سلمان فارسی و خواجه نصیرالدین طوسی ، خداوندگاران تدبیر و فرهنگ

استاندارد

سلمان فارسی( متوفی ۳۶ ه ق) از اصحاب بزرگ پیامبر و علی، علیهما السلام، و خواجه نصیرالدین طوسی ، از عالمان و سیاستمداران بزرگ ایران در قرن هفتم ، از جهات متعددی به یکدیگر شبیه اند:
۱. هر دو ایرانی و شیعه اند ‌‌‌.
۲. هر دو در سلوک فکری خویش خردگرا هستند و از عالی ترین مراتب دانش و فرهنگ برخوردار.
۳.  اگر همکاری خواجه با اسماعیلیه را در سالهای نخست، ناشی از هواداری ایشان از این طایفه در مقطعی از زندگی بدانیم ،  نه تقیه ، باید بپذیریم که او هم ، چون سلمان فارسی ، مراحل مختلفی را در سلوک فکری خود پشت سر نهاده است .
۴. شباهت دیگر این دو ، همروزگاری آنان با تحولات بزرگ اجتماعی و نقش عملگرای هر دو در ساحت تحولات تاریخی است. با تدبیر سلمان ، سپاهیان کم تعداد اسلام از جنگهای متعدد ، از جمله در دروازه های تیسفون و مدائن ، سربلند بیرون آمدند و با سیاستگزاری و هدایت خواجه ، لشکریان مغول کاخهای خلیفه بغداد را محاصره کردند و خود اورا نمدمال مرگ ساختند! بدین گونه سلمان و خواجهّ طوس ، رودخانهّ تاریخ را به بستری متفاوت هدایت کردند.
۵. سلمان و خواجه نصیر ، هر دو ، به واسطهّ نقش تاریخ ساز خویش دوستان و دشمنان فراوانی برای خود تراشیده اند. باستان گرایان ایرانی ، همهّ گناه سقوط شاهنشاهی ساسانی را به گردن سلمان نوشتند و  شبکه های ماهواره ای آنها بدترین و رکیک ترین سخنان را در مورد او بر زبان می رانند . نژادپرستان عرب نیز بدترین دشنامها را نثار خواجه نصیر می کنند که  با همدستی مغولها خلافت عرب را سرنگون ساخته است! از یاد نبریم که  تبلیغات حکومت بعثی و نژادپرست عراق ،  بیشترین اهانتها را به خواجه روا می داشت و ایادی آن حکومت شوم قصد نبش قبر خواجه و بیرون ریختن استخوانهای او از صحن حرم امام هفتم(َع) را در سر می پروردند!
۶.خاورشناسان نیز نظر خوشی به این دو تن ندارند و این شاید وجه شباهت دیگر این دو به یکدیگر باشد. هروویتز رسما وجود خارجی سلمان فارسی را انکار می کند و ادوارد براون ، با “خائن بالفطره” خواندن خواجه ، تعجب می کند که چنین شخصی چگونه بهترین کتاب را در علم اخلاق نوشته است!
یکی از نویسندگان جنجالی  هموطن ما نیز که ارادت خاصی به بنی امیه دارد ، اخیرا با انکار شخصیت تاریخی سلمان فارسی ناجورترین تعبیرات را در مورد این صحابی رسول خدا (ص) به کار برده که در جای دیگری باید به حساب ادعاهایش رسیدگی شود.

آنچه نژادپرستان عرب و عجم نفهمیده اند یا نخواسته اند بفهمند ، این حقیقت است که سلمان و خواجه هیچ یک عله العلل حوادث روزگار خویش نبودند. بی شک اگر سلمان فارسی نبود و حتی اگر سربازان گرسنه و بی سلاح عرب هم نبودند ، باز هم امپراتوری ساسانی و فرهنگ طبقاتی و پوسیدّهّ حاکم بر ایران آن روزگار ، دوامی نمی آورد. ایوان کسری دیرگاهی بود که شکاف برداشته بود و فروریختن آن هیمنه دروغین نیازمند نسیمی بود که به ناگزیر باید از جانبی وزیدن می گرفت! به همین شیوه کاخهای هزار و یک شب بغداد مدتها بود تا از درون فرو ریخته بود ند و اگر به دست سربازان هولاکو در هم نمی شکستند ، روزی به ناگاه برسر صاحبان آن آوار می شدند!
در چنین اوضاع و احوالی ، خردمندان و مآل اندیشانی چون سلمان فارسی و نصیرالدین طوسی لازم بودند تا اوضاع را تعدیل و  مهار کنند و خسارتهای ناگزیر  را به حداقل برسانند ، و این خدمتی بود که این دو بزرگ به خوبی انجام دادند. به راستی اگر خرد و تدبیر خواجه نبود ، آن همه کتاب و منابع فرهنگی چگونه در هجوم تاتار حفظ می شد و آن همه مرکز علمی چگونه به وجود می آمد؟ و اگر این دو بزرگ نبودند و فرهنگی که از آن دفاع می کردند نبود ، چه کسی می توانست در برابر ایلغار تاریخ که در سیمای سپاهیان عرب و مغول رخ نموده بود ، ایستادگی کند؟

شعر

استاندارد

۱

شعر گاه آخرین بهانه می شود
برای زیستنگل
همدمی برای لحظهّ گریستن
شعر گاه سنگری ست

گاه خنجری
شعر نیز روسیاه یا سپید می شود
شعر هم شهید می شود!


کاش شعر من جوانه ای شود

بر درخت بی بهار…

۲

حرفهای ساده و ملایم نسیم هم
وقتی از کنار بوته های خار
از میان سیم های خاردار
بگذرند ،
تلخ و مبهم و گزنده می شوند
مثل شعرهای من که از میان دوزخ دلم
گذشته اند!

۳

گاه آن چنان که تکدرخت پیر
می شکوفد و جوانه می کند
یا که تخته سنگ تشنه
جویبار کوچکی روانه می کند
از میان جان خود شکفته ام
شعر تازه گفته ام…

۴

هر زمان که لب گشوده ام
از تو و نگاه تو سروده ام

آی شعر بی بدل
گیسوان تو قصیده اند
چشم های تو غزل
پیکر تو جویبار شیر
طعم بوسه ات عسل…

برگی دیگر از حافظ شناسی معاصر!

استاندارد

دکتر مهدی پرهام در کتاب حافظ و قرن بیست و یکم مطالب جالبی آورده اند که خواندن آنها ، جدا از جنبه های علمی ، از جهت تنوع و تفنن هم خالی از فایده نیست و نمونه ای از نگاه روشنفکران این روزگار به حافظ و همذات پنداری های آنان با این شاعر قرن هشتم را نشان می دهد.

دکتر پرهام بر آن است که حافظ در واقع به قرن بیست و یکم تعلق دارد و این قرن  ، دوران درخشش وی است. در صفحهّ ۱۶ کتاب می خوانیم :

” بی اغراق حافظ گاه مناظری را وصف می کند که  به هیچ وجه در شیراز قرن هشتم ممکن نبوده است وجود داشته باشد. فی المثل در غزل مشهور ْ زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست ْ منظره ای را وصف می کند که باید در محلهّ  ْ موممارتر ْ پاریس اتفاق افتاده باشد….در شیراز قرن هشتم از محالات است که دوشیزه ای بی حجاب با پیراهن سینه باز و شیشهّ باده به دست نیمه شب به منزل حافظ بیاید…این مستلزم داشتن کلید در منزل است که می باید حتما آپارتمان باشد نه منزلی که حیاط دارد و درش با کلون و کوبه مجهز است. یا وصف رقص دو نفری( والس یا تانگو)که در فرنگ معمول است :

رقص بر شعر تر و نالهّ نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

این وصفها کاملا قرن بیستمی است ، هرچند که در عالم تخیل باشد. عدم درک این توصیفها علت ناشناختن او در قرون قبل از قرن بیستم است و استقبال امروز از اشعار او به این علت است که مردم از یار آشنا سخن آشنای قرن خود را می شنوند و لذت می برند. “

 نویسندهّ محترم همین مباحث را در شرح غزل  ” زلف آشفته و خوی کرده و…” با توصیفات دقیق قضیه! در صفحات ۸۸ تا ۹۵ کتاب هم آورده اند که ما به خاطر جنبه های اخلاقی و اختصار ، از ذکر آن معذوریم.حالا که با دو علت مهم توجه دنیای امروز به حافظ ، یعنی پدیدهّ آپارتمان نشینی و رقص تانگو آشنا شدید ، این نکته را هم بر معلومات حافظ شناسانهّ خودتان اضافه کنید که حافظ از لحاظ فلسفی معتقد به نوعی شکاکیت دکارتی بوده و مانند یک روشنفکر قرن بیستمی می اندیشیده است (ص ۱۸).

مساله قرضهایی که حافظ بالا می آورده یکی دیگر از ابهامات بزرگی است که در عرصهّ حافظ شناسی ذهن محققان بسیاری را به خود مشغول کرده است! چه معنی دارد شاعری که در دورهّ ارزانی زندگی می کرده ونان بی سوبسید را منی سی شاهی ابتیاع می فرموده این قدر از قرض بنالد!؟ وچه کسی بهتر و شایسته تر از دکتر پرهام می توانند در بارهّ این موضوع غامض ابراز نظر بفرمایند که هم حافظ شناسند و هم یک اقتصاددان برجسته؟ ایشان در صفحه ۴۰ کتاب ارزشمندشان نوشته اند:

” قروض حافظ وامثال او بر اثر افراط کاریهایی است که در جواب دل زیباپسند آنها انجام می شده…بدیهی است تفریح و تفرج برای کسی که …به سهولت برای کرشمه و خال معشوقه ای حاضر بود سمرقند و بخارا را معامله کند ، بسیار گران تمام می شده است. طبع گرم و نیروی فراوان کامجویی، همچون بوعلی سینا که نمی توانسته شب بی زن و می به سر برد، حافظ را همه وقت به دردسرهای بزرگ می انداخته…لاجرم حساب دخل و خرج و فرع پول و اررش دار و ندار خویش را نمی کرده است. همین که فرصتی مغتنم به چنگ می آورده، با قرض و فروش مایملک خود که اغلب منحصر به اثاثیهّ منزل و خرده ریزی از این قبیل بوده ، بساط عشرت را پر و پیمان می گسترده و آنچه معشوق توقع می کرده ، بی دریغ به پایش می ریخته است.پر واضح است که مقروض شدن حافظ به علت هزینهّ زندگی روزمره نیست، خوردن آبگوشت و دم پخت کلم یا آش کشک که قرض بالا نمی آورد ، آن هم کسی که از زر  تمغا وظیفه و مقرری داشته ( به قول دکتر خانلری کارمند دولت بوده)…این قرضهای کمرشکن بیشتر بر اثر افراط کاریهای دوران جوانی و اصولا فرمانبری از دل زیباپسندی است که به سهولت سر و دستار را با هم به پای معشوقه می افکند. “

نویسندهّ محترم در مقالهّ بعدی کتاب با عنوان ” ابعاد جهانی حافظ ”  یادآور می شوند که ” سطح معرفت جهانی با آگاهی بر احوال و شخصیت حافظ یا عدم آگاهی بر آن کاهش یا افزایش می یابد ” (ص ۵۵ ) دکتر پرهام (همان جا ) به نقل از دکتر خانلری به این کشف بزرگ تاریخی اشاره می کنند که مارکس و انگلس از ارادتمندان حافظ بوده اند و آنقدر با او احساس صمیمیت می کرده اند که در نامه هایشان با عنوان ” حافظ خودمان ” از او اسم می برده اند! (رک : ص ۱۳۶)

به عقیدهّ دکتر پرهام انگلس با خواندن ابیاتی از این دست :

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه ای ست که تغییر می کنند

یک دفعه  “می بیند که ای داد!  موتور تئوری او یعنی ْ دیالکتیک ْ که  ْتغییرْ و ْ تضاد ْ اساس آن است و چیزی جز فرمول رشد و توسعه و تکامل نیست ، در یک سطر گفته شده است.” (ص ۵۸) به نظر این استاد محترم ، انیشتین و فروید هم آینه گردانان حافظ خودمانند و انیشتین هم ” اگر مانند انگلس ذوق هنری داشت و حافظ را کشف می نمود، او هم لب نظریهّ خود ْنسبیتْ را در یک بیت حافظ می یافت:

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
“(ص۵۹)

و بالاخره ” روانکاو ارجمندی چون زیگموند فروید ، چنانچه به دیوان حافظ راه می یافت و در آن به تعمق می نگریست، سراپا تعجب می شد وقتی به مفهوم ْ جام جم ْ دست می یافت ، چون می دید این همان ْضمیر ناخودآگاهْ است که او آن را دریافته و علم روانکاوی را بر آن استوار کرده است.”(ص ۶۰)

با این توصیفات بنده مانده ام مات و حیران که  این استادان گرامی حافظ پژوه که از مارکس و انگلس و فروید و انیشتین و…با اندیشه های حافظ آشناترند ، چرا تا کنون با الهام از غزلیات ایشان هیچ نظریهّ و اندیشهّ جدید و قابل تاملی را کشف نفرموده اند…شاید هم کشف کرده اند و بروز نمی دهند!

نظر پاک خطاپوش

استاندارد

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک و خطاپوشش باد!

حق  با دکتر محمود فتوحی است که این بیت را جنجالی ترین بیت حافظ دانسته است. نگارش دهها ماخذ در مورد این بیت از دیرزمان تا امروز به خوبی درستی نظر عالمانه ایشان را تایید می کند.برای دیدن فهرستی از مقالات و مطالب نوشته شده در مورد این بیت می توان به کتاب ابیات بحث انگیز حافظ (صفحات۲۱۰ تا ۲۱۴) مراجعه کرد.

در مورد این بیت دیدگاهی که در روزگار ما طرفداران زیادی دارد این منظر است که حافظ در این بیت طبق معمول شیطنت و رندی کرده و خیلی زیرکانه دیدگاه پیر خویش را با لحنی طنزآلود رد کرده است و دست آخر هم معلوم نیست که حافظ به هر حال وقوع خطا در آفرینش را قبول دارد یا نه !

در مورد این دیدگاه نکته ای که هست این است که حافظ در برابر پیر خویش مطیع و مودب است و هرگز به طنز و ظرافت در مورد او سخن نمی گوید.”پیر ما” ی حافظ  شیخ و صوفی و زاهد نیست که بشود دستش انداخت و با او به طنز و ریشخند سخن گفت ! این همان “پیر مغانی” است که سجاده را نیز به فتوای او می توان به می رنگین کرد. حافظ که خود بر سالکان خرده می گیرد که چرا حرمت پیر را نگه نمی دارند و  می گوید :” این سالکان نگر که چه با پیر می کنند !” چگونه ممکن است دیدگاه او را ، آن هم در مورد یکی از اساسی ترین مباحث فلسفی و کلامی به طنز بگیرد!؟

در اینجا نمی خواهیم چندان  وارد بحث های دراز دامن و احیانا تکراری کلامی و فلسفی در مورد عدل الهی و شرور و نظام احسن عالم و…بشویم و قصد داریم سخن حافظ را از منظری دیگر بنگریم که همانا نفی “بد بینی ” و “سیاه نگری” و تاکید بر “نظر پاک و خطاپوش ” داشتن است.

واقعیت آن است که زاویه دید ما در نحوه ادراک ما تاثیر فراوان دارد. وقتی جهان و انسان و روابط اجتماعی و انسانی را از زاویه تیرگی و سیاهی بنگریم و تنها به دنبال عیبها و ایرادها و شرور بگردیم , همیشه چیزی برای اثبات نگاه معیوب خودمان خواهیم یافت. به قول حافظ:

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند!

در نگاه فلسفی به عالم ، وقتی ما تنها شرور و مصایب طبیعی و سیل و زلزله و بیماری را ببینیم , به ناچار هستی را سراپا زشتی و سیاهی خواهیم دید و این نگاه حتی  روابط شخصی ما و قضاوتهایمان در مورد اطرافیانمان را نیز درگیر خواهد کرد , اما اگر نگاهی کلی و “نیالوده به بد دیدن” داشته باشیم ، متوجه می شویم که همان مصایب طبیعی و کاستی ها  در نظام طبیعت لازم اند و اگر ما نحوه برخورد درست با آنها را بیاموزیم و با آنها کنار بیاییم , همانها می توانند باعث خیر و منفعت باشند و حتی به ما در ایجاد یک زندگی بهتر کمک کنند. در این نگاه حتی “در کارخانه عشق از کفر ناگزیر است” و :

در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی ست !

به هر حال یا کارخانه عالم ماده با منافع و خیرات کلیش نباید باشد , یا اگر کلیت آن را پذیرفتیم ، باید قبول کنیم که این کارخانه ضایعاتی هم دارد و “شرور اقلی” در آن را باید پذیرفت. تازه همین شرور اقلی نیز در صورت شکل گرفتن رابطه درست و منطقی از طرف ما تبدیل به خیر می شوند , مثل بیماریهایی که مطالعه در مورد آنها به پیشرفت علم و دانش بشری منجر می شود و…

با این نگاه پاک و خطاپوش , همه خطاهای ظاهری که عمدتا به رابطه غلط ما با طبیعت و این جهان برمی گردند , رنگ می بازند و ما به نگاهی زلال و روشن می رسیم که عارفان به دنبال یافتن و گسترش آن بوده اند! این نگاه پاک و خطاپوش در روابط انسانی نیز بسیار ضروری است و به گسترش عشق و محبت در میان انسانها می انجامد. حافظ خود به داشتن این نگاه افتخار می کند:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن !

“دیده به بد دیدن نیالودن ” همان “نظر پاک و خطاپوش داشتن” است.حافظ گاهی از این نگاه پاک و خطاپوش پیر با تعبیر “چشم کرم” او یاد می کند :

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود!

حافظ در این ابیات هم به نظر پاک و نیالوده به “بد دیدن” اشارتها دارد و بر آن است که با چنین نگاهی است که می توان جلوه حقیقت و زیبایی را نظاره کرد:

نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز

او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست !

به نظر او این بدبینی ها حاصل خودبینی است و آرزو می کند:

یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز

با درنگ در این ابیات و ابیاتی دیگر از این دست , به خوبی می توان نگاه زلال و شفاف حافظ به عالم را دید. این نگرش مبتنی بر خوشباوری و خوشبینی ساده لوحانه  هم نیست , بلکه فقط نگاه آلوده به بد بینی را نفی می کند و معتقد است با چنین نگاه زلالی بسیاری از تلخ بینی ها به فلسفه آفرینش پاسخ می گیرند و خطاها و شروری که در نگاه ابتدایی به ذهن می رسند در کلیت نظام آفرینش که خیر است توجیه می شوند. شاید اگر کسانی که در این بیت حافظ طعن و تعریض به آفرینش و ریشخند سخن پیر مغان را دیده اند , مثل حافظ و پیر او  از نظر پاک و خطاپوش برخوردار بودند , به این بیت نگاهی متفاوت می افکندند!

فردوسی ، ناصر پورپیرار و قوم یهود!!

استاندارد

اخیرا آقای ناصر پور پیرار، نویسنده جنجالی کتابهایی  همچون  دوازده قرن سکوت نامه ای به وزیر ارشاد ، آقای صفار هرندی نوشته و اظهارات ایشان را در باب فردوسی و شاهنامه سخت مورد حمله قرار داده است.  متن  نامه سرگشاده ایشان را در وبلاگ  حق و صبر ، در همین بلاگفا می توانید بخوانید. ایشان ضمن اعتراض به اینکه عده ای سخنرانیش را علیه فردوسی به هم زده اند شاهنامه را کتابی یهود ساخته خوانده اند که در۷۰ سال اخیر به سعی لابی یهود و به قصد دامن زدن به ستیزه های قومی مورد استناد جماعت وطن فروش و عرب و اسلام ستیز قرار گرفته است.
این شمه ای از فرمایشات ایشان در نامه مذکور بود. ما همین اول کار برای تظاهر به دفاع از آزادی بیان هم شده !  حمله احتمالی به سخنرانی ایشان یا هر سخنرانی دیگر را به طرز شدیداللحنی محکوم می نماییم! اما در باب سخنان ایشان در این نامه و جاهای دیگر عرایضی داریم که ذیلا به محضرتان تقدیم می داریم:

۱. علی رغم دیدگاههای تندی که آقای پورپیرار در مورد صهیونیسم وعلیه  جماعت باستانگرای مدعی ایران دوستی در کتابهایشان ابراز کرده اند و می کنند ، شباهت عجیبی میان نظریات و سلوک ایشان و مخالفانشان دیده می شود که قضیه را کمی تا قسمتی جالب می کند! به عنوان مثال هر دو طرف در اینکه جناب ابوالقاسم فردوسی ، در شاهنامه ، فردی عرب ستیز و دشمن اسلام و مسلمانی است اتفاق نظر دارند ، هردو به « شیر شتر خوردن و سوسمار » عربها گیر داده اند و ستایش غرای فردوسی را از نبی و ولی در مقدمه کتاب به طاق فراموشی می سپارند! آقای پورپیرار گویا  بد جوری با جماعت تجزیه طلب لاس خشکه می زند و زیر گلیم بر همان طبل ناخوش آوازی می کوبد که صدایش چند سالی است از تل آویو و … به گوش می رسد. بنا بر آنچه گذشت ، نظریات دو طرف عملا شباهت زیادی به دو روی یک سکه قلب دارد!

۲. جناب فردوسی ، بخلاف نظر مشتی ساده اندیش سطحی یا رند پنهان شده در پس مفاهیم مقدسی چون ایران دوستی ، حکیم تر از آن است که قومی را به خاطر خوردن شیر شتر یا گاو نکوهش کند یا بستاید ! بزرگترین ستمی که در این سالها بر فردوسی رفته و سوء تفاهم هایی را در باب او باعث شده ، ترویج برنامه ریزی شدهء چنین دیدگاهی در مورد اوست!

۳. از قضا اگر فردوسی نسبت به قومی نظر منفی داشته باشد ، این قوم بدون شک قوم یهود است! دید منفی شاهنامه در برابر این قوم نکته ای است که به عمد مورد تغافل واقع شده وآقای پورپیرار و مخالفان به اصطلاح ایران پرستش آن را از زیر سبیلهای مبارکشان  به طرز ماهرانه ای عبور داده اند! اگر پورپیرار و باستان گراها ریگی به کفش ندارند چرا  باوجود ادعای  شاهنامه شناسی و آن همه تحقیقات مفصل و عجیب و غریب در باب مضرات شیر شتر خوردن عربها ! و امثال ذلک چیزی در مورد عقیدهء فردوسی در مورد قوم یهود ننوشته اند و نگفته اند ؟!

کدام شاهنامه خوانی است که داستان بهرام و لنبک آبکش و براهام جهود (ج ۵ چاپ ژول مول) را نداند و با چهرهء چندش آوری که فردوسی از این « جهود بد اندیش بدنام » ترسیم کرده آشنا نباشد؟ و کدام خواننده ای است که شاهنامه را از سر تفنن هم ورق زده باشد و قصه « مهبود ، دستور نوشین روان» و آن یهودی جادوگر نزول خور را که سرانجام بر دار کشیده می شود (ج ۶ همان) ندیده باشد؟
چنین کتابی چگونه می تواند  به  قول  پورپیرار  « یهودی ساخته » باشد؟ آیا  ناصر پورپیرار و دیگر پوران پارینه و پار هرگز شاهنامه را فهمیده اند و آیا آن  مدعیان  فردوسی شناسی  که به قول  پورپیرار  سر در توبرهء صهیونیسم  و  مستشرقان  یهودی  داشته اند، هیچ نسبتی با اندیشهء صاحب شاهنامه دارند؟

البته نگرش فردوسی نگاهی انسانی و فراتر از دیدگاههای تنگ نژادپرستانه و قومیت گرایانه رایج است. او حتی انیران و بیگانگان را یکسره سیاه نمی بیند  و بر قضایل آنان یکسره خط بطلان نمی کشد. در اینجا هم انتقاد فردوسی متوجه گروهی از یهودیان و خلق و خوی دسیسه گرایانه و زرپرستانه آنهاست.

۴. مگر مستشرقان کذایی یهود و غیر یهود که آمار واژه های شاهنامه را هفتاد سال پیش گرفته اند بلانسبت مغز خر خورده اند که پول بدهند برای کتابی که تشت رسوایی  براهام  جهود – نماینده  کجروی های این  قوم زرپرست دسیسه گر – را از بام تاریخ به پایین افکنده است!؟  این سخن البته  به این معنی  نیست  که  هیچ سوءاستفاده ای از شاهنامه نشده باشد ، اما راه  جلوگیری ازبهره برداری دیگران  نفی  شاهنامه ،  به شیوهء  پورپیرار نیست!  کار پورپیرار ، اگر بتوان  برای آن  محملی از صداقت  تراشید ، نوعی  خود زنی فرهنگی است که نهایتا به نفع دیگران تمام خواهد شد. 

چاپ دوم « رجعت سرخ ستاره » بعد از 25 سال

استاندارد

چاپ دوم مجموعهء شعر  رجعت سرخ ستاره را حوزهء هنری بالاخره بعد از  ۲۵ سال، یا به عبارتی یک ربع قرن منتشر کرد. جناب علی معلم دامغانی ازمعدود رجعت سرخ ستارهشاعرانی است  که در سرودن شعر بسیار بر خود سخت می گیرند اما در چاپ آن تا دلتان بخواهد بی اعتنا و  حتی  لا ابالی هستند.  معلم با وجود اصرار دوستانش تا کنون به چاپ این مجموعه و دیگر آثارش رضایت نداده بود و در تجدید  چاپ این اثر هم، اگربین خودمان بماند، تقریبا با کار انجام شده رو به رو شد !  زحمت طرح جلد و صفحه آرایی را استاد حمید عجمی کشیده اند که زیبا و آبرومند درآمده . ویرایش اثر و افزودن پاره ای حواشی لازم هم به عهدهء بنده بوده است. این را نوشتیم تا هم کتاب را به علاقه مندان  معرفی اجمالی کرده باشیم و هم حریفان خیال نکنند ما خیلی عاطل و باطل روزگارمی گذرانیم!  

مذهب علیه مذهب!!

استاندارد

علی رغم ادعای  پایان عصر ایدئولوژی ها، رنود عالم می دانند که سکولاریسم در روزگار ما خود به هیات یک ایدئولوژی ، بلکه یک مذهب ، کما بیش با همان ویژگیها و اسطوره ها و…جلوه کرده است. بنابر این نزاع سکولاریسم و مذهب را باید درگیری دو آیین و دو دین  دانست. البته حکایت حق و باطل حکایت جداگانه ای است.

خیلی وخته توی دنیا، صحبت کفره و دینه
صحبت خدا و شیطون، نقل مردم زمینه

بعضیا مومن و پاکن،عده ای بندهء خاکن
بعضی ، این جوری که میگن ، واسه حوریا هلاکن!

بعضی مومنا- خداییش – نه خدا ، شیطونو بنده ن
اگه روزی پاش بیفته ، دست شیطونو می بندن!

فرقشون با بعضی مردم ، نه اینه که دین ندارن
یه خدای مهربون هس که بهش یقین ندارن

                            ***

بی مرامی یه مرامه، کافری خودش یه دینه
کمترین چیزی که میشه سهم آدما ، یقینه

کافری تو این زمونه، دست هر چی کیشو بسته
بت سرمایه و پوله ، خدایی که می پرسته

جای انجیل ، جای قرآن ، سورهء « حقوق انسان»!
روز و شب به جای ناقوس، میدمن تو بوق انسان!

مومن اسمش « لیبراله» کافر اسمش « تروریسته»
هر کی لیبرال نباشه ، جای اسمش ته لیسته!

مثل مومنای ساده کارشون جنگ و جهاده
تو ویتنام، توی بغداد…تو بیابون، توی جاده

عینهو قرون وسطی ، آدما رو می سوزونن
حتی بیشتر از کلیسا ، آدما رو می سوزونن

تو جهانی که شلوغه ، جنگ کفر و دین دروغه
یه سرابه یه فریبه ، یه دروغ بی فروغه!

                        ****

فکر نکن آدم غربی ،  تو دلش صفا نداره
یا که اون کافر حربی ، کاری با خدا نداره

آدما هر کی که باشن ، هر چی از خدا جدا شن
می رسه روزی که باید با خداشون آشنا شن

با همه غریبگی ها، گاهی می تپه دلاشون
می رسن هر جوری باشه به خوداشون … به خداشون!

در زیر تیغ دژخیمان زیبایی!!

استاندارد
وقتی در گزارشها خواندم روزانه به طور متوسط ۲ زن در کشور ما به واسطهء جراحی زیبایی جان خودشان را از دست می دهند (بازتاب ۲۱/۲/۸۵) یکه خوردم و به یاد زنانی افتادم که در دوردست تاریخ در آستان معابد  قربانی می شدند و چه بسا با میل و اختیار خویش به مسلخ می رفتند و در برابرخدایانی که مظهر زیبایی و شکوه می پنداشتند به مرگی هر چه تلخ تر تن در می دادند. خدایان آن روزگار بی شک زیبا و باشکوه بودند و از این مایه کرامت برخوردار که تنها به قربانی شدن یکی دو دخترک در هر جشن مقدس که سالی یکی دو بار برگزار می شد خشنود گردند، اما بت نادیده و بی معبد روزگار ما تنها در این دیار به کم از روزی دو سه قربانی خرسند نیست و کم نیستند زنانی که مومنانه و هر روز،  سخت ترین شکنجه ها و ریاضتها را برای تهذیب جسم و به دست آوردن اندامی مطابق با معیارهای مردسالاری پنهان – اما مدرن این روزگار – بر تن و روح خویش روا می دارند. آیا گناه از تن و چهرهء زنان است یا مردان امروز درک زیبایی خود را از دست داده اند و به خلاف  پدران عاشق پیشهء خویش از این کمال کمتر بهره برده اند!!؟ این سروده ها با همه سادگی در پی بیان همین معناست: 

زنی با گیسوانی تاب داده
نگاهش گرم چون آهوی ماده

برای آنکه خونش را بریزند
کنار قتلگاهش ایستاده!

           ***

اگر فصل گرانجانی نمی شد
جنون این مایه ارزانی نمی شد

به زیر تیغ جراحان دژخیم
زنی این گونه قربانی نمی شد!

بن کتاب!!

استاندارد

کتاب

بن کتاب کجا و من خراب کجا
کوپن فروش خیابان انقلاب کجا!؟

به ما یکی نرسید و به او هزار رسید
« ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا »

تویی که پول نداری، بدون مایه و بن
کجا روی به نمایشگه کتاب کجا

ببین به قیمت سنگین پشت جلد کتاب!
کجا همی روی ای  ول! بدین شتاب کجا

برای یک بن ناقابل ای جناب رئیس
کجا رویم به زاری از این جناب کجا

خوش آن زمان که بنی هم  به بنده می دادی
« خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا»

مگر به خواب ببینم کتاب را…اما
ز ترس صاحب خانه قرار و خواب کجا!

ز شعر حافظ شیراز بن گرفت این شعر
وگرنه بنده کجا، شعرهای ناب کجا!؟