یلدا

استاندارد

پارسال ، همین روزها بود که فصل فاصله را یکی از عزیزان به نام من و برای من که با فضای مجازی بیگانه بودم ، راه انداخت.همان وقت، بعضی دوستان نصیحتم می کردند که این جور کارها با شان معلمی(!) شما سازگار نیست و فرصتی را که صرف این وبلاگ می کنید ، اگر به تحقیق و پژوهش و تکمیل نیم نوشته هایتان بپردازید ، خیلی بهتر است.شاید حق با این عزیزان دلسوز بود و من نباید وارد این عرصه می شدم…اما حالا که خاطرات یکساله را مرور می کنم احساس می کنم وقتی که صرف کرده ام در برابر لطف و بزرگواری و دوستی های ارزشمند شما و چیزهایی که در این فضای مجازی به برکت شما آموخته ام، چیز قابل ذکری نیست.البته از شما چه پنهان که این روزها“فشار کار نه آن می کند که بتوان گفت!!” به شکلی که اغلب اوقات شرمنده دوستانی که سری می زنند و یادداشت می نویسند می شوم…

پارسال با این سروده بسم الله گفتیم و شروع کردیم…راستی یلدایتان مبارک!

یلدا برای بچه ها، آجیل و طعم هندونه س
ولی برا بزرگترا، یه خاطره، یه نشونه س

 یلدا شب ولادته ؛ این جوره تو نوشته ها

خورشید و دنیا می آرن، تو دل شب فرشته ها

 

فرشته های مهربون، فرشته های نازنین

از اوج ِ اوج ِ آسمون، میان پایین، روی زمین

 

شبیه دونه های برف، روی درختا می شینن

تا خورشید و بغل کنن، تا صُب یه وختا می شینن

 

قصه میگن برای هم؛ گر چه شبیه قصه نیس

قصه اون ها مثل ما، نون و پنیر وپسّه نیس

 

میگن: یه شب از آسمون پولک آبی می باره

تا دم دمای صب بشه برف حسابی می باره

 

وقتی گمون نمی کنی، ستاره ای پر می زنه

یه آفتاب مهربون، از تو افق سر می زنه

 

یه شب، تو اوج تیرگی، ستاره رو نشون می دن

تو دل شب، شب سیا ، صُب می شه و اذون می دن

 

می آد و مرهم می ذاره به ساقهّ  ملخ زده

نماز حاجت بخونید، مردم شهر یخ زده!

نشان پنجم حماقت!

استاندارد
 

نشان پنجم حماقت ترجمه فرمایشات بامزه یا تقریبا با مزه شماری از آدمهای مشهور دنیاست. این کتاب را چند سال پیش آقای حسین یعقوبی ترجمه کرده است. در اینجا تیمنا و تفننا! گزیده بعضی از این کلمات قصار را که به نحوی به عالم ادبیات مربوط می شوند، تقدیم حضور می کنیم. مسئولیت صحت و سقم این حرفها با گویندگان آنهاست! ضمنا برای آشنایی با نام صاحبان اقوال به خود کتاب مراجعه فرمایید.

کثیف ترین کتابها و آدمها ، آنهایی هستند که به عنوان ذمّ منکرات به تشریح دقیق آنها می پردازند!

منتقد مردی است که راه را بلد است اما رانندگی نمی داند!

سطل زباله محرم و مدفن اسرار یک نویسنده است!

میزان پیچیدگی نثر یک نویسنده ، نسبت مستقیم با بی سوادی او دارد!

یک قانون عمومی می گوید که هر شاعری یک ابله واقعی است، اما نوشته شما به من ثابت کرد که هر ابلهی لزوما یک شاعر واقعی نیست!

منتقد کرمی است که می خواهد به چارپایان دویدن یاد بدهد!

اگر شما آثار ادبی یک نویسنده را بدزدید، به عنوان “سرقت ادبی” تحت تعقیب قرار می گیرید،اما اگر اثر چند نویسنده را بدزدید به عنوان محقق و مولف مورد تقدیر قرار می گیرید!

شعرای آماتور تقلید می کنند، شعرای حرفه ای می دزدند!

با وجود اینکه نویسندگی حرفه ای مردانه است ، نمی دانم چرا خراب شدن اخلاق مردم دنیا را گردن زنان می اندازند!

پا نویس ها سگهای کوچکی هستند که در پایین یک متن پارس می کنند!

هیچ گاه کتابهایت را به دیگران قرض نده- اشتباهی که من به سختی چوبش را خورده ام- باور کنید تنها کتابهایی که اکنون در کتابخانه برایم مانده، آنهایی است که از دیگران قرض گرفتم و پس ندادم!

تاریخ ادبیات توالی ظهور نسلهایی است که تنها فحش و فضیحت نثار پیشینیان خود می کننند!

شاعری تلاشی عبث و بی معنی برای رنگ کردن باد یا یک همچنین چیزهایی است!

پانزده سال طول کشید تا فهمیدم به هیچ وجه استعداد نویسندگی ندارم، اما دیگر خیلی دیر شده بود،چون به عنوان نابغه ادبیات معاصر خیلی مشهور شده بودم!

از دیو و دد ملول!

استاندارد

…گفتم: نگرد…نیست
اینان که دیده ای ، در کوچه های شهر
یا غول رهزنند
یا گول برزنند
تنها لباسشان همرنگ آدمی ست!

خندید و گفت: آی…از خویشتن ملول!
انسان حقیقتی ست
کو را نمی توان مانند عطر گل
در غنچه ها شناخت،
او را نمی توان در کوچه باغ یافت
یا در خیال بافت…
باروی محکمی ست
باید به دست خویش
یک عمر، خشت خشت
بر هم نهاد و ساخت…

 

 

                                                                                                    عکس:ازجنس نور  افسانه پلویی

باغ مظفر به دنبال چیست؟

استاندارد

مجموعه تلویزیونی باغ مظفر که قبلا بنا بود به نام عصر قجر پخش شود ، از همین اول کار و با شکل و شمایل و تیتراژ خود نشان می دهد که آمده است تا با مضحکه کردن دوران قاجار و نمادهای آن، بینندگان خود را به خنده وادارد و چه بسا بتواند در این کار موفق نیز بشود، چرا که مردم در سالهای اخیر به دیدن این قبیل طنزهای تاریخی عادت کرده اند و در نظر اکثر آنها پادشاهان و رجال قاجار مشتی ابله مسخره بوده اند و چه بسا عصر قجر برای بسیاری از آنان مترادف با عصر حجر یا چیزی در همین حدود باشد!

دامنه این نگاه در برنامه های تلویزیون گاه از دوران قاجارها نیز فراتر می رود و دامان سلسله صفویه را هم می گیرد( به عنوان مثال مجموعه پرخرج ملاصدرا را به خاطر بیاورید و سیمای بلاهت آمیزی که از شاه عباس ترسیم کرده بود!).از نظر برنامه سازان رسانه ملی روزگار قاجار و پیش از آن، دوران رکود و جهالت و نکبت ایران بوده و جز سیاهی و تباهی حاصلی نداشته است و از این رو رجال آن روزگار شایسته هر گونه ریشخند و مضحکه هستند!

اما آیا با نگاه علمی و عالمانه نیز همین گونه است؟ واقعیت آن است که دوران صفویه – در یک نگاه کلی – از افتخار آمیزترین- و شاید پرشکوه ترین – روزگارانی است که بر ایران گذشته است. در این دوران بود که با رسمیت یافتن تشیع پایه های وحدت ملی و هویت امروز ایران استحکام یافت. این دوران – علی رغم ادعاهایی که شده و می شود- از لحاظ ادبی و فرهنگی نیز بسیار درخشان و چشمگیر است.

 دوران طولانی و پرفراز و نشیب قاجار نیز در تاریخ ایران دوران سرنوشت ساز و بسیار مهمی است.این دوره ، بویژه از لحاظ ادبی و فرهنگی و خلق آثار قابل قبول در زمینه های مختلف هنری دوران قابل تاملی به شمار می آید.به عنوان نمونه ناصرالدین شاه در میان شاهان قاجاریه  شاعر و هنرمندی خوش ذوق و نویسنده ای توانا و صاحب سبک است.این دوره را بی شک باید دوره طلایی موسیقی ایران به شمار آورد ، به گونه ای که با حذف موسیقی این دوره عملا چیزی برای موسیقی به اصطلاح سنتی کشور ما باقی نمی ماند.در این روزگار بود که مطبوعات شکل گرفتند و هنرهایی چون سینما و عکاسی به ایران وارد شدند و….

بر این اساس تاریخ صفویه و قاجاریه نیازمند بازنگری جدی و منصفانه است. بدیهی است که این سخن را نباید به معنی تطهیر کلی این سلسله ها و نادیده گرفتن ستمگریها و ضعفهای آنان- بویژه در سالهای پایانی- تلقی کرد.

از خاورشناسان بیگانه توقعی نیست. طبیعی است که آنها از صفویها به خاطر رسمیت بخشیدن به تشیع و نبردهای ضد استعماری آنها عصبانی باشند و تصویری سیاه از روزگار نوادگان( به قول مهران مدیری نوّادگان!) شیخ صفی ارائه کنند. از منورالفکرهای مشروطه نیز نباید توقع بی جا داشت. عجیب نیست که آنها نیز – به دلیل منافع سیاسی خاص – روایت مبالغه آمیز و تحریف شده ای را از دوران قاجار  بر سر زبانها بیندازند. طبعا تبلیغاتچی های پهلوی هم به خود حق می داده اند به خاطر توجیه یک حاکمیت استبدادی ، سیمایی غیرتاریخی از حکومت قبلی به تصویر بکشند ، اما چیزی که با هیچ منطق و معیاری جور در نمی آید، این نکته است که چرا سیمای جمهوری اسلامی کمر به ضایع کردن دوران صفویه و قاجار بسته است؟!

 به راستی رسانه ملی چه نفعی از ریشخند کردن فرهنگ و رجال این دوره ها می برد؟ و آیا اساسا برنامه سازان سیما با ساختن برنامه های متعدد و پرخرج در این زمینه ، هدف تعریف شده و مشخصی را دنبال می کنند یا فقط به سرگرم کردن مردم می اندیشند!؟

سلمانیان کازرون

استاندارد

در پاره ای از مآخذ قدیمی -مثل مجمل التواریخ و القصص( تالیف ۵۲۰ ه ق) از امان نامه ای سخن به میان آمده که گویا پیامبر اسلام (ص)برای خاندان سلمان فارسی در کازرون نوشته است.دارندگان این امان نامه فرزندان کسی بوده اند به نام ماه آذر بن فرّوخ که خود را برادر زاده سلمان فارسی معرفی می کرده است. حمدالله مستوفی (متوفی ۷۵۰ ه ق) در تاریخ گزیده می گوید: ” این طایفه اکنون از اکابر فارس اند و به سلمانیان مشهور” نویسنده فارسنامه ناصری (متوفی ۱۳۱۶ ه ق) نیز از وجود قبرستان سلمانی ها در قصبه کازرون خبر می دهد که زیارتگاه اهالی آن نواحی است.میرزا حسن فسایی ، شیخ ابواسحاق کازرونی ، صوفی مشهور را نیز از اعیان این طایفه دانسته است.

در پاره ای اسناد تاریخی مربوط به تاریخ شیراز نیز می توان با نام برخی از بزرگان این قبیله آشنا شد.مثلا در تذکره هزار مزار به نامهایی مثل معین الدین هبه الله بن الحسین بن محمد سلمانی و  فخرالدین محمد سلمانی و … برمی خوریم که در مورد آنان گفته شده که از فرزندان سلمان فارسی هستند. شخص اخیر ما را به یاد یکی از رجال بانفوذ شیراز در روزگار حافظ می اندازد که در حوادث آن روزگار نقش داشته است.

بخشی از بیاض تاج الدین احمد وزیر نیز که ده سال قبل از درگذشت حافظ نوشته شده ، به قلم مظفرالدین ملک سلمانی نگاشته شده که گویا از معاشران خواجه شیراز بوده است. در برخی سجلات موقوفات منطقه نیز نام و نگین برخی از علمای شیراز نقش بسته که عنوان سلمانی دارند.

اینها اطلاعات اندکی بود از طایفه سلمانیان شیراز که گویا دیگر نام و نشانی از آنان و مزارات آنان در کازرون وجود ندارد و تحقیق در باب آنها می تواند به روشن شدن قسمتی از گذشته تاریخی و علمی و ادبی فارس و کازرون کمک کند.

در پایان این مختصر که به امر دوست و محقق گرامی جناب عماد الدین شیخ الحکمایی نوشته شد ، به این نکته نیز اشاره کنم که شماری از رجال ادب و فرهنگ ایران ، از قدیم الایام خود را از نوادگان سلمان فارسی می دانسته اند که از جمله آنها می توان از این شاعران یاد کرد: سوزنی سمرقندی ، ضیاء فارسی خجندی( از شاعران اواخر فرن ششم) و تاج سلمانی (از رجال و خوشنویسان قرن نهم ) و …

سایه های کبود

استاندارد

شب از نیمه می رفت و من تشنه بودم
و می سوخت در هُرم تب تار و پودم

تو بودیّ و چشم تو بود و سیاهی
اگر چشم در چشم شب می گشودم

خیالت چنان شعله ای بر دلم ریخت
که برخاست از دوزخی تفته دودم

و شب بر تمام تنم سایه گسترد
درآمیخت با تار و پود وجودم

               ***

شبی دیگر آمد… و من بار دیگر
اسیر همان سایه های کبودم

شبی کاش چون شاعران قدیمی
شب گیسوان تو را می سرودم

آبان ۷۰

شرح ابیاتی از خاقانی 3

استاندارد

تیر قدی کمان کشی، زهره رخی و مهوشی
جانت فدا که بس خَوشی ، جان و جهان کیستی

“جان و جهان” کنایه از معشوق است. این تعبیر در دیوان خاقانی و بسیاری از متون دیگر به همین معنی به کار رفته است.مولوی سروده است:

جان و جهان دوش کجا بوده ای
نی غلطم ، در دل ما بوده ای

در متون کهن، دو کلمه جان و جهان اغلب با “واو” به هم عطف شده اند و اگر در جایی “جان جهان” -بدون عطف – آمده باشد ، به این خاطر است که کاتبان قدیم نیازی به کتابت واو عطف که صدای ضمه دارد نمی دیده اند[رک: تعلیقات نزهه المجالس]

***

در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانهّ مرغان روحانی بخواه

مرغان روحانی فرشتگان اند که غذای آنان “راح ریحانی”[=شراب عطرآگین] دانسته شده. بر اساس یک باور کهن خوراک فرشتگان بوی خوش [ و غذای پریان استخوان ]است. خاقانی سروده است:

بل[=مخفّف بهل] تا پری ز خوان بشر خواهد استخوان
تو چون فرشته بوی شنو ، استخوان مخواه

***

زان نرگس جادو نسب ، درد مرا بگشاده تب
خواب مرا هم نیم شب  بسته ، به آب انداخته

“تب گشودن” ضدّ “تب بستن” است و تب بستن جادویی است که به کمک ریسمان انجام می شده و هدف آن تسکین تب بوده است. خاقانی گفته است:

آه کامروز تبم تیز و زبان کُند شده ست
تب ببندید و زبانم بگشایید همه

به همین قیاس “خواب بستن” نیز جادوی دیگری بوده که با آن شخص سحر شده را از خواب محروم می ساخته اند.این جادو به کمک دو تکه پارچه صورت می گرفته است. از خاقانی است:

سِحر چرخ از دو قواره ی مَه و خَور خوابم بست
بند این ساحر هاروت سِیَر بگشایید

شاعر از چشمان جادوگر یار گله دارد که باعث شده دچار تب و بی خوابی شود!

شرح ابیاتی از خاقانی 2

استاندارد

رخ تُرُش داری که من خوبم ، شکر شیرین کنی
چون تُرُش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند

نکته قابل توضیح ، تعبیر “شکر شیرین کردن” است که باید آن را “بازار گرمی کردن” و “خود شیرینی کردن” معنا کرد.سعدی می گوید:

هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی!
چه حاجت است که گوید شکر که شیرینم!

این رباعی از نزهه المجالس نیز همین تعبیر قدیمی را در بر دارد:

ناچیده گلی زان دو رخ نسرینی
دامن ز وصال ما چرا می چینی؟!

تو خود شکری ز فرق سر تا به قدم
از بهر چه می کنی شکر شیرینی؟!

                    ***

خاقانی ام نه واللَّه سیمرغ نیست هستم
پس نیست هست گیتی یکسان چرا ندارم؟

“نیست هست”به معنی “امر موهوم و پیدای ناپیدا” چندین بار در دیوان خاقانی به کار رفته است. به عنوان مثال:

ای دو لبت نیست هست ، هستِ مرا کرده نیست
هرچه ز جان هست بیش با لبت از نیست کم

***

چون صبح ، خوش بخندید آن نیست هست مرجان
من هستِ نیست گشته چون سایه در جمالش

نظیر این تعبیر را در شعر مولانا نیز می توان نشان داد:

می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست مانند خیال

***

در غیب هست عودی کاین عشق از اوست دودی
یک هست نیست رنگی ، کز اوست هر وجودی