مضامین گمشده 9

استاندارد

نویسندگان کتابهای تاریخ ادبیات معمولا نظر خوشی به ادبیات دوره صفوی و به اصطلاح شعر سبک هندی ندارند. “دوران رکود و رخوت شعر” ، “روزگار ابتذال زبان” و “دوره بی توجهی به شعر” و …تعبیراتی است که به شکل “نرخ شاه عباسی” در مورد این دوره به کار می رود!

اما اگر به تذکره های موجود نگاهی بیفکنیم می توانیم از حیث تعداد ، فقط در تذکره نصرآبادی با نام و شعر نزدیک به یک هزار شاعر ایرانی این دوره  آشنا شویم که بسیاری از آنها دیوانهای بزرگ داشته اند. در میان شاعران این دوران ، شاپور تهرانی حدود ۱۰۰۰۰بیت ، شفایی بیش از ۱۵۰۰۰ بیت ، اسیر شهرستانی نزدیک به ۲۰۰۰۰بیت و سالک قزوینی در حدود ۳۰۰۰۰بیت و وحید قزوینی بیش از ۹۰۰۰۰بیت سروده اند. دو شاعر بسیار شاخص این دوران، یعنی صائب و بیدل ، دیوانهایی پرحجم دارند که تنها دیوان صائب  بیش از ۷۰۰۰ غزل  را دربر می گیرد! با افزودن شاعران پارسیگوی هند و آثار آنان ، کارنامه شعر این دوره از لحاظ کمّی بسی بیشتر از مجموعه شاعران و دیوان و دستکهای برجای مانده از هزار سال شعر فارسی برآورد می شود!

از لحاظ کیفی نیز ، اگر بیرون از معیار و سلیقه پیروان سبک بازگشت و بنیانگذاران دانشکده های ادبیات که اکثرا از منظر شعر خراسانی به دنیای ادبیات می نگریستند و برخی از آنها حتی سعدی را هم به شاعری قبول نداشتند ، بنگریم ، شعر این دوره دارای ارزشهای مخصوص به خود است. تلاش سخنوران این دوره برای یافتن و سرودن مضامین بکر و باریک ، قطعا کوششی بوده است برای گریز از ابتذال و تکاپو برای نوآوری در فضای شعر که باید مایه تحسین و تقدیر باشد ، نه دستمایه طعن و تعریض!

در بستر ادبیات ما همواره دو جریان پویا وجود داشته است: ادبیات رسمی و به اصطلاح درباری و ادبیات مردمی که شاعران گمنامی از میان توده های مردم آفریننده آن بوده اند. متاسفانه همیشه آنچه مجال ثبت و ماندگاری نمی یافت ، قسم دوم بود! در دوران مورد بحث، برای نخستین بار شعر شاعران معمولی کوچه و بازار که از قهوه خانه ها و محافل ادبی غیر درباری برخاسته بودند ، مجال ماندگاری یافت و به شکل ابیات سائر در زبان مردم و تذکره ها باقی ماند.

                                                              ***

اما ابیاتی از قاسم مشهدی ، از شاعران قرن یازدهم هجری که او را به نام “قاسم دیوانه”نیز می شناخته اند:

به گوش بحر ، حرف لذت لب تشنگی گفتم
تپیدنهای دل بیرون فکند از آب ماهی را

هر کسی را در مقام خویش می باید گذاشت
صورت منصور را بر دار می باید کشید!

گوش را هوش شنیدن نبوَد ، کاش کسی
از لبت شهد سخن را به مکیدن گیرد!

چون ز صحرای غمت باد جنون برخیزد
گل پیراهن ما رنگ دریدن گیرد

اشک و آهم گر غبارآلود آید دور نیست
یاد طفلی در دل من خاکبازی می کند!

قرب تو را دلیل همین بس بوَد که من
افتاده ام به یاد تو هر جا نشسته ام!

کردم سفید دیده خود را در انتظار
شاید که در دلم شب مهتاب بگذری

سرخی چهرهّ من از دگری ست
عکس در خون فتاده را مانم!

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *