برای شفای مادر

استاندارد

مادر  گاهی نشسته است همین جا برابرم
گاهی چو اشک می رود از دیدهّ ترم

آن چشمهای قهوه ای گرم و مهربان
یک لحظه نیست محو شود از برابرم

غم هست ، رنج هست ولی غمگسار نیست
امشب کجاست شانهّ رنجور ما درم

کو هُرم روشن نفست تا شود مذاب
این کوه یخ که سرزده از عمق خاطرم

باید چقدر کودک و کوچک شوم عزیز!
تا مثل کودکی بکشی باز در برم

ای شاخه گلی که سبک می روی بر آب
بنگر چگونه در دل طوفان شناورم ،

دارالشفاست دامن زهرای مهربان
باید به دست حضرت زهرات بسپرم !

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *