عشق و مرگ

استاندارد
وهم بود یا فریب ، یا خیال و خواب بود
حس گرم و روشنی که مثل آفتاب بود

تازه می شدیم با خیال گرم و روشنش
مثل موج اضطراب و اوج التهاب بود

تلخ بود چون شراب و گرم بود چون شرار
عشق لعنتی که لحظه لحظه اش عذاب بود

محو شد میان سایه های مبهم غروب
گویی از نخست نقش مبهمی بر آب بود

مثل برگ و بوی گل ، نه در فضای باغچه
بلکه در میان برگهای یک کتاب بود

از چه بی فروغ می شود اگر دروغ نیست؟
این سوال ، پرسشی همیشه بی جواب بود

مثل مرگ ، عشق چند بار در نمی زند
عشق هم ، درست مثل مرگ ، فتح باب بود

مرگ اگر نبود زندگی ملال بود و رنج
عشق هم اگر نبود کار دل خراب بود

تقابل شهر و روستا از دیروز تا امروز

استاندارد

نزاع بین شهر و روستا و تفاوت نگاه و رای طبقات متوسط شهری با مردم سنتی روستاها و شهرهای کوچک اتفاق تازه ای نیست.در این راستا ، از دیرباز کسانی بوده اند که زندگی ساده و صمیمی روستا و بادیه را بر دنیای پر زرق و برق شهرها و روابط مصنوعی حاکم بر زندگی شهری ترجیح می دادند و در برابر , افرادی هم یافت می شدند که  زندگی در فضای امن و  از لحاظ فرهنگی گشاده شهرها را بر زیست بسته در تنگنای آبادیها برتری می دادند.

در روزگاران دور حتی در میان شهرنشینان کم نبودند کسانی که دوست داشتند فرزندان خردسالشان نخست سالهایی را در فضای سالم و طبیعی و دست نخورده غیر شهری بگذرانند و هنگامی که در حال و هوای فرهنگ باصفای آبادی به جوانانی برومند بدل شدند، آنها را به شهر و محیط شهرنشینی باز می گرداندند. شاید اگر یزدگرد , به روایت نظامی , فرزند خویش بهرام را در کودکی به یمن و به سرزمین گرم و خشک عرب می فرستد , به دلیل همین فرهنگ و نگاه به مزایای زندگی بدوی باشد . او می خواهد این فرزند در فضای سالم بادیه ببالد و چون فرزندان دیگرش دچار مرگ زودهنگام نشود:

پیش از آن حالتش به سالی بیست
چند فرزند بود و هیچ نزیست

حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر

از عجم سوی تازیان تازند
پرورشگاه در عرب سازند

مگر اقبال آن طرف یابد
هر کس از بقعه ای شرف یابد

نمونه این برتری دادن به فضای بادیه را در ماجرای معروف “میسون” همسر معاویه می توان دید. معاویه این دختر بادیه نشین را که عطر وحشی صحرا  در گریبانش می وزید , به همسری گزید و برای او در پایتخت افسانه ای خود قصری باشکوه ترتیب داد و زیباترین و اشرافی ترین امکانات شهرنشینان آن روزگار را برایش فراهم آورد , اما میسون نتوانست فضای شهری را تحمل کند و شعری سرود با این مضمون که من زندگی ساده بادیه را با همه بدویت و خشونتش بر زیستن در این قصر و پوشیدن این جامه های فاخر و… ترجیح می دهم. او پس از طلاق گرفتن از خلیفه , عطای  زندگی شاهانه را به لقای شهرنشینی بخشید و به صحرا باز گشت.

فرهنگ اسلامی گویا بیشتر با زندگی شهری تناسب دارد. در قرآن کریم آمده است : “الاعراب اشد کفرا و نفاقا” [=اعراب به کفر و نفاق نزدیکترند]   این “اعراب” بخلاف تصور بسیاری , به معنی عربها و قوم عرب نیست , بلکه به معنی “اعرابیان”  و بادیه نشینان است.بدین ترتیب , اعراب به واسطه فضای بسته ذهنی و فرهنگ منحط خویش از درک حقیقت دورتر دانسته شده اند.اگر در متون کهن فارسی از اعراب به نکوهش یاد شده باشد , ناظر به همین معنی اعراب و مردم  نادان بادیه است.

در روایات اسلامی نیز همچون روایت مشهور : علیکم بالسواد الاعظم” به زندگی در سواد اعظم و شهرهای بزرگ سفارش شده است , چرا که ” ز آب خرد ماهی خرد خیزد ” و انسانهایی که در فضاهای بدوی و بسته بالیده اند , معمولا از آن کرامت و فرهنگ برخوردار نیستند که پرورش یافتگان در محیطهای فرهنگی گسترده , از آن برخوردارند.شاعری با توجه به روایت یادشده رندانه سروده است:

من نه خود می روم اندر پی آن زلف بخم
مصطفی گفت: علیکم بسواد الاعظم !

مولوی بر اساس همین نگاه سروده است:

ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند

قول پیغمبر شنو ای مجتبی
گور عقل آمد وطن در روستا

هر که در رُستا بوَد روزی و شام
تا به ماهی عقل او نبوَد تمام

وانکه ماهی باشد اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی

البته در نگاه ژرف و تاویلی مولوی “سواد اعظم” که  در روایات بدان سفارش شده ، فراتر از آنچه گذشت ، “شیخ کامل واصل” است و “ده ” که از آن در زبان روایات یادشده نهی شده عبارت است از مدعیان تصوف و عرفان :

ده چه باشد ؟ شیخ واصل ناشده
دست در تقلید و حجت درزده

نظیر همین شهرگرایی در سخن ناصر خسرو نیز دیده می شود :

هر چه جز از شهر  ، بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و یباب

روی به شهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب

 البته  با کمی دقت در می یابیم که در نگاه تاویلی او نیز مراد از مدینه  و شهر ، علاوه بر آنچه گذشت ، همانا ” مدینة علم النبی” , یعنی علی علیه السلام است:

گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان به سوی شهر تاب

شهر علوم آن که در  ِ او علی ست
مسکن مسکین و مآب مثاب

در برابر این نگاه شهرگرا, دیدگاهی قرار دارد که به دلایل فرهنگی از فضای ناسالم و غیراخلاقی  شهرها گریزان است و شهر را که  پر از کرشمه و خوبی است و خوبان از شش جهت راه را بر اهل دل بسته اند , لغزشگاه  زاهدان و عابدان می شمارد. سعدی حکایت عابدی را آورده است که در غاری بیرون از شهر به زهد و پاکدامنی پناه گرفته بود و چون علت این کار را از او می خواهند پاسخی شگفت می دهد. روایت سعدی از این قرار است:

بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری

چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری بند از دل برگشایی

بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند!

 صائب سواد شهرها را “سرمه خاموشی” می داند و در گریز از شهر و سفر کردن است که خود را آسوده و رها می یابد:

سرمه خاموشی من از سواد شهرهاست
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا

 ***

صائب ! سواد شهر مرا خون ِ مرده کرد
این دل رمیده را به بیابان که می برد؟!

در دنیای مدرن و معاصر , نزاع شهر و روستا از منظری دیگری ادامه یافته است. به عنوان نمونه ، فروغ  که شاعری شهری اما منتقد مناسبتهای مدرن شهری است سوکمندانه از مرگ زبان گنجشکان و عناصر اصیل طبیعت در فضای های صنعتی و شهری می گوید:

زبان گنجشکان یعنی : بهار . برگ . بهار
زبان گنجشکان یعنی : نسیم . عطر . نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه می میرد

در روزگار ما “بازگشت به روستا” از مضامین رایج در ادبیات مدرن است و شاعران فراوانی را می توان یافت که در جستجوی اصالتها و صمیمیتها و در گریز از فضای پر دود و دم تمدن ماشینی ما را به گریز از شهر فرامی خوانند.دامان این بحث را با ابیاتی از علی معلم دامغانی فراهم می آوریم:

 سخت دلتنگم، دلتنگم، دلتنگ از شهر
بار كن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر

بار كن، بار كن، این دخمه طراران است
بار كن، گر همه برف است ، اگر باران است

بار كن دیو نیَم، طاقت دیوارم نیست
ماهی گول نیم، تاب خشنسارم نیست

من بیابانی‌ام، این بیشه مرا راحت نیست
بار كن، عرصه جولان من این ساحت نیست

كم  ِ خود گیر به خیل و رمه برمی‌گردیم
بار کن جان برادر ! همه برمی‌گردیم…

ابیات مجلسی حافظ !

استاندارد

این روزها در جلسات رای اعتماد به وزرا در مجلس شورای اسلامی ، گویا بساط شعر و شاعری به طرز مبسوطی گسترده بوده و بسیاری از مخالفان و موافقان و خود وزرای پیشنهادی دولت مهرورز به عنوان چاشنی سخنانشان از ابیات و اشعار فراوانی استفاده کرده اند ، به گونه ای که بر زبان  رئیس محترم مجلس چنین رفته که اگر مجموعه شعرهای خوانده شده در این چند روز را جمع کنیم یک کشکول فراهم خواهد شد به این هوا! 

به نظر برخی از صاحب نظران ، اگر ابیات و اشعار قرائت شده در صحن مجلس شورا نبود ، عمرا اکثریت قریب به اتفاق وزرای محترم می توانستند رای بیاورند و مملکت در این صورت ، بویژه با توجه به توطئه های استکبار جهانی و عوامل و اذنابش امروزه با یک بحران حاد و جدی روبه رو بود! عده ای از کارشناسان  عقیده دارند ، اگر وزارت امور خارجه بتواند از ظرفیتهای ناشناخته شعر فارسی در مذاکرات هسته ای به نحو شایسته ای بهره بگیرد ، به سادگی می تواند پرونده ایران را از شورای امنیت به آژانس برگرداند و ملت شعردوست ایران را از حق مسلمشان برخوردارسازد! 

به هر حال ، وقتی ذوق شعر رجال سیاست و وکلا و وزرا و استقبال آنان از این سرمایه استراتژیک ملی این چنین باشد، قطعا  تکلیف موکلان و رعایای مملکت محروسه گل و بلبل معلوم است و همه آحاد رعیت ، شعر را از نان شب واجب تر می دانند و حاضرند از یارانه نان و بنزین و گوشتشان هم اگر شده بزنند و در عوض شعر را به عنوان یک کالای اساسی در سبد خانوار جای بدهند!  همه امارات و قرائن و شواهد ،از جمله همین رای اعتماد گرفتن اکثر وزرای محترم به قوت بازوی شعر و  بویژه آمارهای موجود در وزارت فخیمه ارشاد ، مخصوصا آمار و شمارگان مجموعه های چاپ شده اشعار  لابد همین استقبال پرشور و زایدالوصف را تایید می کنند و اگر نکنند معلوم می شود در آن شواهد و قرائن و آمارها خللی هست و لاغیر!

علی هذا و با توجه به رویکرد نمایندگان محترم مجلس به مقوله شعر و با عنایت به اینکه احتمال می دهیم نمایندگان محترم به واسطه کثرت اشتغالات و سرکشی به مناطق محروم و حوزه های انتخابیه و غیره نتوانند ابیات مناسبی را برای طرح در جلسات علنی و غیر علنی و  فراکسیونها و کمیسیونهای مختلف انتخاب کنند ، گذری می کنیم بر دیوان خواجه حافظ شیرازی و فی المجلس تعدادی از ابیات مجلسی این شاعر شیرین سخن را با توجه به شان نزول و مناسبت آنها در اینجا ذکر می کنیم تا ان شاء الله کشکول آقای دکتر لاریجانی هم از آنچه هست کامل تر شود:

این بیت با مباحث جلسات غیر علنی و غیر رسمی مجلس ، مخصوصا در باره موضوع لباس شخصی ها و کوی دانشگاه و […] تناسب دارد:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

این بیت جان می دهد برای وقتی که رئیس مجلس به تذکرات آیین نامه ای و غیر آیین نامه ای یک نماینده  وقعی نمی گذارد و در نتیجه اشک نماینده مورد نظر در آمده و صدای او در ازدحام موافق و مخالف گم شده باشد:

میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن درنمی گیرد

این بیت تقریبا مناسب مواقعی است که یک ناطق، فارغ از حضور افرادی که مثل “هلو” هستند ، وقت مجلس را با حاشیه روی و مباحث خارج از دستور در خصوص موضوعاتی مثل “هلوکاست”و یا جزئیاتی مثل ابهامات در برخی قراردادهای نفتی و غیره  گرفته باشد:

حسن مه رویان مجلس گرچه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

این بیت هم  وصف حال مواقعی است که خردگرایی در بین نمایندگان ملت به اوج رسیده و در موقع نطق مثلا  یکی از نمایندگان اقلیت در باره مسائل کم اهمیتی مثل قضیه کهریزک و امثال آن نمایندگان اکثریت به خشم آمده و فضای مجلس متشنج شده و خوراک لازم برای رسانه های بیگانه به حد کافی فراهم آمده باشد:

مباحثی که در آن مجلس  جنون می رفت
ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود

این بیت را می توان بر سردر جلسات فراکسیون روحانیون مجلس شورا نوشت:

ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن

این بیت را گویا حافظ برای جلساتی از مجلس سروده که در آن طرح سوال و احیانا استیضاح از برخی بزرگان ریاکار روزگار خودش مطرح بوده و خوشبختانه(!) درحال حاضر چندان موضوعیتی ندارد:

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟!

حافظ تکلیف مواقعی را  هم که عده ای از مجلسیان برای اعتراض به سخنان مخالفان ، خواسته باشند با توسل به “آبستراکسیون” و ترک صحن ، جلسه را از اکثریت و رسمیت بیندازند مشخص کرده و سروده است:

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

این بیت را هم در مواقعی که طبع شعر مجلسیان، مثل جلسات رای اعتماد ، حسابی  گل کرده و مجلس شورا به مجلس مشاعره و بهارستان به گلستان تبدیل شده باشد می توان خواند :

مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گران جانی بود

در حاشیه سفر استاد شفیعی کدکنی و بازنشستگی استاد مظفر بختیار

استاندارد
استاد گرامی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی چندی پیش با نوشتن این نامه تصمیم خود را به انجام یک سفر علمی و پژوهشی به مرکز مطالعات عالی دانشگاه پرینستون ، به همکارانشان در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران اعلام کردند.پس از سفر حضرت استاد، دوستان زیادی از جمع استادان و دانشجویان گرامی در مورد انگیزه و چگونگی سفر ایشان و مدت آن از بنده پرسش کردند.  امیدواریم نشر این نامه در اینجا از نگرانی دوستان بکاهد و غیبت استاد همان گونه که خودشان تصریح فرموده اند بیش از یک سال به طول نکشد و کرسی افاضه ایشان در دانشکده ادبیات خالی نماند.

 

 

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنیسفر علمی استاد شفیعی کدکنی که البته زمزمه آن از مدتها پیش شنیده می شد ، دومین اتفاقی است که در ایام اخیر اسباب دلتنگی و نگرانی استادان و دانشجویان زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران را فراهم کرده است. اتفاق ناخوشایند دیگر که چندی پیش بی سر و صدا رخ داد ، بازنشستگی استاد فرزانه دکتر مظفر بختیار بود.

دکتر بختیار از فحول و اعاظم این رشته است که وسعت اطلاعات ایشان هر صاحب نظری را مبهوت می کند. متاسفانه شان و قدر عظیم این استاد گرانمایه به واسطه بدمهری زمانه و تواضع استاد و دوری ایشان از شهرت طلبی های رایج ، چنان که باید شناخته نشده است.به راستی مظفر بختیار ” جهانی ست بنشسته در گوشه ای “! من هر گاه این ابیات لسان الغیب شیرازی را می خوانم، به قرینه تبادر ذوقی ، نام درخشان استاد مظفر بختیار بر ذهن و دلم می گذرد :

نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد

شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد!

به شیوه سخن حافظ ، دوام عمر و ملک این دو نام آور عرصه ادب و  اندیشه را به دعا از خدا می طلبیم و آرزو می کنیم سایه منیعشان همواره و از دور و نزدیک بر سر شاگردان آنان و همه علاقه مندان به فرهنگ در این دیار گسترده و پایدار بماند!

ترجمه سروده هایی از نزار قبانی

استاندارد
شب
در خیابانهای شب
جایی برای پرسه زدن من
باقی نمانده است
چشمانت
همه مساحت شب راگرفته اند!
خورشید
خروس و شعر
دچار  خود بزرگ بینی اند
چون خیال می کنند
آفتاب صبح
از گلویشان طلوع می کند!
 

 

موسیقی

بارانهای اروپا
سوناتهای بتهون را می نوازند
و بارانهای سرزمینم
زخمهای “سید درویش”* را
و من بی تردید
هوادار این مرد اسکندرانی هستم
که ماه اندوه
و گلدسته های حسین (ع)
در حنجره اش می درخشند!

 


*سید درویش: موسیقیدان مشهور عرب که اهل اسکندریه مصر بود و به سال ۱۹۲۳م درگذشت.