ترساییه خاقانی حبسیه نیست.

استاندارد

فلک کجرو تر است از خطّ ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا

ترساییه خاقانی که به قصیده مسیحیه و حبسیه هم معروف است از مشهورترین قصاید زبان فارسی است.بر این قصیده بیش از 25 شرح کوتاه و بلند نوشته شده و فاضلانی از پیشینیان و جمعی از فضلای این روزگار ، اعم از مستشرقان و محققان ایرانی، بر آن تعلیقه نوشته اند و از این لحاظ هم مقام خاصّی در میان سروده های زبان فارسی دارد. برخی از این نوشته ها خود تصنیفی مفصل و جداگانه محسوب می شوند.

با اینکه جمهور محققان این قصیده را “حبسیّات خاقانی” دانسته اند و در عنوان آن در چاپ های دیوان هم تصریح رفته که “برای خلاص از زندان” سروده شده، هیچ شاهد گویای درون متنی وجود ندارد که نشان دهد خاقانی آن را در زندان و به مناسبت استخلاص از زندان سروده است.

آنچه در خود قصیده صراحتاً آمده این است که شاعر آن را، نه برای رهایی از زندان، که برای کسب اجازه سفر به بیت المقدس به نظم کشیده است:

مسیحا خصلتا، قیصرنژادا
تو را سوگند خواهم داد حقّا…

که بهر دیدن بیت المقدس
مرا فرمان بخواه از شاه دنیا

بدیهی است کسی که پایبند زندان است، باید نخست به فکر رهایی از حبس باشد و منطقی نیست که پیش از استخلاص به درخواست سفر یا امری دیگر که موقوف استخلاص از زندان است فکر کند!

می دانیم که خاقانی از وقتی به توان و استعداد شگفت انگیز خود پی برد دریافت که شروان و دربار محقّر امیر شروان با وجود آن همه تنگ نظری رقیبان و دشمنان جای مناسبی برای رشد و زندگی او نیست. به همین دلیل پیوسته در پی آن بود که خود را از “حبسگاه شروان” خلاص کند و به جایی چون خراسان که مرکز دولت های مقتدر و مرکز زبان فارسی بود بشتابد اما همواره او را از این سفر باز می داشتند و رخصت بیرون رفتن از قلمرو شروان شاهان را به او نمی دادند.

خاقانی برای کسب مجوّز این سفر هیچ توجیه و بهانه ای بهتر از سفر حج پیدا نمی کرد، زیرا دربار شروان بهانه عرفی برای مخالفت با این درخواست نداشت.این بود که  خاقانی پیوسته افراد مختلفی را واسطه می کرد تا به این مجوز که برایش به آرزویی بزرگ مبدل شده بود دست یابد.

او بارها افراد مختلفی مثل ملکه صفوت الدین، همسر اخستان، و عمه او بانو عصمه الدین را به پایمردی و شفاعت در این میان خواند و وسایل مختلف برانگیخت. او از جمله در این قصیده و قصیده دیگری با مطلع” روزم فروشد از غم و هم غمخوری ندارم..”شخصی را که از او با عنوان” مخلص المسیح، عظیم الروم ، عزّالدوله قیصر، پهلوان ایران و مرزبان کشور بهرامیان و پهلوان ملکت داودیان و…یاد کرده واسطه دریافت مجوز این سفر کرد. خاقانی در قصیده دوم نیز همین درخواست مجوّز سفر را مطرح کرده است:

دارم دل عراق و پی مکّه و سر حج
درخور تر از اجازت تو درخوری ندارم

از القابی که خاقانی به ممدوحش داده  دانسته می شود که این شخص فردی مسیحی اما صاحب نفوذ در دربار شروان شاه و از زمره سرداران و مرزبانان این دولت و دولت داودیان گرجستان بوده و براساس مضامین دیگری از شعر خاقانی  دانسته می شود که او فردی صاحب اطلاع در هنر شاعری نیز بوده است. بدیهی است که این مشخصات با آنچه مینورسکی در مورد ممدوح این قصیده گفته و کمابیش مورد پذیرش بسیاری از صاحب نظران نیز قرار گرفته تطابق چندانی ندارد. مینورسکی بر آن بود که ممدوح قصیده  شاهزاده ای است رانده شده از روم شرقی، که مدتی در شروان پناهنده بوده، به نام “آندرنیکوس کمننوس”.

باری، همه آنچه در متن دو قصیده یاد شده آمده تلاش برای کسب مجوز سفر است، نه استخلاص از زندان. اما شاید آنچه باعث شد که جمهور خاقانی شناسان این قصیده را حبسیه بشناسند عبارات دوپهلویی است که در متن آن آمده که به راحتی به مفاهیم دیگری جز اسارت و زندان قابل حمل است؛ از قبیل اینکه ” فلک…مرا دارد مسلسل راهب آسا” و “من اینجا پای بست رشته مانده…” و ” چرا بیژن شد این در چاه یلدا” و خصوصاً این دو بیت:

چو قندیلم برآویزند و سوزند
سه زنجیرم نهاده دست اعدا

و

مرا از بعد پنجه سال اسلام
نزیبد چون صلیبی بند بر پا

که دومی قطعاً الحاقی است زیرا در هیچ نسخه ای از نسخ دیوان خاقانی و حتی جنگ ها و سفینه های کهن نیامده و اوّلی هم بی گمان بر معنی حقیقی آن قابل حمل نیست، چون هیچ گزارشی وجود ندارد که خاقانی را مثل قندیل از سقف زندان آویخته و او را سوزانده باشند!

بنا بر آنچه گذشت، مضمون کلّی قصیده ترساییه و قصیده دیگری که خطاب به ممدوح ترساییه سروده شده کسب اجازه سفر به منظور رهایی از محیط ناخوشایند شروان است؛ محیطی که همچون زندانی تنگ روح خاقانی را در حصار قرار داده بود. مضامین محدودی را نیز که در قصیده به بند و سلسله اشاره دارند باید به همین زندان مجازی حمل کرد.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *