در هجو خویشتن و خصم!

استاندارد
از آن زمان که پای به گیتی نهاده ام
همچون شرر به نفی خودم ایستاده ام

کس همچو من به دشمنی خود کمر نبست
در وادی عداوت خود فوق العاده ام

حاجت به هجو همچو منی نیست ، زانکه خود
داد سخن به منقصت خویش داده ام

من مانده ام که دشمنیت با من از چه روست
کی پا به دمب حضرت عالی نهاده ام؟!

من هم یکی شبیه تو بر جهل خود سوار
همچون تو در طریق فضیلت پیاده ام!

در حُمق، من اگر چه به گردت نمی رسم
در جهل از هر آنچه بگویی زیاده ام

آخر بگو گناه من و جرم من کجاست
اهل کدام سوء و کدام استفاده ام؟!

هرگز نکرده خواهرتان را جسارتی
[ …]

هرچند قافیه به خطا می رود ولی
[…]

با من هماره بر سر جنگ است روزگار
آزاده ای ، اگرچه ز پا اوفتاده ام

در چشم این خلایق چون دیو و راه راه
دیوانه می نمایم، از بس که ساده ام

اهل کدام حزب و گروهم در این دیار؟
نه این وری تبار و نه آن سونژاده ام

تنها به عشق خاک وطن دل سپرده ام
تنها زبان به مدحت ایران گشاده ام

حب علی و آل علی در دلم بس است
دل بستهّ ولایت آن خانواده ام

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *