سواران مشرقی

استاندارد
رفتند روی گرده طوفان ، سوارها
ما مانده ایم و فاصله ها و غبارها
یادش به خیر شور سواران مشرقی
تنگ غروب بود و تب شوره زارها

خورشید در کرانه باران قرار داشت
با چشمهای ملتهب بی قرارها

رفتند و رفت آنچه نشان از بهار بود
پاییزها گذشت و نیامد بهارها

این باغها به فصل رسیدن نمی رسند
بی حاصلی ست حاصل این برگ و بارها

کو آن برهنه  تیغ که بر جای مانده بود
از کوله بار غیرت آن تکسوارها !؟

این ننگ بس که رنگ جماعت گرفته ایم
ما هم یکی شدیم از این بی شمارها !

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *