بغض ها

استاندارد

 

چشمان تو دو معبد رویایی ، بر قله های مبهم تقدیرند
آرام و وهمگون و تماشایی ، سرشار از شکوه اساطیرند

آرام خفته ای و دگر تب نیست ، آن التهاب هر شب و هر شب نیست
درد و تب این دو یار قدیمی هم ، دیگر سراغی از تو نمی گیرند

زین پس غم زمانه نخواهی خورد ، بر شانه بار درد نخواهی برد
ای دوست زنده ای و نخواهی مرد ، اسطوره های عشق نمی میرند

این واژه ها حقیر تر از آن اند تا ترجمان تسلیتی باشند
آنجا که بغضهای فرو خورده آتشفشان بسته به زنجیرند

وقتی که دوست زخم زبان دارد ، دشمن هزار مکر نهان دارد
دیگر…چگونه..آه…چه باید گفت…این بغضها چقدر گلوگیرند!

ای کاش مرد آتش و خون بودند ، افراسیاب جنگ و جنون بودند
گرسیوَزان دون و زبون اینجا پیران این جماعت بی پیرند

این بغضهای سرکش بی پایان ، بگذار بشکنند و فرو ریزند
آیینه های غمزده بعد از تو پیوسته در شکستن و تکثیرند!

 بهمن۷۷

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *