بخشی دیگر از یک منظومه منتشر نشده از علی معلم دامغانی

استاندارد
زنان را ایزد از درد آفریده ست…

علی معلم دامغانی…بر این ایوان بی روزن ببخشای
به لطف و عاطفت بر زن ببخشای

زنان ، مسکین زنان ، آماج کِیدند
نشان جهل و جور ِ عمرو و زیدند

زنان از بی کسی جان اند و تن نیز
زنان ، مسکین زنان ، مردند و زن نیز…

زنان گرم اند و جز سردی ندیدند
زنان مردند اگر مردی ندیدند

زنان ، مسکین زنان را رنج ِ شو بس
عروس بی زبان را یک هوو بس !

خدایا این بلا از زن بگردان
که چون گل نازکان اند این نمردان…

به رعنایی چو نرگس مست نازند
چو گل معشوقهّ عاشق گدازند

حجاب زن از این مردان محال است
که مردیشان جمال بی جلال است!

                 حکایت

شنیدم خواهر منصور حلاج
که جان داد از انالحق بر سر خاج

جهان را مزرع خوشیده می داشت
از او یک نیمه رخ پوشیده می داشت

به بغدادش از این غیرت خروشان
یکی گفتا : رخ از مردان بپوشان!

بگفتا : ای دریغا ای دریغا
بر این ایوان نه خور شاید نه میغا

که خورشید از در ِ دیدار مرد است
سحاب اما حجاب هرزه گرد است

نه نامحرم نه محرم در جهان است
که رخ پنهان کنم ، این کی نهان است!؟

نه مردند این همه مردم ، یکی کم
کز اینان نیمه مردی بود او هم

اگر وقتی در این کوشیده باشم
از او یک نیمه رخ پوشیده باشم!!

                    ***

الا ای پاسدار ملک مردان
قلاووز ِ قطار رهنوردان !

گُل از باران وابل می سگالد
که زن از مرد کامل می سگالد…

ز تو پیرانه سر این روگرفتن
نشانم می دهد از بوگرفتن!

زنان، حسن آزمون و بوشناس اند
کبوترهای نیل ، آموشناس اند

زنان را طوع و طغیان در زبان نیست
که داند منطق الطیر زنان چیست ؟

زبان ابزار عقل بلفضول است
زن از عقل ِ سخن سامان ملول است

مگردان از صراحت پرده با زن
نگیرد گفتهّ ناکرده با زن…

من این را یافتم از شاه و درویش
که زن آسان بر آید با کم و بیش

به معیار آورد میزان خواهش
نه از افزونی اندیشد نه کاهش

زن از دین فربهی یابد نه از گنج
زن از بد ایمنی خواهد نه از رنج

زنان را ایزد از درد آفریده ست
که زن از پهلوی مرد آفریده ست…

چو طوفان سرکُند کوه امان اوست
پرستار حیات مردمان اوست

بقای زندگی با وی سرشته ست
روا دارم اگر گویی فرشته ست…

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *