غزلکی از گذشته ها

استاندارد

im04r7تو از عشیرهّ اشکی ، من از قبیلهّ آهم
تو از طوایف باران ، من از تبار گیاهم

تو آبشار بلوری ، تو آفتاب حضوری
طلوع روشن نوری در آسمان پگاهم

به جستجوی نگاهت هزار دشت عطش را
گذشته اند پریشان ، قبیله های نگاهم

قلندران تبسم نشسته اند چه غمگین
کنار خیمهّ سبز نگاههای تو با هم

کدام وادی شب را در آرزوت گذشتم
که دستهات گلی را نکاشت بر سر راهم

مهر ۶۹

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *