سایه های کبود

استاندارد

شب از نیمه می رفت و من تشنه بودم
و می سوخت در هُرم تب تار و پودم

تو بودیّ و چشم تو بود و سیاهی
اگر چشم در چشم شب می گشودم

خیالت چنان شعله ای بر دلم ریخت
که برخاست از دوزخی تفته دودم

و شب بر تمام تنم سایه گسترد
درآمیخت با تار و پود وجودم

               ***

شبی دیگر آمد… و من بار دیگر
اسیر همان سایه های کبودم

شبی کاش چون شاعران قدیمی
شب گیسوان تو را می سرودم

آبان ۷۰

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *