شبیه دلتنگی

استاندارد

اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!

اگر تمام شدن سرنوشت یک ماه است
چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت

دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد
شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت

از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد
چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت

چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت
و این قشنگ ترین اتفاق شکل گرفت

نسیم زلف تو بر شوره زار خاک گذشت
که طرح سبزترین کوچه باغ شکل گرفت…

دوباره حس عجیبی شبیه دلتنگی…
دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت…

مضامین گم شده 21

استاندارد
مضامین گم شده امروز را به ابیاتی دلنشین از صائب تبریزی آراسته ایم:
هر که پا کج می گذارد ما دل خود می خوریم
شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما!

دوام عشق اگر خواهی مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند خاموش آتش را!

غمگین نی ام که خلق شمارند بد مرا
نزدیک می کند به خدا دست رد مرا

هر که دولت یافت شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت، طاق نسیان است در ایام ما!

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده ست
نفس چگونه برآرد چراغ هستی ما؟!

صحبت غنیمت است به هم چون رسیده ایم
تا کی دگر به هم رسد این تخته پاره ها

با منافق سیرتان گردون مدارا می کند
نقطه های شک به هم جمع اند دور از انقلاب!

از دست رستخیز حوادث کجا رویم
ما را میان بادیه باران گرفته است!

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را
مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است!

در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر
آتش به گرمی عرق انفعال نیست

مرا ز یاد تو برد و تو را ز خاطر من
ستم زمانه از این بیشتر چه خواهد کرد؟!

مرا به حال خود ای عشق بیش از این مگذار
که بی غمی یکی از اهل روزگارم کرد!

این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام
می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن!

ما حریف درد غربت نیستیم
مرغ ما را با قفس آزاد کن!

در حسرت یک مصرع پرواز بلند است
مجموعه بر هم زده بال و پر من!

گر به بیداری غرور حسن مانع می شود
می توان دلهای شب آمد به خواب عاشقان!

ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من!

چنان گرم از بساط خاک بگذر
که شمع مردم آینده باشی

شد از فشار گردون موی سفید و سر زد
شیری که خورده بودیم در روزگار طفلی

نگاهی به “پرسه در عرصه کلمات”

استاندارد

پرسه در عرصه کلماتآنچه در پی می آید، معرفی نقدگونه و مختصر و مفیدی است در باب کتاب این بنده با نام پرسه در عرصه کلمات که سال گذشته به همت انتشارات سخن منتشر شد. فاضل گرامی جناب آقای میلاد عظیمی در این نوشته که البته از نظر پاک و خطاپوش ایشان خالی نیست، نکاتی را در مورد این کتاب متذکر شده اند. از آقای عظیمی اخیرا کتابهای پادشاه فتح، نقد تحلیلی و گزیده اشعار نیما یوشیج و شط شیرین پر شوکت که منتخب ارزشمندی از مقالات استاد زنده یاد عباس زریاب خویی است منتشر شده است.ضمنا بخش “آویزه ها” از قسمتهای خواندنی و مفید مجله بخارا است که به قلم ایشان در هر شماره نوشته می شود.با آرزوی توفیق برای این محقق گرامی، نوشته ایشان را از شماره اخیر مجله بخارا (شماره ۷۲ و ۷۳ . مهر- دی ۱۳۸۸) عینا نقل می کنیم:

دکتر محمدرضا ترکی -شاعر و استاد دانشگاه تهران – وبلاگی دارد به نام “فصل فاصله” که در آن شعرها و یادداشتهای ادبی و فرهنگی اش را منتشر می کند.”فصل فاصله” وبلاگ وزین و آبرومندی است و تفرج در آن آموزنده و وقت خوش کن.”پرسه در عرصه کلمات” (سخن ،۱۳۸۷، تهران ،۲۲۲صفحه) مجموعه ای است از برخی از یادداشتهایی که در آن وبلاگ انتشار یافته بود. با آنکه بیشتر یادداشتها را پیش از این در “فصل فاصله” خوانده بودم، مرور مجدد آن برایم لذت بخش بود. به مقتضای حال و مقام، این یادداشتها البته زبان موجز، ساده و صمیمی و روشنی دارد و بی پیرایه فضل فروشی، محتوای خود را به خواننده انتقال می دهد.

برخی از این یادداشتها طراوت و تازگی خاصی دارند و می توانند موضوعی برای تحقیقات دامنه دارتر باشند.(مانند مروزی و رازی ص ۱۴۹، عاشورا در چند نگاه ص ۱۷۳، جلوه زار حسن،ص ۲۳ و…اصطلاحات عاشقان قدیم ص ۳۵).

در برخی از آنها نکات علمی مهمی مطرح شده است: مانند :”ز شیر شتر خوردن …از آن کیست؟(ص۱۷) و چیدن درد (ص۲۱) که این یادداشت اخیر اگر با شواهد علمی مدلل گردد مقاله مهمی خواهد شد.

در برخی از این یادداشتها به نقد کتاب پرداخته شده است که بعضی از این نقدها بسیار عالمانه است(در حاشیه غلط ننویسیم ص ۵۱) و برخی دیگر کوبنده و بجا(برگی از حافظ شناسی معاصر )

به گمان من یاداشت “فروغ فرخزاد و نقد مدرنیسم“(ص۷۳) از مهمترین مطالبی است که در باب فروغ نوشته شده و جای آن دارد که آقای ترکی با همین بی نظری و از چشم اندازی کلان به آن بپردازد. برخی از مقالات به نوعی آسیب شناسی دانشکده های ادبیات فارسی است که چون آقای ترکی خود در بطن ماجرا حضور دارد، خواندنی و موثر است.

همچنین باید یاد کنیم از یادداشت مهم و دلپذیر “شاهنامه و قوم یهود“(ص۱۰۴) که پاسخی کوتاه و گویا به یکی از جنجالی نویسان محترم معاصر است.

البته احتمالا به مقتضای وبلاگ، برخی مطالب چندان پخته طرح نشده است، مثلا “چند نمونه از مضامین مشابه میان شعر امروز و دیروز“(۸۳) و یا “خردگرایی ناصر خسرو؟!“(ص۱۴۶) که موضوعی است حساس و باید با دقت و جامعیت بیشتری مورد بیشتری مورد ارزیابی قرار گیرد و یا “یک ضرب المثل کهن فارسی“(ص۱۸۴) که شیوه بحث دکتر ترکی و تصحیحاتی که اعمال می کنند، جسورانه است و اگر به مقالاتی مشابه این یادداشت که توسط دانشمندان برجسته این فن نوشته شده، مراجعه کنیم می بینیم که چقدر محتاط بوده اند.

به هر روی، سایتها و وبلاگهای ادبی روز به روز گسترده تر می شوند و برخی از آنها بسیار مفید و ارزشمند هستند.بررسی جامع و معرفی توصیفی آنها موضوعی است که چند دانشجوی دقیق و مشتاق باید عهده دار گردند.شاید بتوان حوزه جستجو را گسترده تر گرفت و به بررسی و معرفی سایتها و وبلاگهایی که در حوزه “ایران شناسی” فعالند پرداخت.آسیب شناسی این حوزه نیز کاری بایسته است. یکی از این آسیبها، شیوه نوشتن “نثر” فارسی است که در برخی از سایتها و وبلاگهای ادبی بسیار آشفته و نابه سامان است.

تا آنجا که من اطلاع دارم، “فصل فاصله” البته در زمره بهترین وبلاگهای ادبی است و نمی تواند نمونه ای از وبلاگ نویسی ادبی روزگار ما باشد، اما می تواند الگوی مناسبی برای این کار به شمار رود.

مرگ چنان خواجه نه کاری ست خرد…

استاندارد

دکتر خسرو فرشیدوردخبر تلخ درگذشت استاد میرخسرو فرشیدورد که اولین بار از طریق همین وبلاگ اعلام شد و منابع داخلی و خارجی به نقل از همین وبلاگ محقر – و گاه بدون ذکر منبع- آن را منتشر کردند، از تلخ ترین خاطرات این سالهای من است. هنوز من و بسیاری از دوستان و شاگردان مرحوم دکتر فرشیدورد از التهاب ذهنی این خبر فارغ نشده ایم.هرگز هیچ یک از ما تصور نمی کرد که استاد بزرگ و باهیبت و مشهوری چون فرشیدورد ، روزی در گوشه خانه سالمندان در تنهایی و مظلومیتی بی نظیر که یادآور مظلومیت اجداد طاهرینش بود، از این جهان رخت سفر بربندد و هیچ مراسم تشییع و ترحیم و بزرگداشتی- حتی- برای او برگزار نشود و همه خدمات طاقت فرسای او برای فرهنگ و ادبیات این سرزمین و زبان فارسی نادیده گرفته شود.در کجا با گمنام ترین و فرو دست ترین  مردمانشان چنین می کنند؟!

 متاسفانه تا این لحظه که این سطرها نوشته می شود  و با گذشت نزدیک به چهل روز از درگذشت آن استاد فرزانه هنوز هیچ مجلس بزرگداشت و یادبودی برای این مرد بزرگ برگزار نشده و سکوت خبری کمابیش در جریان است و تنها قرار است مراسمی در آینده نزدیک از طرف دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شود. 

چرا باید در سرزمینی که  ظاهرا(!) همه افتخارش به زبان و ادبیات و فرهنگ است و مسئولان مملکتی و رجال سیاسی آن در تظاهر به ارادت به اهل فرهنگ از یکدیگر سبقت می گیرند و لابد قصد قربت هم دارند(!)  با این سکوت جان فرسا رو به رو باشیم!؟ آیا این رفتار نشانه یک آسیب جدی فرهنگی و نوعی انحطاط اخلاقی نیست!؟ آیا این سکوت و بی اعتنایی تلخ پرده از پوچ بودن بسیاری از ادعاها و گزافه گوییها برنمی دارد؟!

بی تردید پس از روانشاد دکتر محمد معین ، دانشگاههای ما هیچ استادی را به زبردستی و وسعت اطلاعات و تحقیقات دکتر فرشیدورد در حوزه زبان شناسی و دستور زبان فارسی به خود ندیده است. به راستی زمانه ای که استاد  فرشیدورد را با آن حق بزرگی که بر زبان و ادبیات معاصر دارد این گونه نادیده می گیرد با ما و دیگران که ناخن انگشت او هم نیستیم چه خواهد کرد؟! واقعیت آن است که فرشیدورد و امثال او  برای آفرین و تحسین دیگران عمر خود را نسوزاندند، که نیازی بدان نداشتند ، اما آیا ما نیز به قدرشناسی از بزرگانمان نیازی نداریم؟!

[متاسفانه این برخوردها به صورت یک اپیدمی درآمده است. چندی پیش اولین سالگرد درگذشت استاد علامه دکتر سید جعفر شهیدی بر ما گذشت. خوب است همه متولیان و مدعیان فرهنگ از رادیو و تلویزیون گرفته تا مراکز مختلف فرهنگی و دانشگاهی با آن تشکیلات عریض و طویل و بودجه های کذایی تا مطبوعات و مراکز خبری و..حتی این وبلاگ نویس حقیر که روزگاری را با حضور در کلاسهای درس آن بزرگ سپری کرده است ، توضیح بدهند و توضیح بدهیم که جز خاموشی و فراموشی و غرق شدن در روزمرگی چه کردیم و چگونه از عهده حق او برآمدیم؟!]

استاد فرشیدورد عمیقا یک عنصر فرهنگی و علمی بود و این ویژگی شاید در یک جامعه سیاست زده جرم اندکی نیست! در جامعه ای که هر چیزی تنها وقتی در راستای منافع این جناح  آن جناح و این حزب و آن گروه قرار بگیرد ارزش خبری و رسانه ای پیدا می کند و در روزگاری که فرهنگ و فضیلت – و حتی منافع ملی – را در مسلخ سیاست قربانی می کنند و می کنیم آیا جز این انتظاری می توان داشت؟!

علت دیگر غربت فرشیدورد نا آشنایی بسیاری از اصحاب رسانه با بزرگان و مفاخر فرهنگی و بیگانگی نسبی آنها با مقوله های جدی ادبیات و فرهنگ است. همین روزها  یکی دو نفر از خبرنگاران عزیز از رسانه های مختلف به من زنگ زدند و خواستار مصاحبه در مورد مرحوم فرشیدورد بودند. این عزیزان در تلفظ نام ایشان مشکل داشتند(فرشیدوَرد را فرشیدوُورد تلفظ می کردند!) و معلوم بود هرگز نه این نام به گوششان خورده و نه هرگز کتابهای او را ورق زده اند و نه تصوری از شخصیت او دارند.

البته سکوت برخی از اصحاب رسانه و روشنفکران در مورد درگذشت فرشیدورد سکوتی از سر بی خبری نبود. آنها به خوبی او را می شناختند و آگاهانه به همان بایکوتی که در روزگار حیاتش در مورد او اعمال می کردند ، ادامه دادند! به هر حال فرشیدورد دیدگاههای خاصی در باب نقد ادبی و نگارش فارسی داشت که به مذاق بسیاری خوش نمی آمد و در بیان حرفهایش نیز بی ملاحظه بود و تلخ!

آخرین اتفاقی که امروز در فضای رسانه ای رخ داد و بهانه ای شد برای نگارش این درد دلها،نکته ای بود که سایت محترم “تابناک” بر کار رسانه ای و نحوه خبرنویسی سایت “خبر آنلاین” در مورد انعکاس خبر درگذشت استاد فرشیدورد  گرفته است. این نکته و انتقاد به نظر من می تواند سازنده و حرکتی در جهت حرفه ای تر شدن فضای رسانه ای ما تلقی بشود ، اما تا جایی که به این وبلاگ مربوط می شود،باید عرض کنم همین که خبرآنلاین به این موضوع پرداخته است و مثل بسیاری دیگر سکوت نکرده است جای تقدیر و تشکر دارد. به قول معروف یادش به خیر هر که زما یاد می کند!

این هم لینک تابناک:  گاف «خبر آنلاين» در انتشار خبر فوت يك استاد

فرقه معطله!

استاندارد
عمری ست تا به کار گِل و دل معطلیم
در کار خویش، عاقل و جاهل، معطلیم

چون قایقی شکسته که بر گل نشسته است
دیری عبث به دامن ساحل معطلیم

گر زنده ایم، مردهّ این عمر نیستیم
در انتظار خنجر قاتل معطلیم

هر جور چیده ایم به پاسخ نمی رسد
در قطعه های مبهم پازل معطلیم

از واجبات حاصلمان جز ریا نشد
بیهوده در ثواب نوافل معطلیم

کو آن دلی که تا بسپاریم یا بَریم
وقتی دلی نمانده، به باطل معطلیم

بودیم در گمان که به مقصد رسیده ایم
دیدیم باز ای دل غافل! معطلیم

بی راهه می رویم که جایی نمی رسیم
انصاف می دهی همگی ول معطلیم!

سفر تکوین

استاندارد
در آغاز خدا بود
و تنها خدا بود
و خدا تنها بود…
و خدا آسمان را
و زمین را آفرید
و شب را
و روز را آفرید
و ستاره ها را به شب
و خورشید را به روز
و درخت را به پرنده
و پرنده را به آسمان بخشید
و تنهاییش را به من…

و تنهایی خدا بزرگ بود
و من کوچک بودم
خدا تو را آفرید
تا تنهایی ام را با تو قسمت کنم

و اینک خداست
و تنها خداست
و خدا همچنان تنهای تنهاست.

در هجو خویشتن و خصم!

استاندارد
از آن زمان که پای به گیتی نهاده ام
همچون شرر به نفی خودم ایستاده ام

کس همچو من به دشمنی خود کمر نبست
در وادی عداوت خود فوق العاده ام

حاجت به هجو همچو منی نیست ، زانکه خود
داد سخن به منقصت خویش داده ام

من مانده ام که دشمنیت با من از چه روست
کی پا به دمب حضرت عالی نهاده ام؟!

من هم یکی شبیه تو بر جهل خود سوار
همچون تو در طریق فضیلت پیاده ام!

در حُمق، من اگر چه به گردت نمی رسم
در جهل از هر آنچه بگویی زیاده ام

آخر بگو گناه من و جرم من کجاست
اهل کدام سوء و کدام استفاده ام؟!

هرگز نکرده خواهرتان را جسارتی
[ …]

هرچند قافیه به خطا می رود ولی
[…]

با من هماره بر سر جنگ است روزگار
آزاده ای ، اگرچه ز پا اوفتاده ام

در چشم این خلایق چون دیو و راه راه
دیوانه می نمایم، از بس که ساده ام

اهل کدام حزب و گروهم در این دیار؟
نه این وری تبار و نه آن سونژاده ام

تنها به عشق خاک وطن دل سپرده ام
تنها زبان به مدحت ایران گشاده ام

حب علی و آل علی در دلم بس است
دل بستهّ ولایت آن خانواده ام