مرداب

استاندارد
از وسعت کبود درختان کویر ماند
داغ جوانه بر دل این خاک پیر ماند

گویی نسیم نیز از اینجا گذر نکرد
در جاده های یخزدهّ زمهریر ماند

زنجیرها عوض شد و انسان بی پناه
در تنگنای غربت دنیا اسیر ماند

آزادی – آخرین غل و زنجیر آدمی* ـ
بر دست و پای خستهّ او ، ناگزیر ماند

دیوی ز شیشه گشت رها ، نعره ای کشید
فریاد او سیاه تر از هر نفیر ماند

انسان پوک ، پوچ ، رها ، مدعی ، تباه
در کوچه های بستهّ ماندن حقیر ماند…

سرچشمه های خاک به مرداب ریختند
جز چشمه ای که از برکات غدیر ماند !

*“ای آزادی چه زندانها که به نام تو بر پا کرده اند..”

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *