ماسه های بی حماسه !

استاندارد
بنگر دوباره سر به گریبانش
از جوش و از خروش پشیمانش

در این هوای شرجی دم کرده
آماس کرده پیکر سوزانش

کف بر دهان ملتهب آورده ست
بهت است در نگاه هراسانش

کو آن همه خروش و تموجها
کو آن همه تلاطم و طوفانش

ای کاش اتفاق نمی افتاد
کابوس پر تشنج و هذیانش

سنگین شده ست بار گناهی گنگ
بر شانه های زخمی وجدانش

از ماسه ها حماسه نمی خیزد
خالی ست دست ساحل و دامانش 

دریا فقط به نام تو پرشور است
با واژه های تلخ مرنجانش

انصاف نیست عهدشکن باشی
با او که مانده بر سر پیمانش

دریا دلش دوباره به هم خورده ست
آشفته است حال پریشانش

قی می کند به دامن جلبکها
تف می کند به ساحل و مرجانش !

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *