شرح ابیاتی از خاقانی 1

استاندارد

خاقانی از شاعرانی است که تحول روزگار و تغییرات وسیع فرهنگی ، شعر و اندیشه آنان را از دسترس فهم ما دور کرده و بیش از پیش حکم شاعر خواص ، آن هم طبقه خاصی از نخبگان را پیدا کرده است. این ویژگی، ارزش سنجی کار شارحان خاقانی را دشوار ساخته است. اینکه شارح محترمی با همه علم و فضل و کمال ، در فهم ابیاتی از این شاعرِ  ِ تا هنوز “دیر آشنا” دچار لغزش گردد کاملا طبیعی است.بنابر این تعجب نکنید اگر بگوییم برای داوری درباره آثار شارحان خاقانی نباید یکسره به خطاها و لغزشها چشم دوخت ، بلکه باید کامیابیهای آنان را در شرح مشکلات نیز منظور داشت و در ارزیابی حاصل کوشش آنان دخالت داد.

با این توضیح به سراغ برخی از نکات تامل برانگیز و قابل بحث در مورد برخی از ابیات خاقانی می رویم که  شارحان گرامی احیانا در توضیح آن دچار بی دقتی شده اند. همه این بیتها از غزلیات این شاعر قرن ششم انتخاب شده اند.

تا کی جگرم سوزی و در زلف به کار آری
نه مشک خَلِق گردد چون با جگر آمیزی؟

بدون فهم رابطه زلف ، مشک و جگرسوخته معنی بیت روشن نمی شود.این بیت به نوعی تقلب در عطرسازی قدیم اشاره دارد. از کارهای کولیان قدیم این بوده که مشک را با جگر سوخته مخلوط می کردند و ماده به دست آمده را به جای مشک خالص قالب می کردند! به این کار “ناک دهی”می گفته اند. در رباعی لطیفی که در نزهه المجالس آمده و سروده یکی از معاصران خاقانی است به همین تقلب اشاره و به کمک آن مضمون پردازی شده است:

با من دل تو به مهر آموخته نیست
یک شمع وفا در دلت افروخته نیست

گفتی که سر زلف سیاهم مشک است
مشک است ولی بی جگر سوخته نیست!
 

خاقانی در تخیلی شاعرانه جگر ِ سوخته خود را موجب تباهی – خَلِق شدن- زلف  مشکین یار دانسته و او را از سوزاندن جگر خود پرهیز داده است!

آشوب گزیده های ادبی!

استاندارد

روزگار ما روزگار گزیده پردازیهاست. کم نیستند استادان معتبر ادبیات که در کنار آثار تحقیقی، به تلخیص و شرح دیوان و دفتر شاعران پیشین روی آورده اند و از قضا گزیده های آنان جزو آثار پرفروش ادبی است.بسیاری از خوانندگان کم حوصله شعر و نثر فارسی و حتی بسیاری از دانشجویان و استادان این رشته ترجیح می دهند، به جای مراجعه به متون و دیوانهای پرحجم و دشوار ، از رهگذر “گزیده ها” به دنیای شاعران و نویسندگان قدیم قدم بگذارند و از دریچه ای که گزیده پردازان به روی آنها گشوده اند به دنیای آنان بنگرند.

این رویکرد که شاید به مقتضای زمانه ناگزیر نیز می نماید ، از برخی عوارض و آثار مثبت و منفی برکنار نیست.یکی از مشکلات این نوع گزیده ها ، که در بسیاری از آنها دیده می شود ، سلیقه ای بودن آنهاست ، سلیقه ای که اگر یکسره شخصی نباشد ، ترجمان سلیقه زمانه و عمدتا متاثر از ذوق ادبی پس از مشروطه و نیماست.

تصویری که بسیاری از گزیده های روزگار ما از شاعران کهن عرضه می دارند ، کمتر شباهتی  به چهره واقعی و تاریخی آنان دارد و تنها نماهایی را نشان می دهد که باب طبع منتقدان این روزگار است.برخی گزیده پردازان این زمانه ، به شیوه “مهمان خانه مهمان کش”به خود اجازه می دهند که هر طور دلشان خواست ، متن را شرحه شرحه و تقطیع کنند و چنان سر و ته یک قصیده یا غزل را بزنند که مطابق متر و معیار آنان بشود. این حذفها از قضا ، معمولا شامل ابیات و بخشهایی می شود که سبک و سیاق واقعی صاحب اثر را نشان می دهند و بالطبع با هنجارهای ادبی این زمانه چه بسا سازگار نباشند.

در این گزیده های بر سبیل سلیقه و اتفاق! هیچ سخنی از ملاکهای رد و فبول و حذف و گزینش به میان نیامده است و معلوم نیست که چرا سروده یا بیتی انتخاب شده یا کنار نهاده شده است.

حذف و نادیده گرفتن ابیات و عبارات پیچیده و بحث انگیز ، یکی دیگر از ویژگی های گزیده هایی از این دست است.  حذف این قبیل بیتها ، هم خیال گزیده پرداز و شارح را با پاک شدن صورت مسئله راحت می کند و هم دانشجوی ادبیات را از تلاش فکری مجتهدانه در فهم متن معاف می دارد! این گونه حذفها -مخصوصا در قصیده که محور عمودی در آن حرف اول را می زند – کاری است خلاف امانت و احتیاط علمی و در غزل و امثال آن نیز پسندیده نمی نماید.

متاسفانه برخی از گزیده های رایج ، مصداق بارز کتاب سازی هستند. این آثار به قلم کسانی نوشته شده  که از صلاحیت علمی و ذوقی لازم کم بهره اند و کار آنها به تلخیص و گزینشی سطحی – چه بسا از روی دست استادان دیگر! –  محدود می شود.  شارحان این گزیده ها معمولا در توضیح ابیات ساده و تکرار مکررات و شانه خالی کردن از توضیح دشواریهای متن ، ید طولا دارند و گاه همان مطالب تکراری نیز غیر مستند و بدون رعایت روش علمی نوشته شده اند.

بعضی از این شارحان و گزیده پردازان ، شاگردان زرنگ! پیشین هستند که تقریرات استادانشان را – بی هیچ اشاره به نام آن استاد بیچاره که نتایج عمری تحقیق و مطالعه را سخاوتمندانه در اختیار شاگردان فرار داده – به نام خود منتشر می کنند!!!

 آیا رواج گزیده پردازی هایی از این دست ، نشانه رخوت و رکود علمی و ادبی نیست ؟ و آیا دانشجویانی که از رهگذر این گزیده ها ، کاردان و کارشناس و بعدا – با سلام و صلوات – استاد ادبیات می شوند ، از صلاحیتهای لازم برای فهم و تحقیق متون برخوردارند؟

مضامین گمشده 8

استاندارد

وحید قزوینی(متوفی ۱۱۱۲ه ق) از شاعران و دبیران و تاریخ نگاران و سیاستمداران دوران صفوی است. در اینجا نمونه هایی از نازک خیالی های او را به اهل تامل تقدیم می کنیم:

چندان که می پرم به پر و بال بی خودی
از عالم خیال تو بیرون نمی روم!

گردش این ساغر خالی که گردون نام اوست
اهل دولت را نمی دانم چرا مدهوش کرد؟!

چه بلایی تو که از شوق خرامیدن تو
جاده چون رگ به تن خاک تپیدن گیرد!

اهل دنیا را ز غفلت زنده می پنداشتم
خفته دایم مردگان را زنده می بیند به خواب!

می برد آخر تو را خواب عدم ، غافل مشو
آمد و رفت نفسها جنبش گهواره است!

اگر در خانهّ من نیست چیزی
خجل گشتن ز روی میهمان هست!

دیدم آن چشمهّ هستی که جهانش خوانند
آن قدر آب کز او دست توان شست ، نداشت!

گر چه مهمان چو نفس مایهّ روح است ، ولی
خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود!

واعظ! مکن دراز حدیث عذاب را
این بس بود که بار دگر زنده می شویم!

به سان خامهّ نقاش ، در عشق
به مویی می توان کوهی کشیدن!

نمی آید به چشم از نازکی مانند بوی گل
گر آید از لباس خویش آن گل پیرهن بیرون

دشمن دوست نما را نتوان کرد تمیز
شاخ را مرغ چه داند که قفس خواهد شد!؟

بقعه دل

استاندارد
 حسی غریب می کشد این سمت و سو مرا
عطری نجیب می وزد از رو به رو مرا

خورشید رفته است و به دامان نشسته است
گرد و غبار  قافلهّ  آرزو  مرا

پیراهنی نمانده که روزی بیاورد
حتی نسیم گمشده بویی از او مرا

یک تکه استخوان و پلاکی شکسته کو
زان پیکر غریب به خون خفته کو مرا؟!

در پایبوس سرخ کدامین زمین و مین
گل می کند شرارهّ این جستجو مرا…

                  ***

در آستان بقعهّ دل ایستاده ام
اذن دخول می شکند در گلو مرا

ای ابر اشک وقت زیارت رسیده است
آخر مخواه این همه بی آبرو مرا

عطری شگفت در همه جا موج می زند
دیگر نمانده طاقت این گفتگو مرا…

نگاهی دیگر به خاقانی و ایوان مدائن

استاندارد

ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما…

دشوارگویی خاقانی و اینکه درک سخنان او نیازمند اطلاعات قابل توجه ادبی است ، باعث شده که مدعیان و ماجراجویان کمتر به سراغ او بروند و کمتر از سروده های او  به نفع اغراض سیاسی و حزبی سوء استفاده کنند! شاید اگر سخن خاقانی به اندازه ظاهر کلمات حافظ و مولوی و …قابل درک بود ، هفتاد و دو فرقه متخالف بر مائده سخن او گرد می آمدند و هر یک می کوشیدند در تایید اندیشه های حق و باطل خود از این نمد کلاهی دست و پا کنند و خاقانی را نیز ، چون حافظ و مولوی و ….همفکر و همعقیده خود جلوه دهند!!

در این میان سادگی نسبی قصیده “ایوان مدائن” موجب شده که عده ای از سر بی خبری و گروهی نیز به واسطه رندی و طراری در باب این قصیده و مضامین آن سخنان بی حساب فراوان بگویند و از این قصیده که آیینه عبرت و آگاهی است ، آیینه ای برای تفاخرات نژادی بتراشند.به گونه ای که می توان ادعا کرد که بر این قصیده زیبای خاقانی و خود او در این عرصه ستمی تلخ رفته است!

                                                               *** 

در مورد ایوان مدائن خاقانی و برداشتهایی که از آن شده نکات ذیل به اختصار قابل یادآوری است:

۱. خاقانی مثل دیگر شاعران این سرزمین پرورش یافته فرهنگ ایرانی- اسلامی است و به فرهنگ این سرزمین علاقه فراوان دارد ، اما باید توجه داشت که این علاقه از جنس رویکرد روشنفکران پس از مشروطه نیست. اساسا اندیشه ها و “ایسم ها”ی مدرن- از جمله تفکرات پس از مشروطه- محصول دنیای امروزند و بسیار عوامانه است که آنها را به شاعرانی که قرنها پیش از این می زیسته اند و روحشان هم از این مباحث بی خبر بوده نسبت بدهیم. غفلت از این نکته بدیهی بسیاری را به ورطه مغالطات و ادعاهای عجیب و غریب درغلتانده است.

۲.ایوان مدائن از قصاید زیبای خاقانی است ، اما در میان دیگر سروده های او از “متوسطات” به شمار می آید. شهرت فوق العاده این قصیده دقیقا به چند دهه اخیر برمی گردد که  گزیده ای از آن را در کتابهای درسی گنجانده بودند و شاعران زیادی به استقبال و اقتفای از آن پرداخته اند. پیش از این و در درازنای قرنها ، قصایدی چون “مرآه الصفا”ی خاقانی که دارای مضامین عرفانی است بیشترین شهرت و اهمیت را واجد بوده اند.

۳. کسانی که خاقانی را به استناد ایوان مدائن ناسیونالیستی دو آتشه و مخالف آیین آسمانی اسلام جلوه داده اند ، تنها به مفهوم ناقص برخی ابیات این قصیده نظر کرده اند و از کنار بیتهایی که در آنها به آیات قرآن اشاره رفته و از بزرگان اسلام- همچون حمزه سیدالشهدا و سلمان فارسی – و آموزه های دینی به عظمت یاد شده ، رندانه عبور کرده اند!

۴.مضمون مورد ادعای این جماعت در هیچ جای دیگر از دیوان حدود ۱۷۰۰۰بیتی خاقانی و تحفه العراقین  و منشئات او تکرار نشده است و همین نکته قرینه ای است که بر بسیاری سخنان خط بطلان می کشد.

۵. ایستادن در مقابل ویرانه ها و شکوه سرکردن یک سنت قدیمی شاعرانه است. چنان که عادل شمردن انوشیروان و ستایش بارگاه عدل و داد او – فارغ از اعتبار تاریخی آن –  نیز یک باور کلی در میان شاعران عرب و عجم بوده و اگر بنا باشد کسانی را که بر ویرانه ها گریسته اند یا  چنین اندیشه ای را در شعرشان به کار برده اند ، مخالف مسلمانی بشماریم ، مشکل می توان در میان شاعران قدیم مسلمانی پیدا کرد!

۶.  در ایوان مدائن از جبارانی سخن می رود که این خاک آنها را فرو خورده است. معلوم نیست شاعری که این بیت را سروده چگونه می تواند سوگوار همان – به زعم خود – جباران باشد:

چندین تن جباران کاین خاک فروخورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان!

۷. قصیده مشهور خاقانی با ردیف “آورده ام” که خاقانی در آن به خاکی که از تربت رسول الله با خود به ارمغان آورده ، می بالد و افتخار می کند،  از لحاظ تاریخی در همان حال و هوا و پس از سروده شدن ایوان مداین بر زبان خاقانی جاری شده است. اگر ایوان مدائن را به فرض به منزله استعفای خاقانی از آیین اسلام بشماریم (آن گونه که برخی چنین پنداشته اند ) این ادعا چگونه با سروده شدن قصیده “آورده ام” و چنین ابیاتی سازگار است :

یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده‌ام

وقف بازوی من است این حرز و نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آورده‌ام

خاک بالین رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آورده‌ام

گوهر دریای کاف و نون محمد کز ثناش
گوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده‌ام

چون زبان ملک سخن دارد من از صدر رسول
در سر دستار منشور زبان آورده‌ام

بلکه در مدح رسول الله به توقیع رضاش
بر جهان منشور ملک جاودان آورده‌ام

مصطفی گوید که سحر است از بیان من ساحرم
کاندر اعجاز سخن سحر بیان آورده‌ام

ساحری را گر قواره بهر سحر آید به کار
من ز جیب مه قواره‌ی پرنیان آورده‌ام

یک خدنگ از ترکش آن، شحنه‌ی دریای عشق
نزد عقل از بیم چرخ جانستان آورده‌ام

چگونه می توان باور کرد که شاعری پس از یک عمر مسلمانی و افتخار به “حسان العجم” بودن ، پس از سفر دوم  حج خویش ناگهان از ایمان خود بازگردد و مرثیه گوی ورود اسلام به ایران شود و بلافاصله همه چیز را فراموش کند و قصیده ای این چنین شگفت را در مورد خاک بالین پیامبر اسلام بگوید؟! آیا نباید اندکی به حقایق تاریخی پایبند بود و گزافه گویی را وانهاد؟!

تفسیر سطحی و غلطی که  “غُلات ناسیونالیست!” از ایوان مدائن ارائه کرده اند ، تنها یک نمونه از “مشهورات”  بی اساسی است که در چند دهه اخیر به ضرب و زور  تبلیغات ، حتی به میان برخی از خواص نیز راه یافته است….شاید باز هم در باره نمونه های دیگر این مشهورات  سخن گفتیم.

کوچه باغی

استاندارد

بگذر از حسی که وقتی می رسی
عین سرابه
حتی تعبیر هم اگه بشه
یه خوابه!

وقتی دوری
با خودت فکر می کنی
وقتی ببینیش
حرفای تو واسه اون
اندازهّ صد تا کتابه،
اما وقتی می رسه
تموم حرفات
یه نگاهه ، یه سکوته
یه سوال بی جوابه!

یا دلت کوچیکه
یا عشقی که میگی
– هم –
یه جور رنگ و لعابه!

تو  کیُ و میخوای
منو یا خودتو؟!
من نمیخوام،
سکهّ قلبی رو که اون طرفش
نفرت نابه!

بذار آسمون قلبت
خالی شه از ابر نفرت
شاید آفتابی که دوس داری
یه  ُصب
بِهِت بتابه!

عاشقی تو این زمونه
بی تعارف
یه حبابه
مثه نقش روی آبه…!

بیا پایین!

استاندارد

شاعر بی نوا!  بیا پایین
از برای خدا بیا پایین

خر شیطان مگر چه عیبی داشت
از خر واژه ها بیا پایین

تو چه داری درون کیسهّ خویش
بجز از ادعا ، بیا پایین

حافظ و مولوی و فردوسی
نیستی ، جان ما بیا پایین!

بر خر واژه های پوشالی
می روی تا کجا؟! بیا پایین

آخر و عاقبت ندارد شعر
جز جنون و جفا ، بیا پایین

تو برای نمونه خوب ببین
حال و روز مرا ، بیا پایین

از بلندای برج عاج خودت
بین مردم بیا…بیا پایین

شاعران پیروان شیطان اند
مگر اهل صفا…بیا پایین

بگذر از لفت و لیس چند نفر
کاسه لیس گدا ، بیا پایین

با طنابی که دور گردن توست
صندلی را بپا….!!

مروزی و رازی

استاندارد

گرچه هر دو بر سر یک بازی اند
لیک با هم مروزی و رازی اند

شارحان کتاب شریف مثنوی در توضیح این بیت و یکی دو بیت دیگر با این مضمون، اشارات سربسته و مبهمی دارند. دهخدا در لغت نامه این نکته را یادآور می شود که “از مروزی و رازی مخالف و عدو اراده شود” و سپس به ابیاتی از شاعران دیگر در همین زمینه استناد می کند. دهخدا در امثال و حکم نیز به ضرب المثل هایی از این دست اشاره دارد که “مروزی را چه کار با رازی” و …بی آنکه توضیح دهند این مروزی و رازی چه کسانی بوده اند و علت اختلاف آنها چه بوده است!

با مرور آثار سخنوران پارسی گوی از سپیده دم شعر فارسی تا قرنها بعد اشارات فراوانی را به این مضمون می یابیم.رودکی سروده است:

در سفر افتند به هم ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد

خانه خود باز رود هر کسی
اطلس کی باشد همتای بُرد

این رباعی از نزهه المجالس(قرن ششم) در این زمینه گویاست:

بردار ز رخ پرده طنازی را
پیش آر مساعدی و دمسازی را

امروز تو را به کام دل یافته ام
کی بیند یار  مروزی رازی را؟!

در شمار دیگری از ابیات به جای مروزی(اهل مرو) و رازی(اهل ری) تعبیر خراسانی و عراقی آمده است که گویاتر است. از جمله در هفت پیکر می خوانیم:

کردمش لابه های پنهانی
من عراقی و او خراسانی

واقعیت آن است که وضعیت جغرافیایی ایران آن را به طور طبیعی به دو اقلیم و قلمرو  عمده خراسان و عراق تقسیم کرده است و مردم این سرزمین در گذشته های دور به واسطه این مختصات و موانع طبیعی کمتر از یکدیگر باخبر بوده اند و در شرایط فرهنگی متفاوتی می زیسته اند.به دلایل فراوان تاریخی گویش و مذهب و موسیقی و نحوه پوشش و معماری و تغذیه مردمان این دو ناحیه تفاوتهای فراوانی داشته که باعث می شده در هنگام برخورد در نگاه یکدیگر بیگانه جلوه کنند و زبان یکدیگر را نفهمند.

مردم خراسان در آغاز به لهجه ای سخن می گفتند که پس از تکامل یافتن، به دلایل فرهنگی و سیاسی به  زبان رسمی فارسی دری تبدیل شد و شعر فارسی را به وجود آورد ، اما مردم عراق در آن روزگار تا قرنها بعد به گویش فهلوی سخن می گفتند . کم کمک از اوایل قرن دهم بود که گویش فهلوی از شهرهای عراق رخت بر بست.از میان قالبهای شعر فارسی رباعی به مردم خراسان و دو بیتی (فهلویات )به عراقیان تعلق داشت.تفاوت سبک های عمده عراقی و خراسانی یادگار همین دو فرهنگ عراقی و خراسانی و تمایز روحیات این دو طایفه است.ناصر خسرو در سفرنامه از قطران نام شاعری در تبریز خبر می دهد که شعر نیکو می گفت ، اما فارسی [دری] نمی دانست. قطران از نخستین شاعران عراقی است که برای ممدوحان خویش که می خواستند از دربارهای خراسان عقب نمانند ، به دری  و به شیوه خراسانیان قصیده می گفت.او خود مدعی است که در ِ شعر دری را بر شاعران نواحی عراق گشوده است:

گر مرا بر شعرگویان جهان رشک آمدی
من در  ِ شعر دری بر شاعران نگشودمی

از لحاظ دینی هم، بویژه در روزگار آل بویه، عراق و ری قلمرو آیین تشیع و خراسان عرصه مذهب سنت و جماعت بود و بر اساس کتاب سیاست نامه حکومتهای ترک برای ایجاد جدایی در میان مردم این دو ناحیه از این موضوع سوء استفاده هایی می کرده اند.از حوالی قرن سوم که سربازان حکومت سامانی برای نخستین بار ری را تسخیر کردند ، اختلاط خراسانیان و عراقیان آغاز شد و  چندی بعد با تصرف این شهر به دست سلطان محمود این داد و ستد فرهنگی شدت گرفت. ملک الشعرای بهار از این فتح در سبک شناسی خویش با عنوان “اختلاط خراسانیان و عراقیان” یاد کرده است.خاطره این اختلاف فرهنگی تا همین اواخر هم ادامه داشت تا جایی که قاسم غنی در خاطراتش می نویسد:” …با آن سرعتی که حرف می زد ، طوری بود که ما سبزواریها هم نمی فهمیدیم، تا چه رسد به عراقیها! “

                                                                ***

اینک قرنهاست که از آن جدایی و دوری در میان خراسانیان و عراقیان تنها خاطره ای مبهم در کتابهای قدیمی برجای مانده و کار به جایی رسیده که حتی بسیاری از استادان زبان و ادب فارسی از مفهوم این بیت مولوی :” …لیک با هم مروزی و رازی اند” تصوری روشن ندارند! این وحدت و همدلی به برکت عوامل مهمی چون زبان و ادبیات فاخر فارسی و آیین اهل بیت(تشیع) صورت پذیرفته است.

امیدواریم این عوامل همبستگی و همدلی- به رغم بددلیها و دشمنیهای بدخواهان- پیوسته در میان ما پایدار باشند .

از گنجینه نقد پیشینیان 1

استاندارد

«…در این عهد هیچ صنعت ، مستخف تر[=خوارتر] و هیچ حِرفت[=پیشه] مبتذل تر از شعر و شاعری نیست، برای آنکه هر پیشه که از آن کهتر نباشد و هر صناعت که از آن پیرآموزتر[=ساده تر] نبوَِد، تا مرد مدتی بر مزاولت[=ممارست] آن مداومت نمی نماید و در آن مهارتی ، که استادانِ آن صنعت بپسندند، حاصل نمی کند، به دعوی آن بیرون نمی آید و کرده و ساخته خویش به من یزیدِ عرض نمی برد[=آن را در معرض ارزیابی قرار نمی دهد] الاّ شعر، که هرکس که سخن موزون از ناموزون شناخت و قصیده ای چند ، کژمژ یاد گرفت و از دو سه دیوان چند قصیده در مطالعه آورد ، به شاعری سربرمی آورد و خود را به مجردٍ نظمی عاری از تهذیبِ الفاظ و تقریبِ معانی ، شاعر می پندارد!

و چون جاهلی شیفته خویش و معتقدِ شعر خویش شد ، به هیچ وجه او را از آن اعتقاد باز نتوان آورد و عیب شعر او با او تقریر نتوان کرد و حاصل ارشاد و نصیحت او جز آن نباشد که از گوینده برنجد و سخن او را بهانه بخل و نشان حسد او شمارد و روا باشد که از آن غصه [به] بیهوده گفتن درآید و هجو نیز آغاز نهد!…

اما اگر کسی خواهد که در درجه شعر به فنّ کمال رسد و سخن چنان آراید که پسندِ ارباب طبع باشد، باید که جهد کند تا نظم و نثر او به الفاظ پاکیزه و معانی لطیف آراسته آید … چه معنی بی عبارت هیچ طراوت ندارد و عبارت بی معنی به هیچ نشاید!….

و نیز بباید دانست که نقد شعر ….به شعرِ  ِ نیک گفتن تعلق ندارد[=وابسته نیست] و بسیار شاعر باشد که شعر نیکو گوید و نقد شعر ، چنان که باید ، نتواند و بسیار ناقد شعر باشد که شعر نیکو نتواند گفت! و یکی از فضلا و امراء کلام را پرسیدند که چرا شعر نمی گویی؟ گفت: از بهر آنکه چنان که  می خواهم که آید نمی آید و چنان که می آید نمی خواهم!

و بیشتر شاعران برآن باشند که نقد شعر ، شاعران مُجید[=نیکو سخن] توانند کرد و جز ایشان را نرسد که در ردّ و عیب آن سخن گویند، و این غلط است‌‌‌، از بهر آنکه مَثل  ِ شاعر در نظم سخن ، همچون استاد نسّاج است که جامه های متقوّم[=گران بها] بافد و نقوش مختلف و شاخ و برگهای لطیف …در آن پدید آرد ،اما قیمت آن جز سمساران و بزّازان …نتوانند کرد…و شعر  فرزندِ شاعر است، چون بیتی چند گفت ، هرچگونه که آمد، اگر چه داند که کمتر از ابیات دیگر افتاده است ، از خویشتن نیابد[=دلش نمی آید] که گفته و پرداخته خویش را باطل کند و بزرگان گفته اند: …”مرد… به بند عقل و شعر و فرزند خویش مبتلا باشد” اما ناقد را دل نسوزد بر شعر دیگران که نه او خاطر سوزانیده است در نظم و ترتیب الفاظ و معانی آن ، پس هرچه نیکو باشد ، اختیار کند و هر چه رکیک[=سست] باشد  بگذارد ، چه شاعر در نظم خویش طالب خوش آمد باشد و ناقد جوینده به آمد! »

[شمسِ قیس رازی ، المعجم فی معاییر اشعار العجم ( تالیف درحدود ۶۳۵ ق ) ص ۳۹۰- ۳۹۶]