ماسه های بی حماسه !

استاندارد
بنگر دوباره سر به گریبانش
از جوش و از خروش پشیمانش

در این هوای شرجی دم کرده
آماس کرده پیکر سوزانش

کف بر دهان ملتهب آورده ست
بهت است در نگاه هراسانش

کو آن همه خروش و تموجها
کو آن همه تلاطم و طوفانش

ای کاش اتفاق نمی افتاد
کابوس پر تشنج و هذیانش

سنگین شده ست بار گناهی گنگ
بر شانه های زخمی وجدانش

از ماسه ها حماسه نمی خیزد
خالی ست دست ساحل و دامانش 

دریا فقط به نام تو پرشور است
با واژه های تلخ مرنجانش

انصاف نیست عهدشکن باشی
با او که مانده بر سر پیمانش

دریا دلش دوباره به هم خورده ست
آشفته است حال پریشانش

قی می کند به دامن جلبکها
تف می کند به ساحل و مرجانش !

در آفاق ظهور

استاندارد

گفت راوی که زمین طوفانی ست
آسمان در طلب قربانی ست

بغض سنگین و نفسگیری هست
که در ابعاد گلو زندانی ست

رعد ، این رعد خروشان در باد
گوییا قهقهه ای شیطانی ست

باد ، این باد پریشان در دشت
سر به سر نوحهّ سرگردانی ست

بوی پیراهن یوسف گم شد
بر علَم پیرهن عثمانی ست

فتنه ها از پی هم، همچون موج
می رسند و چه شبی ظلمانی ست !

حاجت این همه سوراخ نبود
کشتی یی را که چنین طوفانی ست

خطر لرزش و ریزش دارد
شانه ها بر 
گسل ويراني ست

رسم ننگین برادر کشتن
مرده ریگ کهن انسانی ست

گفت راوی که در آفاق ظهور
پیش تر واقعهّ سفیانی ست

گفت راوی که زمین تاریک است
فتنهّ…[ خط سند خوانا نیست ]

شاعران در ستیز با شعر!

استاندارد

شاعران به نكوهش هر كس و هر چه زبان گشوده اند از جمله خود شعر! این شعر ستیزی گونه ای “شعر ضد شعر” را پدید آورده که نمونه آن در ادبیات فارسی کم نیست.شاعران  شعر ستیز , گاهی از منظر شرع به شعر نگریسته اند و  به استناد بخشی از آیات پایانی سوره شعرا ، شاعران را مورد پیروی گمراهان و متاع سخن را اسباب سرگردانی شمرده اند. مرحوم امیری فیروزکوهی با طنزی دلنشین به این دیدگاه اشاره دارد:

سرّ ما را آشکارا کرد در قرآن  ، امیر !
غیر شاعر هیچ قومی را خدا رسوا نکرد !

مخالفت شماری دیگر از شاعران با شعر از منظر حکمت و فلسفه است. چرا که شعر از دیدگاه منطق ، چیزی جز در هم پیوستن خیالات رنگین و چه بسا واهی و بی پایه و اساس نیست و ماجرای مخالفت فیلسوفان با شعر از روزگار یونان باستان سابقه دارد.جامی در هفت اورنگ آورده  است :

جامی ! از شعر و شاعری باز آی
با خموشی ز شعر دمساز آی

شعر شَعر [=پارچه مویین ] خیال بافتن است
بهر آن شَعر مو شکافتن است

به عبث شغل موشکافی چند
شعرگویی و شَعر بافی چند؟!

و انوری حتی شاهنامه فردوسی را با همه حکمت سراینده آن به دلیل همین گرایش فلسفی در برابر شفای بوعلی در نقصان می بیند :

انوری! بهر قبول عامه چند از ننگ شعر
راه حکمت رو قبول عامه گو هرگز مباش…

در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر
هر کجا آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش!

در نظر این قبیل شاعران حکمت شعار, ژاژخایی ها و خیال بافیهای شاعران که به عنوان نمونه نعل اسب ممدوح را به هلال ماه مانند کرده اند , از عواملی است که به بی اعتباری شعر افزوده است. مولوی می گوید:

گر نسبتی کنند به نعل آن هلال را
زان ژاژ شاعران نفتد ماه از مهی

 و این ویژگی شعر که اکذب آن را احسن آن دانسته اند , دلیل دیگری است بر پرهیز دادن از فن شعر. نظامی سروده است:

در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او

با ملاحظه خلق و خوی بسیاری از شاعران  در بسیاری از دورانها که به گداصفتی و  تملق گویی و مدح اصحاب قدرت متمایل بوده اند , باید به کسانی چون ناصر خسرو حق داد که زبان به نکوهش فن شعر بگشایند. ناصر ، شعر را همچون کتابت ، پیشه ای دنیوی می داند که در روزگار وی به ابتذال دچار آمده و در مرتبتی فروتر از مطربان درباری نشسته است:

نگر نشمری ای برادر گزافه
به دانش دبیری و نه شاعری را…

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را

تو برپایی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را…

و دیگری بنیان گذار قاعده شعر در گیتی و جمع شاعران را – بی هیچ استثنا و بلانسبتی ! – نفرین کرده و آنها را از خیر دو عالم بی نصیب خواسته است :

یا رب این قاعده شعر به گیتی که نهاد
که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش مباد !

و انوری در ابیاتی که رنگ اعتراف دارد ، شاعری را پیشه ای غیر ضرور در نظام عالم و فروتر از کناسی [=نجاست روبی] دانسته و شاعران را که مشتی گدا صفت اند ، از  مردمی و آدمیت بی بهره دانسته است:

ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری
تا ز ما مشتی گدا کس را به مردم نشمری

باز اگر شاعر نباشد هیچ نقصان اوفتد
در نظام عالم از روی خرد گر بنگری؟!

آدمی را چون معونت شرط کار شرکت است
نان ز کناسی خورد بهتر بود کز شاعری…

و خاقانی شاعران روزگار خود را – همچون منجمان و کیمیاگران و فیلسوفان – مشتی فلک زده می بیند که شعر آنان در ترازوی شرع و عقل شعیری[ =جوی] ارزش ندارد:

در جهان هر کجا فلک زده ای ست
بینوایی به دست فقر اسیر

شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر

چیست تنجیم و فلسفه ؟ تعطیل
چیست اکسیر و شاعری ؟ تزویر…

در ترازوی شرع و رسته عقل
فلسفه فلس دان و شعر شعیر

بسیاری از مخالفان شعر , حالت سرایندگی را که گاه عارض شاعران می شود به عادت ماهیانه زنان تشبیه کرده اند . انوری و عراقی و عطار با توجه به ابیات ذیل از طرفداران این دیدگاه اند:

شعر دانی چیست ؟ دور از روی تو ، حیض الرجال
قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری

***

شعر آن به که خود ندانندش
زان که حیض الرجال خوانندش

***

اگر چه شعر در حد کمال است
چو نیکو بنگری حیض الرجال است!

به همین دلایل است که در گذشته بسیاری از عالمان و عارفان و افراد متشخص اگر چه شاعرانی توانا بودند , همواره پرهیز داشتند از اینکه ننگ شاعری بر پیشانی آنان بخورد. عطار در اسرار نامه از همین گروه است که می خواهند آنان را به چشم شاعران ننگرند :

دگر کز شاعرانم نشمری تو
به چشم شاعرانم ننگری تو

اما شیخ محمود شبستری به استناد عظمت و بزرگواری همین عطار که خود از شاعری پروا داشته راضی به این می شود که از شعر احساس سرشکستگی و ننگ نداشته باشد و البته هیچ افتخاری هم به آن نکند :

مرا از شاعری خود عار ناید
که در صد قرن چون عطار ناید

در روزگار ما , مشکلات دیگری نیز چون ژورنالیسم و مصرفی شدن شعر و در غلتیدن در وادی نثر و سطحی نگری و ابتذال و معنی گریزی و معنی ستیزی و غلبه گرایشهای افراطی و به اصطلاح ” جیغ بنفشی” … بر تن نژند شعر عارض شده و  نگرانی استادان زبان و ادب فارسی و احیانا حتی شاعران نوگرا را باعث گشته است. نمونه این دغدغه ها را در چند پست قبل و در سروده استاد شفیعی کدکنی ملاحظه کردیم.