سعدی و آل احمد

استاندارد

شاید این حکایت را از بوستان شیخ اجل سعدی شنیده باشید:

یکی بربطی در بغل داشت مست
به شب بر سر پارسایی شکست

چو روز آمد آن نیکمرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم

که دوشینه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست

مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
تو را به نخواهد شد الا به سیم!

در اینجا هم اصل داستان ساده است. پارسایی شب هنگام به بربط زنی مست می رسد و بربط زن در عالم بی خودی گریبان او را می گیرد و بربط خویش را بر سر پارسامرد می شکند. روز بعد مرد  مشتی سکه نقره به نزد بربطی می برد و به او می دهد و می گوید: سر من بهبود یافته است ، اما بربط که وسیله امرار معاش توست شکسته است( به ایهام تناسب “سیم” و “بربط” هم توجه داشته باشید).این سکه ها را بگیر و سازی تازه تهیه کن. نکته جالب توجه مدارای بزرگوارانه پارساست که راضی نیست مطربی از نظر او گناهکار، دچار تنگی معیشت شود! سعدی دنباله داستان را در همین جا رها کرده و به عهده تخیل خواننده وانهاده است.

به نظر می رسد که مرحوم آل احمد در داستان سه تار به همین قصه سعدی نظر داشته و با دستمایه قرار دادن آن – البته با تغییراتی-توانسته است اثری امروزی به وجود بیاورد. کار آل احمد را می توان نوعی اقتباس خلاقانه و غیر کلیشه ای ارزیابی کرد. نویسنده سه تار قصه سعدی را به صورت معکوس روایت می کند.

نوازنده جوانی که اشتیاق به موسیقی تمام روح او را فراگرفته ، با زحمت بسیار سه تاری به چنگ می آورد. اما در بین راه با خشکه مقدسی بی طاقت مواجه می شود و مرد مقدس ماب ، بخلاف پارسای بزرگوار سعدی ، پیشدستی می کند و سه تار را بر سر هنرمند جوان می شکند!

” به او می گوید: بی دین ! خجالت نمی کشی…دعوا اوج می گیرد …و سه تار را در هم می شکند…تمام افکار او چون سیمهای سه تارش در هم پیچیده و لوله شده و در ته سرمایی که به دلش راه می یافت…یخ زده بود و پیاله امیدش ، همچون کاسه این ساز نویافته سه پاره شده بودو پاره های آن انگار قلب او را چاک می زد!”

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *