جوابیه آقای پورپیرار و پاسخ به آن

استاندارد

دوستانی که مطالب این وبلاگ را دنبال می کنند ، در چند پست قبل( یکشنبه ۸ مرداد) نقدی را بر برخی سخنان و ادعاهای آقای ناصر پورپیرار خواندند با عنوان : “باطل است آنچه مدعی گوید!” اینک جوابیهّ ایشان و پاسخ نویسنده به آن را در اینجا می توانید مطالعه بفرمایید. این مطلب عینا از نشریهّ خردنامه همشهری (شمارهّ شهریور ۸۵) نقل می شود:

 

“باسلام و احتراماً: خواهشمند است برابر قانون جوابيه زير را در پاسخ به نقد آقاي محمدرضا تركي بر بخشي ازكتاب «پلي برگذشته» كه در شماره مرداد 85، آن ماهنامه درج شده بود، چاپ كنيد. با تشكر.                                                                                                         ناصر پورپيرار

شبه صاحب نظران لن تراني پران و در حال گريز

شش سال پس از انتشار نخستين مجلد از مجموعه «تاملي در بنيان تاريخ ايران» كه علي‌رغم كوهي از مانع تراشي‌ها، به هشت جلد رسيده است، كساني كه خود را صاحب نظر مي‌پندارند، در همان حال كه از بيم درگيري با بنيان مداخل و مطالب عرضه شده در اين مجموعه، كه به پنجاه باب مي‌رسد، هراسان و ترسان در حال گريزند، گاه گاهي كه براي نفس تازه كردن توقفي دارند، بدشان نمي‌آيد به قصد خاموش كردن آتش جگر، بدون عرضه دارايي و دليل تازه‌اي براي مقابله، چند ناسزا و لن تراني نصيب مولف آن  مجموعه كنند، چنان كه در نوشته آقاي محمدرضا تركي هم، در باب اثبات حيات و حضور سلمان در تاريخ اسلام، چيز تازه‌اي جز چند مزه پراني و آن شمايل سقاخانه‌اي رنگيني نديدم كه در حاشيه مقاله، احتمالاً به عنوان سند تاريخي اثبات وجود سلمان، چاپ شده بود! اوضاع بي‌بضاعتي روشن فكري بي‌اطلاع كنوني در مواجهه با داده‌هاي جديد تاريخي، تا آن‌جا به هم ريخته است كه تصور مي‌كنند مقابله با مداخل نوين اين كتاب‌ها، با تكرار دوباره همان مطالبي ميسر مي‌شود كه پيش‌تر باطل شده است!


 
«و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا ايه كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يومنون[=یوقنون]؛ ناداناني از قماش گذشتگان، كه در ماهيت يكسان‌اند، مي‌گويند چرا خدا با ما سخن نمي‌گويد و معجزه‌اي صادر نمي‌شود. ما اين آيات را براي مردم به يقين رسيده فرستاده‌ايم». (بقره 118).


 
خداوند ششصد سال پس از ظهور مسيح، به زمان طلوع اسلام، آدمي را در مرحله‌اي از بلوغ قرار مي‌دهد كه ظهور خرق عادت و معجزه، براي پشتيباني از قرآن را، خواسته عقب ماندگان منجمد شده درگذشته مي‌شمارد. به راستي هم اژدها كردن تمام عصاها و شفاي تمام بيماري پوستي گرفتگان، در نظر عاقلان رشد كرده با زمان، ارج آيه‌اي از قرآن را ندارد. اما به زمان ما و هزار سال پس از مكتوبات بي‌سروتهي كه گرچه قادر به تعقيب واقعيت وجودي مولفان آن نيستيم، بل هنوز به قدر لفافكي كه ده گرم زردچوبه در آن بپيچيم، اصلي از اين مكتوبات نيافته‌ايم، عقب ماندگاني، به تعبير قرآن، هنوز علاقه دارند كه متعصبانه و بدون بازنگري، تاريخ ايران و اسلام را، عاريه گرفته از همان مكتوبات شعوبي و يهود ساخته بدانند!


 
آقاي تركي، من تنها منكر وجود سلمان نبوده‌ام، مطلب وسيع‌تر از آن است كه پنداشته‌ايد: نوشته‌ام سلمان هم جزئي از محتويات بسته بندي دروغي است كه يهوديان درباب هستي ايران پيش از اسلام، به فرهنگ منطقه تحويل داده‌اند، زيرا اكنون مي‌توانم لااقل از پانزده مسير جداگانه اثبات كنم كه پس از نسل كشي كامل مردم شرق ميانه، به وسيله يهوديان، در پايان حكومت مشترك داريوش اول و خشايارشاه، كه تورات از آن با عنوان قتل عام پوريم ياد مي‌كند، به درازاي 1200 سال، يعني تا ظهور اسلام، جنبنده‌اي در جغرافياي فرضي ايران زندگي نمي‌كرده است، تا يكي از آن‌ها ابتدا گبر باشد، بعد مسيحي و سپس مسلمان شود!!! در اين مدخل نو بيان، درمراتب مختلف و متعدد، اثبات مي‌شود كه سراپاي امپراتوري ساسانيان، اشكانيان و بخش عمده‌اي از افسانه هخامنشيان، به انضمام مزدك و ماني و زردشت و اوستا و خط و زبان و كتبيه و كتاب و آتشكده و دانشگاه و غيره، يكسره مترسكاني سر هم بندي شده از دروغ‌اند و مزرعه يهوديان را مي پايند، تا باد دخالت نو انديشان، كاه نسل‌كشي آن‌ها در ماجراي پليد پوريم را در جهان نپراكند.


 
آيا جرأت مي‌كنيد تا به مباحثه در اين موضوع وارد شويم تا يكباره معلوم تان شود كه نه فقط سلمان، بل تمام دانسته‌هاي كنوني و موجود در باب تاريخ و هويت ايرانيان پيش از اسلام، پرسه در برهوت و بي‌راهه و بستن هويتي بر خويشتن است كه رنگ و وزن باد هوا را هم ندارد. اگر جسارت نگريستن به اين حقيقت مطلق قابل اثبات را نداريد، بهتر آن كه همانند چند سال گذشته همچنان خاموش بمانيد، اين ژورنال نويسي‌هاي لوس و آبكي را كنار بگذاريد، اگر ادعايي داريد و يا در اطراف خود مدعي مي‌شناسيد، جمعي شويد، از هر مركز و محفلي كه مايليد كمك بگيريد و بكوشيد تا با پوريم و عوارض آن آشنا شويد. براي سهولت، بزرگوارانه آماده‌ام تا جمله به جمله آن حادثه اصلي در انهدام تاريخ شرق ميانه را، تا تلي از ادله و اسناد مربوطه، در جمع شما هيجي كنم تا معلوم شود گريز روشنفكري كنوني از ورود به مدخل پوريم، جداي از كوشش براي حفظ آبروي تاريخي يهود، از بيم آن است كه مبادا بي‌اطلاعي مطلق آنان جار زده شود و قريب صد در صد توليدات قلمي موجود در حوزه تاريخ و منضمات آن، صنايع مقواسازي ايران را دچار تورم مواد اوليه كند. و گرنه اين گوي و ميدان. مي‌توانيد ميدان داري را هم به همان در اصطلاح و عنوان «خردنامه‌اي» بسپاريد كه بدون آشنا كردن خوانندگان خود با اصل مقوله‌اي، لن تراني نامه‌اي را به عنوان نقد آن مقوله چاپ مي‌كند!


 آ
ن‌چه را هم ايشان، خارج از موضوع سلمان، در باب «هيولاي صدام» و «توده‌اي كهنه كار» و از اين قماش و قبيل مفرهاي بي‌فايده  آورده‌اند، جز فضولي از سر بي‌بضاعتي و ناآگاهي نبود و نيازي به پاسخ نداشت.”

 


 

 

…كه نيرزد اين تمنا به جواب لن تراني!

سردبير محترم خردنامه!

با سلام و احترام نكاتي در مورد جوابيه جناب آقاي ناصر پورپيرار، قابل يادآوري است كه ذيلا به برخي از آن‌ها اشاره مي‌شود:


 ۱
– جوابيه آقاي پورپيرار، متاسفانه جز دشنامي چند از سر خود بزرگ‌بيني و خشم و نهايتا ارجاع ادعاهاي غيرمستند پيشين به ادعايي بزرگ‌تر چيزي در بر ندارد. آن‌كه عالم و آدم را به مناظره علمي فرا مي‌خواند و آماده است «بزرگوارانه» مداخل نوبيانش را در جمع آنان «هيجي» [=هجي] كند، علي‌القاعده نبايد از يك نقد دو صفحه‌اي بر بخشي از كتاب خود آن چنان برآشفته شود كه حتي نشريه شما را – با همه صبغه فرهنگي و متانت – مورد شماتت قرار دهد! گويا ايشان راه بهتري براي آشنا كردن ديگران با اصل و فرع ديدگاه‌هايشان، جز همان تك‌گويي هجي‌گونه نمي‌شناسند!

صواب آن بود كه آقاي پورپيرار، به جاي گير دادن به تصوير مقاله كه به سليقه طراح محترم نشريه چاپ شده بود، به اصل موضوع مي‌پرداختند و اگر پاسخي درخور در آستين داشتند، ارائه مي‌فرمودند يا اگر ابطال سخنان بنده قبلا در جايي رقم خورده، بنده و خوانندگان محترم را به آن ارجاع مي‌دادند.

 

۲ – بنده در مقاله خودم با نشان دادن پاره‌اي تناقض‌ها و شتابزدگي‌ها، بي‌اطلاعي آقاي پورپيرار را حتي از شرح حال ساده سلمان – كسي كه بر انكار وي اصرار دارند – نشان داده بودم و در برابر پافشاري غيرمنطقي و غير مستند ايشان، مبني بر اين‌كه سلمان فارسي از جعليات يهود است، اين سؤال ساده را مطرح كرده بودم كه اين قوم حسابگر، چه سودي از اين دشمن‌سازي و مخالف‌تراشي و اين خودزني فرهنگي مي‌برده‌اند؟! اساسا بر زبان آوردن چنين ادعايي از كسي ساخته است كه هيچ اطلاعي از سيماي سلمان فارسي، آن‌گونه كه در آينه فرهنگ اين سرزمين جلوه كرده‌ ، نداشته باشد.

۳– آقاي پورپيرار، به جاي پاسخ دادن به آنچه گذشت، به عنوان تعريض، آيه‌اي از قرآن كريم را ذكر كرده‌اند كه هيچ ارتباطي به بحث ما ندارد، اما در حاشيه آن به نكته‌اي در باب معجزات پيامبران اشاره كرده‌اند كه از قضا كاملا درست است.

بد نيست براي بالا بردن اطلاعات آقاي پورپيرار در مورد سلمان فارسي، اين نكته را يادآور شويم كه اصل اين انديشه در فرهنگ اسلامي به سلمان فارسي منتسب است و گذشتگان ما سلمان را مظهر خردمنداني مي‌دانسته‌اند كه به جاي معجزه خواستن از پيامبران، به دنبال سرشار كردن خرد خويش از پيام آنان بوده‌اند:

هركه بوجهل است گو در معجزاتش بين كه نيست

كار سلمان چشم اعجاز از پيمبر داشتن!


 ۴
– استناد ايشان به ماجراي پوريم، فارغ از ابهامات موجود در اصل ماجرا و ميزان شمول آن، گرهي از ابهامات و شتابزدگي‌هاي نوشته‌هاي آقاي پورپيرار در باب سلمان فارسي نمي‌گشايد و عملا جز نوعي گريز به جلو و مستند كردن ادعايي به ادعايي بزرگ‌تر نيست. منطقي اين بود كه بحث را در همان سطح ادامه مي‌دادند و با پذيرش مسئوليت نوشته‌هاي خويش، تناقض‌ها و ابهامات مطرح شده را پاسخ مي‌گفتند.


۵- بي‌آن‌كه قصد ورود به اصل مبحث پوريم را داشته باشيم، تا آن‌جا كه به مقصود ما مربوط مي‌شود، ذكر دو ابهام خالي از فايده نيست:

  – آقاي پورپيرار در آثار قبلي خودشان از روستانشينان و ايلات و عشاير كوچكي سخن گفته‌اند كه پس از كشتار مزبور، در جغرافياي فرضي! ايران در كوهپايه‌ها و جنگل‌ها زندگي مي‌كرده‌اند. [به عنوان نمونه رك: ساسانيان، بخش سوم، ص 214 و 240] اما در اين جوابيه كه گويا مستند به سرشماري نفوس و مسكني است كه تنها در اختيار حضرت استاد قرار دارد و لابد از زير همان «تلي از اسناد و ادله مربوطه» كشف شده! مرقوم فرموده‌اند: «پس از نسل‌كشي كامل مردم شرق ميانه… به در ازاي 1200 سال… جنبنده‌اي در جغرافياي فرضي ايران زندگي نمي‌كرده است… [لطفا به مفهوم عام كلمه «جنبنده» كه بر بني آدم و دام و دد و مور و ملخ و … يكسان دلالت مي‌كند نيز عنايت داشته باشيد!]. به نظر مي‌رسد اين دو ديدگاه يكسان نيستند و گويا آقاي پورپيرار قبل از هجي كردن اين «حقيقت مطلق!» براي ديگران، نياز دارند ماجرا را براي خودشان بيشتر حلاجي كنند و حداقل در بيان مقصود خويش به تعبيري روشن و دقيق برسند!

  -آقاي پورپيرار، در حالي كه در نوشته‌جات پوريمي خود، به صورت قطع و يقين «اعراب نجد را اجتماعي از جان به دربردگان و گريختگان از پوريم» دانسته‌اند [همان، ص 239] حاضر نيستند هجرت و گريز يك نفر (سلمان) از اعقاب احتمالي و بقية‌السيف همان ماجرا را – به فرض پذيرش سناريوي ايشان – به ميان اعراب نجد احتمال بدهند و بر سر انكار خويش از هيچ آسمان و ريسمان كردني پروا ندارند!


۶– نه در نوشته آقاي پورپيرار درباره سلمان فارسي و نه در نقد بنده بر آن نامي از كشتار پوريم برده نشده بود، ما تنها از كشتار عاشورا نام برده بوديم كه آقاي پورپيرار آن را برآمده از عقلانيت عرب و برخاسته از سهم‌خواهي طرفين از قدرت دانسته بودند و من به عنوان يكي از قرينه‌ها و زمينه‌هاي مخالفت اسلام اموي با سلمان فارسي و فرهنگ تشيع به آن اشاره كرده بودم. اي كاش آقای پورپيرار به جاي هل من مبارز گفتن در يك ميدان ديگر، چيزي در اين باب مي‌نوشتند!


 ۷
– آقاي پورپيرار، در اين‌جا هم – مثل نوشته‌هاي ديگرشان – به تصريح و تعريض، دشنام‌هايي را نثار سلمان فارسي، اين شخصيت مورد احترام و تقديس قاطبه مسلمان كرده‌اند و از «مترسكاني سرهم‌بندي شده» سخن به ميان آورده‌اند كه «مزرعه يهوديان را مي‌پايند»!

اين دشنام‌ها، مثل بقيه گستاخي‌ها ارزش پاسخگويي ندارند. پيداست كسي كه سلمان فارسي، اين پرچم پرافتخار آزادانديشي و عدالت و اين افشاگر بزرگ دشمني‌ها و بدخواهي‌هاي يهود را مترسك سر جاليز يهود مي‌خواند، از چه مايه آزادگي و انصاف و حتي اطلاع و ورود به موضوع بهره‌مند است.

اگر آقاي پورپيرار اندكي از فرضيات ذهني خود فاصله مي‌گرفتند و كمي به سروصداي پيرامونشان گوش مي‌سپردند، متوجه مي‌شدند كه چندي است فرزندان ابوذر و برآمدگان از فرهنگ سلمان فارسي در لبنان ، مزرعه يهود را به آتش كشيده و خاطره خندق و خيبر را در پيش چشمان مبهوت آن‌ها زنده كرده‌اند و اين حوادث در شرايطي رخ مي‌دهد كه پيروان پرمدعاي اسلام اموي حتي از دعا كردن براي آن‌ها مضايقه مي‌ورزند!

من بعيد مي‌دانم كه آقاي پورپيرار مترسك‌هاي واقعي استعمار را نشناسند، يكي از آن‌ها كه ما به خاطر برآشفته نشدن خاطر ايشان نمي‌خواهيم ديگر نامش را ببريم، همان جنازه متعفني است كه پس از چند دهه خيانت و خونريزي، به ذلت‌بارترين شيوه كشور عراق را به استعمارگران تسليم كرد و گروه ديگر، قوميت‌گرايان تندرويي هستند كه سر در آخور استعمار دارند و بر طبل تفرقه و جدايي مي‌كوبند!


 ۸
– و آخرين نكته اين‌كه آقاي پورپيرار بهتر است به جاي برخي كلي‌گويي‌ها ، حتي فراتر از موضوع سلمان فارسي، آنچه در باب تاريخ و فرهنگ تشيع در آستين دارند، رو كنند، اما بايد بدانند كه اين عرصه، عرصه ادعاهاي لجام‌گسيخته و بي‌حساب نيست و اجمالا با نقد حرف‌هاي يك عده باستان‌پرست مافنگي توفير كلي دارد!

                                                                                                              محمدرضا تركي

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *