آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاه خسروی رخسار مهسیمای تو
طلوع دادن حتی در دیوان خواجه نیز تعبیر غریبی است، چرا که خود او بارها عبارت آشنای طلوع کردن را به کار برده است:
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
ز مشرق سر کوه آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
و…
به همین دلیل است که برخی نسخهها به جای طلوعی فروغی ضبط کردهاند تا شاید از گرانی طلوع دادن خود را رهانده باشند.
با این همه طلوع دادن تعبیر بیسابقهای در متون نیست و شواهد متعددی از کاربرد آن در آثار فصیحان و زبانآوران زبان فارسی میتوان نشان داد، به عنوان مثال به این نمونهها از سنایی و انوری بنگرید:
خاور اکنون داد خواهد مهر عمرت را طلوع
مشرق اکنون دید خواهد ماه و سالت را مسیر
چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش
طلوع داد به یک شب هزار شعری را
و خواجو که سخن حافظ طرز او را دارد سروده است:
برگ صبوح ساز و قدح پرشراب کن
خورشید را ز برج صراحی طلوع ده
ضمناَ تناسبی میان دم (دمیدن) و طلوع هست که به هیچوجه آن را میان فروغ و دم نمیتوان یافت.همینجا عرض کنیم که برخی نسخ به جای از کلاه خسروی در مصراع دوم در کلاه و با کلاه آوردهاند که نباید ضبطهای اصیلی باشند، چرا که طلوع با حرف اضافه از تناسب دارد نه در و با.