زورقی گمشده بی ساحل و دریا من
بی تو لبریز دریغایم و دردا من
هیچ کس نیست در این بی تویی خاموش
تا هماواز شود با من ، حتی من
آه از آن شب که در آیینهّ رویاها
جلوه کردی و پُر از بهتِ تماشا من
آمدی، پیرهنت باغ شکوفایی
عطر گلهای اساطیری در دامن
آن چنان جلوه نمودی که ندانستم
آن که پیداست در آیینه تویی یا من؟
ای من ِ گمشده ، ای خوب اهورایی
جلوه کن باز در آیینه بیا با من
لذت سوختن از عشق حرامم باد
نیستم لایق این درد خدایا من