیچ اند.بنابراین هیچ معنای مستهجن و به دور از ادبی در این بیت وجود ندارد ، و نهایت اینکه معنای مورد نظر شارحان محترم را  احیانا تنها به عنوان یک مفهوم  فرعی و ایهامی می توان پذیرفت که به بیت پرتوی از طنز تابانده است !


بعد از تحریر: این بحث سبب خیر شده و استاد ابن محمود مطلبی در باب نشانه شناسی حروف تقریر فرموده اند که  شیرین و خواندنی است. اینجا را کلیک بفرمایید!

ترقی معکوس !

استاندارد

از دست بوس میل به پابوس کرده ای
خاکت به سر ترقی معکوس کرده ای !

ترقی معکوس که عبارت رندانه و طنزآلود تنزل است , گویا از دوران صفویه به این سو رواج یافته است.وقتی می گویند فلانی ترقی معکوس کرده یعنی دستخوش ادبار و بازگشت شده و نه تنها از خود رشدی نشان نمی دهد , بلکه هر روز دچار پسرفت نیز می شود. همین اصطلاح در یک رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر( متوفی ۴۴۰ ه ق) نیز آمده است :

مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم
پیدا و نهان چو شمع در فانوسم

 القصه در این چمن چو بید مجنون
می بالم و در ترقی معکوسم !

اما به قول استاد شفیعی کدکنی : ابوسعید از “شاعران بزرگی است که صاحب دیوانهای مشهورند ولی هرگز شعر نگفته اند ” و آنچه در دیوانها به او منسوب است جز یکی دو رباعی در واقع از او نیست.[اسرار التوحید ، بخش اول ، مقدمه مصحح ، ص صد و پنج ] همین رباعی نیز , چنان که رباعی شناس محقق روزگار ما  ،جناب سید علی میرافضلی ، بر آن اند , از یکی از شاعران دوره صفوی است ! بیدل سروده است:

ناله در  ِ عجز زد ز عجز  ِ رسایی
آب شد این شعله از ترقی معکوس

البته این را هم بیفزاییم که مشابه این مضمون به شکل “سیر معکوس ” در سخنان شیخ محمود شبستری (متوفی ۷۲۰ ه ق) نیز سابقه دارد :

هر آن کس را که ایزد راه ننمود
ز استعمال منطق هیچ نگشود…

گهی از دَور دارد سیر معکوس
گهی اندر تسلسل گشته محبوس

ضمنا ترقی معکوس را احیانا با تعبیر ” واترقیدن” هم بیان کرده و در کتابهای لغت این شاهد را برایش آورده اند :

هر که بینی ترقیی دارد
من بی چاره واترقیدم !

 کلیم همدانی(متوفی ۱۰۶۱ ه ق) نیز از ترقی معکوس با تعبیر “ترقی واژون” یاد کرده است:

مرا همیشه مربی چو طالع دون بود
ترقی ام چه عجب گر چو شمع واژون بود!

در روایات اسلامی، کسانی که دچار ترقی معکوس اند و” امروزشان بدتر از روز پیش” است “ملعون” خوانده شده اند! و متاسفانه اوضاع به گونه ای است که برای بیان حال و روز روحی و اخلاقی و اجتماعی برخی از ما , تعبیری رساتر و تلخ تر از “ترقی معکوس” نمی توان یافت.

شعر و جنون و عشق

استاندارد
نه ، شاعر نیستم
اما نگاه تو
به جزر و مدّ و طوفان می کشد
گاهی
تمام واژه هایم را…
[ اگر آتش پرستان
باخبر بودند از گرمای سوزان نگاه تو…! ]

نه ، مجنون نیستم
اما پریشان می کند
حتی نسیمی
گیسوی در رهگذار  بی پناهی ها  رهایم را…

[ مگر دیوانه باشد آدمی
خود را به دست عقل بسپارد! ]

نه ، عاشق نیستم
اما جنون و شعر
دست از این سر شوریده
هرگز
بر نمی دارند
و خالی می کند یک حس مبهم
زیر پایم را…

[ شراری
می تواند دخمه ای خاموش را
مانند یک آتشکده
سوزان و بی پایان
برافروزد!
 ]

ردیف گردانی

استاندارد

در غزل پست قبلی که به مقتضای مفهوم ، تغییری در ردیف داده شده و در بیت آخر “بود” به “شد” مبدل شده بود ، تعدادی از دوستان تصور کرده بودند که اشتباه تایپی صورت گرفته و تعدادی از اساتید نیز این کار – یا به قول برخی از دوستان “شگرد” – را از جانب بنده  رفتاری “جوانانه” و در راستای گرایش به غزل پست مدرن ارزیابی فرموده بودند!!
در این مورد خاص ، ذکر این نکته لازم می نماید که تغییر ردیف حداقل از قرن هفتم  در شعر فارسی سابقه دارد و برخی از شاعران و سخنوران به مقتضای ضرورت و بی آنکه خواسته باشند اداهای جوانانه یا پست مدرن از خودشان در بیاورند، به تغییر و تبدیل ردیف در اثنای شعر روی آورده اند.بنابر این، تغییر ردیف را نباید امری غریب  محسوب کرد.این ماجرا – بی آنکه از نوگرایی و بدعت رویگردان باشیم-  ربطی  هم به تکلفها و تفننهای پست مدرنانه و غیر آن ندارد ، مگر اینکه مثل برخی از دوستان پست مدرن خواسته باشیم سابقه این گونه شعر را در روزگار رودکی و کمی قبل یا بعد از او نشان بدهیم!!

مثلا کمال اسماعیل اصفهانی(متوفی ۶۳۵ ه ق ) در قصیده ای با مطلع:

سپیده دم که نسیم بهار می آمد
نگاه کردم و دیدم که یار می آید

در لابه لای سخن “می آمد” را به “می آید” تغییر داده و گفته است:

ز بهر حال ز ماضی شدم به مستقبل
که بر انام چنین خوشگوار می آید

زهی رسیده به جایی که پیش دانش تو
همه نهان سپهر آشکار می آید

البته همان گونه که مشاهده می شود این تبدیل ناگهانی نیست و شاعر با چراغ زدن و اعلام ، این تغییر مسیر را انجام داده است. خواجه نصیر طوسی نیز در معیار الاشعار با اشاره به موضوع ردیف در شعر فرموده است:

تکرار ردیف واجب بوَد  ، مگر در ترجیعها ، یا آنجا که شاعر به طریق بدعت ردیف بگرداند، یا ترک کند و ذکر علت و ایراد کند….و هر بدعت که مقبول و لطیف بوَد نوعی از صنعت باشد.

در مورد این موضوع مراجعه بفرمایید به توضیحات سودمند آقای رحیم مسلمانیان در کتاب پارسی دری.

 


فصل فاصله
 

 در نظرسنجی بلاگفا

 فصل فاصله

 یکی از  وبلاگهای برتر  در زمینه هنر و ادبیات شناختهشده است.

ناگهان

استاندارد
سلام ِ صبح ِ تو لبریز مهربانی بود
شبیه عشق پر از شور زندگانی بو
دنه حاجتی به تمنا ، نه “دوستت دارم”
سلام ِ ساده رساتر از این معانی بود

پر از طراوت حسی که مثل لحظه عشق
اگرچه رنگ گذر داشت ، جاودانی بود

شبیه بارش رگبار تند پاییزی
تمام عشق همین حس ناگهانی بود

غروب بود و حضور مکدّر اشیا
سلام تو ُپر ِتردید و بدگمانی بود

خراش داد صدای تو زخم روحم را
که مثل اشک تو و بغض من نهانی بود

شبی به آخر خط می رسیم و می بینیم
که آن خراش همان خط و آن نشانی بود

تو می رسی به نگاهی ، خدا نکرده ، سیاه
و حسرتی که چرا آنچه بود  فانی بود ،

و من کنار ردیف سترون کلمات
به شاعری که شبی ناگهان روانی…شد !