خیال تو…

استاندارد
هر که در خویشتن سفر دارد
وسعتی سبز زیر پر دارد

چشم بگشوده بر نهان ، چه نیاز
به تماشای بحر و بر دارد

وسعت ذهن را نهایت نیست
رهگذر هر چه توشه بردارد

جنگل و کوه و جلگه و دریاش
وسعت از هر چه بیشتر دارد

گاه باغی ست بی نهایت سبز
که ز اسطوره برگ و بر دارد

گاه بحری ست لاجوردی و ژرف
در صدف گوهر از هنر دارد

همه شیرینی است این عالم
حنظلش طعم نیشکر دارد…

***

باغ احساس شاعرانه من
گونه گون میوه های تر دارد

هر کجا می پرد پرنده دل
چتر رنگین کمان به سر دارد

و خصوصا که یاد شیرینت
هر دم از خاطرم گذر دارد

عالمی با خیال تو دارم
چه کس از عالمم خبر دارد…

محرمانه

استاندارد
خبر :
بر اساس گفته یک قاصدک
رهگذرها لاله ای را چیده اند

سبزه های تشنه پایین باغ
کم کمک پژمرده یا خشکیده اند

قارچهای هرزه ای آن سوی تر
در کنار سایه ها روییده اند

ملاحظه :

احتمالا ساقه های عاطفه
مثل چندی پیش آفت دیده اند

نظریه :

باز باید باغبانی پیشه کرد
از هجوم سایه ها اندیشه کرد !

      شهریور ۷۰

دریغی و اندوهی و بغضی…

استاندارد

کوی دانشگاه برای بسیاری کسان کوی خاطره ها و صمیمیتهاست. فضای جوانی کردنهای معصومانه است. جایی است که مهربانیها  در محیط ساده و پاک آن شکل می گیرد و هویت روحی ساکنان آن را شکل می دهد…

همین مقدمه کوتاه و ملولانه کافی است تا بغض این قلم بر ستمی که این روزها و شبها بر ساکنان این کوی رفته است بترکد…ماجراجویانی که با خشن ترین شیوه ها با بچه های بی گناه کوی بدرفتاری کرده اند چه کسانی هستند و اهداف آنها  از این بحران آفرینی ها چیست  و چرا با وجود تجربیات تلخ و هشدار دهنده گذشته َ، در این شبها و روزها که ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد تدبیر لازم برای امنیت دانشجویانی  که سرمایه های گرانبهای کشور ما هستند اندیشیده نشد؟!

هیچ وقت نوشتن برای صاحب این قلم به اندازه این لحظه دشوار نبوده است!

تنور انتخابات !!

استاندارد
دوباره گشت فصل التهابات
که مردم زجر بینند و مکافات
ز هر سو می رسد صدها پیامک
پر از اخبار کذب و اتهامات

بیا از پشت پرده ، کارگردان !
به این بازیگران لطفا بده کات !

و گرنه مردم از این وضع قاطی
حسابی می زنند این روزها قاط !

خدا داند که چه نانی برآید
سرانجام از تنور انتخابات

خدایا حفظ کن این ملک و ملت
به لطف خویش از هرگونه آفات !

وقایع اتفاقیه !!

استاندارد
روزی افتاد فتنه در کشور
هرکس از گوشه ای فرارفتند
عده ای با شعار رنگارنگ
به خیابان و کوچه ها رفتند

آمدند و به یکدگر چون خصم
چون که دادند ناسزا ، رفتند

یک نفر گفت: پول خواهم داد
همه را گر  به راه ما رفتند

می نشانم به پای سفره نفت
مردمی را که بی نوا رفتند

دیگری گفت: هرچه دولت بود
غیر من جانب خطا رفتند

پسران فلان کسَک همه عمر
در پی سود و ارتشا رفتند

آن یکی گفت : مردم ایران
در زمان تو کله پا رفتند

آبروی تمام کشور رفت
بس که دنبال ماجرا رفتند

به هدر حق شهروندی شد
شهروندان به روستا رفتند

خاک لبنان به ما چه ربطی داشت؟!
به فلان مملکت چرا رفتند!؟…

این یکی گفت : مدرک زن تو….
در جدل بین که تا کجا رفتند !

هیچ کس از دلیل حرف نزد
همه دنبال ادعا رفتند

چون ندیدند ره به سوی صفا
لاجرم جانب جفا رفتند

خلق بی چاره پای تلویزیون
از تعجب تمام وارفتند!!

معاصر بودن

استاندارد

“معاصر” یا به قول بعضی از سره گویان : “هم روزگار” از تعابیری است که در محافل ادبی و رسانه ها و… در بسیاری مواقع با هاله ای  مبهم از احترام و عظمت به کار می رود. گویا بسیاری از مردم عادی یا حتی خواص , فارغ از هم روزگاری , چیزی از ستایش و بزرگداشت از آن فهم می کنند.فراوان می بینیم و می شنویم که در برنامه های رادیو و تلویزیون می گویند :” در خدمت یکی از شاعران و نویسندگان معاصر هستیم و از این شاعر و نویسنده گرامی و معاصر خواهش می کنیم…” و بعد آن شاعر و نویسنده معاصر بادی به غبغب می اندازد و …!

یکی از دوستان اهل ادب می گفت همسایه ای داریم که از طبقات متوسط جامعه است و علی القاعده باید اهل مطالعه و فرهنگ باشد , این همسایه گرامی یکی از این روزها وقتی مرا دید با حالتی که نوعی اعجاب و شگفتی در آن موج می زد, جلو آمد و گفت : ” تبریک میگم که شما از شاعران و نویسندگان معاصر هستید…نمی دانید خانم من از روزی که فهمیده یکی از همسایه های ما از شاعران و نویسندگان معاصر هستند  چقدر خوشحال است…ما پیش فامیل خیلی پز شما رو میدیم…ما میدونستیم که شما شاعر و نویسنده اید , اما خبر نداشتیم که از شاعران و نویسندگان معاصر هم هستید..”

دوست من می گوید , با تعجب و شیطنت پرسیدم:” حالا شما از کجا فهمیدید که من معاصرم و هم عصر رودکی و منوچهری نیستم؟!”

همسایه ما با همان اعجاب و احترام زاید الوصف جواب داد :” اون شب توی برنامه تلویزیون دیدیم که به شما شاعر و نویسنده معاصر می گویند!” 

راستی “معاصر بودن” چیست؟چگونه می توان فیلسوف یا نویسنده یا شاعری معاصر بود و از مزایای[!] این عنوان بهره مند شد؟ آیا زیستن در یک دوره زمانی خاص که به جبر و تقدیر مربوط است و ما در انتخاب آن دستی نداریم , می تواند در ایجاد این ویژگی نقشی داشته باشد؟ فیلسوفان و نویسندگان شاعرانی از اهل روزگار را می شناسیم که در قرن بیست و یکم  هنوز در کوچه های غبارگرفته – مثلا – قرن نهم و دهم هجری یا در فضای مه گرفته قرن نوزدهم و اوایل سده بیستم نفس می کشند.

 از مصادیق چنین کسانی می توان به اندیشه ورزانی اشاره کرد که هنوز با گذشت سالها از سقوط نظریه مارکسیسم و فروپاشی شوروی با نگاه طبقاتی و عینک مارکسیستی دنیا و اقتصاد و فرهنگ و ادبیات را تحلیل می کنند و هیچ یادمان نمی رود یکی از اجله شاعران معاصر را که همین چند سال پیش , با همان ادبیات مارکسیستی دهه های چهل و پنجاه و پیش از آن , فردوسی را به خاطر خیانت به “رنجبران” و دشمنی با ضحاک ماردوش که از نظر این شاعر معاصر یک شخصیت مردمی بوده و “فئودالیسم حاکم” از او چهره ای منفور ساخته به باد دشنام گرفته بود!! البته کسانی هم هستند که گویا زیادی معاصر و امروزی هستند و با سلیقه روز زندگی می کنند و نفس می کشند!

آیا صاحبان ذهنهایی را که در دوره خاصی از تفکر بشر متوقف شده  می توان معاصر دانست یا کسانی را که هر روز به مقتضای مد زمانه سخنی می گویند و به رنگ زمانه در می آیند  ، یا معاصر بودن تعریفی دیگر دارد؟

تاریخچه تفکر ما در سالهای پس از مشروطه , متاسفانه , جلوه گاه هیاهوی روشنفکران و فرهنگ مدارانی است که عمدتا جزو یکی از دو فرقه یادشده هستند : یا در گذشته سیر می کنند و هر چه جز دیروز را نفی می کنند ، یا با تغییر مد زمانه   “هر روز به شکلی بت عیار در آمد / دل برد و نهان شد ” توصیف گویایی از حال و روز آنهاست! 

 آدمهایی که یک روز مستبد بودند و روزی مشروطه چی ! روزی کشکول و منتشای درویشی به دست داشتند و یک روز دنیاگرا و دهری و هرهری مذهب گشتند! روزی علم “صلیب شکسته” هیتلر را هوا کردند و روزی پرچم “داس و چکش” به دوش کشیدند ! روزی  سبیلهای پرپشت مارکسیت لنینیستی گذاشتند و جوانهای مردم را در دفاع از کمونیسم به جلو گلوله فرستادند و روزی همه گذشته را – انگار هرگز اتفاق نیفتاده – به فراموشی و انکار سپردند و از سقوط ایدئولوژیها و سکولاریسم سخن گفتند! دیروز طرفدار “دیکتاتوری پرولتاریا” بودند و امروز هوادار دموکراسی اند!  روزی به مقتضای مد زمانه از اگزیستانسیالیسم  و بسی ایسم دیگر دم زدند.  روزی ناسیونالیست دو آتشه و یا سلطنت طلب شدند و روزی غرب ستیز و …یا با تغییر مسیر بادها و بی آنکه چیزی از مدرنیسم دستگیرشان شده باشد یکباره با شعبده ای شگرف ادعای پست مدرن بودن کردند و…!!  

به بیان دیگر , از مشروطه به این سو ، دو گروه از اصحاب فرهنگ در جامعه ما حضوری پر سر و صدا داشته اند . یک دسته کسانی هستند که چون عقب ماندگان ذهنی در گذشته متوقف شده اند و سخن و اندیشه آنان هیچ ربطی به زمانه ندارد ، تا جایی که کسانی چون حافظ و مولوی و خیام  را ، با آن اندیشه های عمیق انسانی ، معاصرتر از این به اصطلاح معاصران می توان دانست ، چرا که مردم این زمانه با شعر حافظ و خیام و مولوی بهتر رابطه برقرار می کنند تا اندیشه و آثار اینان !

و در سوی دیگر جماعتی هستند پر شمارتر که ترجیح می دهند نان اندیشه خود را به نرخ روز- و ترجیجا دلار ! – بخورند. برخی از اینها اگر صداقتی دارند از آن جمله متفکرانی هستند که “با صدای بلند فکر می کنند ” و آنچه را از اینجا و آنجا به گوششان می رسد – نسنجیده و ناپحته – بر زبان می آورند و هر روز چون کشتی بی لنگر “کج و مژ” می شوند و ذهنیت جامعه را با خود به سوی گردابها و بحرانهای فکری می برند , و  در این غوغا چه اندک و مظلومند متفکران اصیلی که فارغ از هیاهوی این دو گروه ، جسارت و توان اندیشیدن درست و شیوه مند دارند!

بنابر آنچه گذشت , فارغ از آنکه معاصر بودن صفت افتخار باشد یا نه , نه آن گذشته گرایان رسوب کرده در فضای سنت را می توان معاصر دانست و نه این کسان را که عنان اندیشه به کف روزگار وانهاده اند و منتظرند تا چیزی در آن سوی عالم مطرح شود تا اینان روایت و قرائتی کمابیش سطحی و وطنی از آن بر زبان بیاورند و زیر علم آن سینه بزنند!

معاصران واقعی کسانی هستند که روح این زمانه و مقتضیات آن را شناخته و درک کرده باشند ,  و در عین حال ، نه در برابر آن عقب نشینی کنند و به فضای خلسه آور دیروزهای دور از دسترس پناه ببرند و نه آن چنان در برابر روزگار تسلیم باشند که هر بادی وزد پیشش روان باشند و به مقتضای مد زمانه هر روز پشتک و وارویی تازه بزنند!

درباره منظومات انتخاباتی

استاندارد

شعر و سخن منظوم از نظر گذشتگان ما برتر از نثر و نوشته های منثور بوده است. نظامی گنجه ای صراحتا سخن منظوم را  از نثر که آن را ” نسخته سخن سرسری” [!] می خواند برتر می شمارد:

چون که نَسَخته سخن سرسری
هست بَر  ِ گوهریان گوهری

نکته نگه دار ببین چون بوَد
نکته که سنجیده و موزون بوَد!

امروزه بعد از گذر قرنها در کمابیش بر همان پاشنه می چرخد و سخن منظوم , حتی در روزگار رکود شعر و رواج بازار رمان و قصه و… برای ما مردم هنوز یک رسانه پرنفوذ و فراگیر سنتی است. نمونه ملموس فعال شدن این رسانه را این روزها در جریان انتخابات ریاست جمهوری و تبلیغات آن می توان مشاهده کرد.سیاست مداران با سطوح هوشی مختلفشان به این نکته به خوبی واقف شده اند که یک اس ام اس منظوم , چه بسا از دهها پوستر و عکس چند رنگ تاثیرش در اذهان مردم بیشتر است. همه شما این روزها احتمالا چندین و چند اس ام اس یا پیام کوتاه  این زمینه دریافت کرده اید. به نظر می رسد این نوشته ها و بویژه پیامهای منظوم انتخاباتی از جهات عدیده ای شایسته بررسی و امعان نظر هستند.

برخی از این سروده ها و منظومات انتخاباتی را شاعران شناخته شده , و برخی دیگر را مردم کوچه و بازار یا شاعران گمنامی آفریده اند که احتمالا به هیچ شب شعری دعوت نمی شوند و شعر آنها در هیچ نشریه  ای مجال انتشار نمی یابد و سرنوشت انتخابات به هر جا بینجامد عملا در این وضعیت آنها هیچ تغییری حاصل نخواهد شد!

این پیامکهای تبلیغاتی زبانی معمولا روشن و صریح نزدیک به زبان مردم کوچه و بازار دارند و طنز ویژگی اصلی آنهاست.

بسیاری از این پیامهای کوتاه در تایید نامزد مورد نظر و در مواردی نیز در تخریب حریف و حزب مقابل یا دست انداختن آنها صادر می شوند.

شاید قابل درنگ ترین نکته در این منظومات ، این موضوع باشد که این آثار چقدر از شعریت بهره مندند و آیا این نحوه از کاربرد منظومات توسط اصحاب سیاست ، اساسا نوعی استفاده صواب از سخن منظوم است یا آن را باید نوعی سوء استفاده فرهنگی به شمار آورد؟!

در ادامه ، به عنوان نمونه ، بخشی از پیامهای کوتاهی را که این روزها دریافت کرده ام یا دوستان شاعر مرحمت فرموده اند- فارغ از گرایش سیاسی آنها – در اینجا می آورم و از عزیزان صاحب نظر تقاضا دارم در تکمیل این بحث از نظریات صائبشان ما را بی نصیب نفرمایند:

رهنورد نگاه خاتمی ام
موسوی حسن انتخاب من است

***

ما پشت به انتخاب مردم نکنیم
سر رشته خاطرات را گم نکنیم

هر چند که خاکی است محمود , ولی
جایی که بود آب [=موسوی] تیمم نکنیم

***

برای سفره هایی که خالیه
میرحسین موسوی عالیه

***

این کلبه سرای عدل و داد است بیا
اینجا سخن از ” و ان یکاد ” است بیا

در محفل ما حرف چپ و راست مزن
این خانه احمدی نژاد است بیا

***

دشمن ز حضور گرم ما مردود است
از کشور صاحب الزمان(عج) مطرود است

چون عزت دین و خلق و میهن خواهیم
در منطق و رای ما فقط محمود است

***

باید برویم اگر چه سختی دارد
این باغ امید سبزبختی دارد

دوران خوش سیب زمینی ها رفت
خرداد فقط سیب درختی دارد

***

پویایی ما عنایت موسوی است
سرسبزی باغ , رایت موسوی است

از رای من و تو بخت آینده ما
در دست پر از کفایت موسوی است

***

ای شیخ بزرگوار کروبی!
من شیخ ندیده ام به این خوبی