از قبیل عادت

استاندارد
از پس ِ هزاره های جستجو
پا به کوچه ای نهاده ام
که نام تو به روی آن
نقش بسته است
کوچه ای که یک نفر
با خطی شکسته
قلب تیرخورده روی آن کشیده است

آه…
گامهای من چقدر خسته است!
***

عاشقی برای ما
همیشه
کوچه های بسته
گامهای خسته بود

سالهای سال
سوختیم و ساختیم
در شب فراق یا تب وصال
بی امان گداختیم…

هر چه می رویم
عشق مثل یک سراب
از برابر نگاه ما
ناپدید می شود
گیسوان ما
مو به مو
سپید می شود

***

گریه می کنی که نیستم
بغض می کنم که نیستی
مثل روزهای کودکی
که با تمامی دلت
برای یک مداد گمشده
یک دوچرخه
یک عروسک شکسته…
می گریستی…

ما هنوز کودکیم و قلبهای ما
هنوز کوچک است
عاشقی برای ما
قصهّ همان عروسک است!

کاش ما بزرگ می شدیم وعشقها
پا به پای ما بزرگ می شدند!

***

خسته ام
از هر آنچه از قبیل عادت است
کو کجاست
آنچه بی نهایت است؟!

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *