“ز شیر شتر خوردن…” از آن کیست؟

استاندارد

ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده ست کار

که تخت عجم را کنند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!

این دو بیت با وجود شهرت فراوانی که دارند  و با آنکه در برخی چاپهای متداول شاهنامه ، در بخش “نامه رستم فرخزاد به سعد وقاص” نقل شده اند ، به دلایل متعدد از استاد طوس نیستند. به همین علت است که در  چاپ خالقی مطلق  نیز به نشانه الحاقی بودن در میان [ ] آمده اند.

آقای ابوالفضل خطیبی – از شاهنامه شناسان معتبر این روزگار- در مقاله ای که پیش از این در نشر دانش منتشر کرده اند ، دلایل متعددی بر الحاقی بودن این بیتها اقامه کرده اند ، از این قبیل که (۱)این ابیات را در نسخه های کهن تر شاهنامه نمی توان یافت .(۲) ارتباط این دو بیت با ابیات قبل و بعد  بسیار ضعیف است و همچون وصله ای ناجور گویا به متن شاهنامه سنجاق شده اند و با حذف آنها خللی بر سیر داستان وارد نمی شود (۳)”تفو” از واژه ها شاهنامه نیست و جز در یکی دو بیت الحاقی و مشکوک دیگر نیامده و از همه مهم تر اینکه(۴) تحقیر قومی به بهانه نوشیدن – مثلا – شیر شتر و برپایه نگرشهای  قومی و نژادپرستانه دور از شان شاعر و اندیشمند بزرگی چون فردوسی است. اساسا در سراسر شاهنامه نمی توان چیزی یافت که بر ستیزه شاعر آن با دیگر نژادها و اقوام – صرفا – به خاطر مسائل نژادی دلالت کند.  از همه اینها گذشته باید توجه داشت که ابیات مورد بحث در سیاق روایت آمده اند و حتی به فرض صحت ، لزوما بیانگر دیدگاه خود شاعر نیستند و…

حال که دانستیم این ابیات، به حکیم طوس و اثر انسانی و ارجمندی چون شاهنامه تعلق ندارند ، این سوال پیش می آید که این ابیات از کجا آمده اند؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید نظری بیفکنیم به کتاب قصه حمزه که ظاهرا قدیمی ترین ماخذی است  که این ابیات در آن، با کمی تفاوت، آمده اند.قصه حمزه یکی از کهن ترین روایتهای عامیانه است و آن را از  زمره حکایات عیاران و جوانمردان می توان شمرد. تحریرهای مختلفی از این قصه سنتی که قرنها ورد زبان نقالان و قصاصان بوده وجود دارد که از آن جمله به رموز حمزه و حمزه نامه و حمزه صاحب قران و …می توان اشاره کرد. روایت کهنی  از این قصه نیز به زبان عربی وجود دارد که هنوز در سرزمینهای عربی مشهور است.مرحوم دکتر جعفر شعار قصه حمزه را در سال ۱۳۴۷ در دو جلد منتشر کرده است.در  چند موضع از قصه حمزه ابیات مورد بحث به این صورت آمده اند:

به شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بدین جا رسیده ست کار

که ملک عجم شان کند آرزو
تهو باد بر چرخ گردان تهو !

همان گونه که ملاحظه می فرمایید  بین متن این بیتها در حمزه نامه با بیتهای منسوب به شاهنامه تفاوت معناداری  مشاهده می شود . این تفاوت این گمان را تقویت می کند که کاتبان حمزه نامه یا مولف اصلی، آن را از شاهنامه به وام نگرفته اند. در نقل حمزه نامه به جای «تفو» « تهو» آمده که واژه ای کهن به همان معنی”تفو” است  و به نظر می رسد از اصالت بیشتری برخوردار است. گویا کاتبان شاهنامه بعدا “تهو ” را با تعبیر مانوس تر “تفو” عوض کرده اند.سیاق کاربرد این ابیات در حمزه نامه – بخلاف شاهنامه – طبیعی  به نظر می رسد و مفهوم آن نیز با روایت کاتبان شاهنامه به شکل  معناداری متفاوت است.

در روایت حمزه نامه، حمزه – قهرمان داستان – وارد دربار خسرو انوشیروان می شود و به واسطه خدمات و شجاعتهایی که از خود نشان می دهد ، مورد توجه پادشاه ایران  قرار می گیرد، در نتیجه جمعی از درباریان بر او رشک می برند و «تاجها بر زمین زدند که فریاد از دست عرب کشکینه خوار و پشمینه پوش به ریگ بیابان پرورده! به شیر شتر خوردن و ….» مفهوم ابیات حمزه نامه ظاهرا این است که امان از این امیر حمزه عرب که کارش به جایی رسیده که در دربار پادشاه ایران نیز جایگاه والایی یافته و در ملک عجم او را طلب و آرزو می کنند…!

بر این اساس، این ابیات حتی در حمزه نامه هم مفهوم نژادپرستانه ندارند و آنچه برخی به اصرار  و تعصب تمام می خواهند به آزادمردی با فرهنگ چون فردوسی نسبت بدهند، از خلال عبارات این کتاب نیز فهمیده نمی شود، چون منظور از “عرب” در ابیات حمزه نامه قوم خاصی نیست، بلکه شخصی خاص، یعنی قهرمان داستان( حمزه) مورد نظر است.

تاریخ دقیق تالیف قصه حمزه دانسته نیست.دکتر ذییح الله صفا معتقد بودند که کتاب قصه حمزه به دستور حمزه بن عبدالله خارجی که در قرن دوم هجری در نواحی شرقی ایران دستگاه حکومت داشته تالیف شده است. بر اساس این دیدگاه سابقه کتاب قصه حمزه به پیش از روزگار سروده شدن شاهنامه باز می گردد ،ولی هیچ قرینه تاریخی یا درون متنی وجود ندارد که سخن نویسنده محترم تاریخ ادبیات در ایران را تایید کند. به هرحال آنچه ما  در مورد ماخذ این بیتها احتمال داده ایم نیز تنها یک احتمال است و  اینکه آیا  کاتبان شاهنامه این دو بیت جنجالی را از حمزه نامه که افسانه ای بسیار رایج در آن روزگار بوده  گرفته اند یا از جایی دیگر،  یا از پیش خود آنها را افزوده اند ، معلوم نیست. به قول علما :” الله اعلم”!

باد استغنا

استاندارد

زمین فسرد و زمان مرد و آسمان گم شد
تبارنامهّ خونین عاشقان گم شد

غبار غفلت و تردید آن چنان برخاست
که آفتاب یقین در مه گمان گم شد

محاق دور قمر ریخت بر در و دیوار
یگانه پنجرهّ رو به آسمان گم شد

دریغ و درد که در گرگ و میش حادثه ها
هزار گلهّ انسان بی شبان گم شد

کپک زدند صداها و واژه ها پوسید
ز بس صداقت و ایمان که پای نان گم شد

زبون شدند زبانها و باد استغنا*
چنان وزید که آرامش از جهان گم شد…

هنوز اول عشق است…گر چه معنی عشق
در ابتذال شب آخرالزمان گم شد.

                                            مهر ۷۶

*در تاریخ جهان گشا در توصیف فتنه مغول این سخن شگفت نقل شده است:
“…باد بی نیازی خداوند است که می وزد، سامان سخن گفتن نیست!”

ترجمه سروده هایی از سعدی یوسف

استاندارد

میراث

پنجره بارانییک قطره
قطره ای دیگر ، آن گاه قطره ای دیگر
قطرات کشیدهّ باران بر این پنجره
مثل نشانه های تعجب…

چندی بعد اردیبهشت با روح و رایحه هایش
چون جهانگردی رخت برمی بندد
و نشانه های تعجب را روی غبار پنجره جا می گذارد
و ماندگاری را برای من به میراث می نهد…

 

در غربت بیابان

در غربت بیابان
در دل رملهای جاودان و فریادهای گنگ صحرا
نه گوری برایش کندند
نه پیش از مرگ لبانش را با آبی مرطوب کردند
و نه به حرفهای ماسه ای و نا بهنجارش گوش سپردند
که هیچ یک را یارای آن نبود
تا گوری برایش حفر کند
لبانش را لمس کند
و حرفهایش را بشنود
زیرا همهّ آنها ، همچون او
جان سپرده بودند
در غربت بیابان.*

*بخشی از سروده ای نسبتا بلند.

گربه لوژی!!

استاندارد

دانش “گربه شناسی” یکی از عرصه هایی است که اگر مسئولان محترم دانشگاههای آزاد یا پیام نور به ابعاد گسترده آن پی برده بودند ، تا به حال شاهد برگزاری چند دوره دکتری آن بودیم! با آنکه در طول تاریخ گربه شناسان بزرگی ، مثل مرحوم عبید زاکانی – سراینده موش و گربه – و  دیگران ظهور کرده اند ، اما تا به حال هیچ تنابنده ای کاملا از خصایص این موجود اسرار آمیز باخبر نشده و آن را  هم که خبر شد خبری باز نیامد! اگر بخواهیم به صورت فشرده و در حد ۲ واحد در مورد گربه ها اطلاع زسانی کنیم ، به این ویژگیها می توان اشاره کرد:

گربه ها معروف به بی حیایی و بی چشم و رویی هستند. هر چه به آنها خوبی کنید ، انگار نکرده اید! ویژگی دیگر گربه ها این است که اگر دستشان به گوشت رسید که رسید، وگرنه دماغشان را با دستمال کاغذی می گیرند و می گویند: «پیف چه بوی گندی میده!» البته این اصل هم مثل سایر اصول عالم کلیت ندارد و چه بسا گربه هایی  هستند که دستشان به انواع و اقسام گوشت می رسد ، اما به خلایق که می رسند می گویند:« ای بابا این جیفه مال دنیا رو ولش!»

از ویژگیهای مهم یک گربه سبیل اوست که به دقت رادار کار می کند.  گربه ها به کمک این سبیل ، علاوه بر شیروانیهای داغ می توانند  در دل سیاه شب از روی باریک ترین و بلندترین دیوارها عبور کنند. مع ذلک نمی دانیم چه سرّی است که  مقادیر معتنابهی گربه را می بینیم که روز روشن  و در خیابان صاف ، همین طور کج کج را می روند! به نظر کارشناسان حتی در صورت تداوم طرح امنیت اجتماعی و دود دادن سبیلهای این موجودات، عمرا این قسم گربه ها و گربه سانها به هیچ صراطی مستقیم بشوند!

گربه شناس بزرگی  فرموده اند:

گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ

که باتوجه به صنعت مراعات نظیر بین گربه و شیر و پلنگ “لیک موش” هم باید نوعی موش دوپا و امثال آن باشد! البته گربه و موش ظاهرا با هم تضاد دارند ، اما زیاد روی این تضاد نمی شود حساب کرد، چون مواردی از وحدت تاکتیکی آنها گزارش شده و برخی در این مورد گفته اند:

از صلح میان گربه و موش
بر باد رود دکان بقال!

اما موضوع مهم در گربه لوژی ، مبحث “اصناف و اقسام گربه ها”ست که ذیلا و محض نمونه به برخی از  آنها اشاره می کنیم:

۱. گربه عابد: کار این گربه ها جانماز آب کشیدن و ادای “میو” از مخرج است. در وصف این نوع گربه یکی از پیشکسوتان گربه شناسی سروده است:” غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد!”

۲. گربه زاهد: تقریبا همان گربه عابد است با این تفاوت که به نان و پنیر و بوقلمونی قانع است!

۳. گربه مرتضی علی: گربه ای است که از هر ارتفاعی رهایش کنند ، آخر الامر با همان چارچنگولش می آید پایین. حرف حرف خودش است و دایره مشاورانش را گسترش نمی دهد!

۴. گربه دزد: از نشانه های این گربه آن است که تا چوب برداری فرار می کند!

۵. گربه مسکین: گربه ای است که بال و پر ندارد. ( لابد بقیه دارند!) و در باره او گفته اند:

گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی

البته منظور شاعر از “روی زمین” دقیقا “بالای درخت” است ، چون گنجشکها این قدر حالیشان هست که روی زمین تخم نگذارند!

۶. گربه مصاحب بابا: ظاهرا از گرانبهاترین انواع گربه است ، چون  بعضی وراث حاضرند  آن را با یک استر چموش لگد زن عوض کنند:

 آن استر چموش لگدزن از آن من
آن گربه مصاحب بابا از آن تو!

یکی از صنایع مستظرفه از گذشته تا کنون “گربه شانه کردن ” و “گربه رقصانی” است و عده ای در این زمینه ید طولا دارند!این را نیز بگوییم که موفقیت در  این فن شریف ارتباط زیادی به دانستن موسیقی و  هنر حرکات موزون  و غیره ندارد و فقط کافی است که آدم کمی «موذیسین!» باشد.نکته آخر اینکه در شعر فارسی بیش از هر حیوان دیگری اسم گربه را برده اند. به عنوان مثال:

گربه تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو… 

گربه کاشانه رندان قدمی خواهی زد…

گربه خاک قدمت سجده میسر گردد…و از این قبیل گرُبیّات!

آسیب شناسی درس فارسی عمومی در دانشگاهها و یک پیشنهاد!

استاندارد

درس سه واحدی فارسی عمومی ، تقریبا به یک مشکل عمومی در دانشگاهها تبدیل شده است.از اسم این درس که آدم را به یاد حمام و …عمومی(!) می اندازد و نوعی غیر ضرور و کم ارزش بودن را تداعی می کند تا برخی کتابهای پر اشکال که در این زمینه به عنوان متن درسی تدریس می شود تا مدرسان کم اطلاعی که در برخی دانشگاهها به آموزش این درس گماشته می شوند و تا کلاسهای پرجمعیت و نامنظمی که به این درس اختصاص می یابد و فقدان متولی و مدیریت مشخص برای آموزشهای عمومی و…همه و همه خبر از  نابسامانی در زمینه تدریس درسهای عمومی زبان و ادبیات فارسی در مراکز دانشگاهی می دهند.البته هستند کلاسهای مفید و استادان صاحب نظری که درس فارسی عمومی آنها سخت دلنشین است و خاطره کلاسهایشان تا سالها در ذهن دانشجویان باقی می ماند و بر رغبت و آشنایی آنها به ادبیات دیروز و امروز می افزاید…اما متاسفانه تضییع عمر و استعداد استادان و دانشجویان و حتی ایجاد انزجار نسبت به ادبیات فارسی در قالب این درس  هم کم اتفاق نمی افتد! 

آقای مصطفی موسوی ، از دوستان و  همکاران واقعا فاضل و خوش فکر ما در دانشگاه تهران ، پیشنهاد عملی و جالبی برای حل مشکل درس فارسی عمومی مطرح کرده اند که در ادامه آن را خواهیم آورد و امیدواریم مورد توجه قرار گیرد:  

سخنی با استادان زبان و ادب فارسی

سال هاست درسی با عنوان فارسی عمومی در دانشگاه ها برای دوره های کاردانی و کارشناسی و… عرضه می شود. در سال های دهه ی 60 این درس به صورت 2 درس 2 واحدی عرضه می شد و بعد در پی تقلیل دروس عمومی و اختصاصی به یک درس 3 واحدی کاهش پیدا کرد.

این در واقع آخرین فرصتی است که دانشجویان دانشگاه ها که مهمترین قشر نسل جوان جامعه ی ما را تشکیل می دهند می توانند با ادبیات وسیع و عمیق فارسی سر و کار داشته باشند، مهارت های خواندن و نوشتن را تکمیل کنند و از ادبیات لذت ببرند.

بابا نگاهی کارشناسانه به نحوه ی اجرای این برنامه در دانشگاه ها می بینیم که مشکلاتی جدی برای رسیدن به هدف یا اهدافی وجود دارد که برنامه ریزان محترم در تعیین این درس در نظر گرفته بوده اند.
۱.
    متأسفانه دانشجویان رشته ها و مقاطع مختلف به دلایل گونه گون که در این مقال به آن ها اشاره خواهد شد این درس را جدی نمی گیرند و آن را به عنوان یک درس حاشیه ای، وسیله ای برای بالا بردن معدل، زنگ تفریح و… تلقی می کنند.
۲.
دانشجویان این درس را با سلیقه ها و علایق خود منطبق نمی بینند. بعضی به ادب معاصر دلبسته اند، برخی از ادب کهن لذت می برند، عده ای تاریخ ادبیات را مهم و جالب توجه می یابند، گروهی به وزن و قافیه و صناعات ادبی توجه دارند، برخی شیفته ی شعرند و دیگرانی طرفداران پر و پا قرص داستان و رمان اند، کسانی روح حماسی دارند و بعضی دیگر در عالم غزل سیر می کنند، گروهی به دنبال مفاهیم عرفانی اند و برخی به دنبال فراگرفتن آیین نگارش و پژوهش اند و … از  . هر کداماصحاب این علایق و سلایق کلاس درس فارسی عمومی را مفید نمی یابند و خود را مجبور به حضور در کلاس می بینند و ناگفته نتیجه ی آن پیداست که چیست.
۳.
   متأسفانه بسیاری از استادان زبان و ادب فارسی این درس را جدی تلقی نمی کنند و آن را درسی بی اهمیت می دانند، برخی تدریس آن را دون شأن خود می بینند، برخی صرفا برای پر شدن برنامه ی هفتگی خود به آن تن می دهند و برای تدریس آن هیچ برنامه و هدفی ندارند، عده ای اعتقادی به ارزشمندی ادب معاصر ندارند و از روی ناچاری کتاب را تدریس می کنند و بعضی تدریس آیین نگارش و… را خسته کننده می یابند. این ها واقعیت هایی است که در پایین آمدن سطح کیفی کلاس های فارسی عمومی تأثیر بسیاری دارد.
۴.   بسیاری از کتاب هایی که به منظور تدریس فارسی عمومی در دانشگاه ها تألیف شده و شمار آن ها به هشتاد می رسد از کیفیت و کمیت مطلوبی برخوردار نیست. بعضی از مؤلفان محترم قضیه را آن چنان که باید جدی نگرفته اند و صرفا خواسته اند کتابی تألیف کنند که در خوشبینانه ترین تلقی، تنها بااین هدف بوده که دانشجو برای تهیه ی کتاب به زحمت نیفتد.

 

مواردی که اشاره شد در مجموع سبب می شود که بین دانشجو و استاد و درس ارتباطی ایجاد نشود که بتوان از آن نتیجه ای گرفت یا اساسا انتظار نتیجه ی مطلوبی داشت. کلاسی تشکیل می شود، دانشجویانی در آن حاضر می شوند، استادی درس می دهد، هزینه ها و اوقات عزیز و گران بهایی صرف می شود اما با کمترین فایده.

برای رفع این مشکلات پیشنهاد می کنم به جای برگزاری کلاس های فارسی عمومی با این وضعیت نامطلوب، دانشجویان را آزاد بگذاریم که در طول دوره ی تحصیلی به گروه زبان و ادب فارسی دانشگاه خود مراجعه کنند و از میان دروس پایه، اصلی و تخصصی رشته ی زبان و ادب فارسی بنا بر توان، علاقه و سلیقه ی خود دو درس 2 واحدی انتخاب کنند.

اجرای این پیشنهاد فواید بسیاری دارد:

●دانشجو درسی را انتخاب می کند که به آن علاقه دارد و انگیزه اش برای شرکت در کلاس و فراگیری به مراتب بیشتر است.

●استاد در تدریس درس مورد علاقه ی خود انگیزه ی بیشتری دارد و جدی تر است و مطالبی را عرضه می کند که حاصل تحقیقات اوست و به احتمال بسیار تازه است و جالب توجه برای دانشجویان و دانشجویی که در کلاس کنار دانشجوی ادبیات نشسته است این احساس را ندارد که استاد در عرضه ی مطالب تخصصی به بهانه ی عمومی بودن کلاس، احتیاط می کند.

●حضور دانشجویان رشته های مختلف در کلاس ادبیات در کنار دانشجویان زبان و ادب فارسی جو فوق العاده مطلوبی ایجاد می کند. اختلاف تحلیل ها و تلقی های دانشجویان غیر ادبیات با توجه به دانش تخصصی شان، افق های تازه ای برای استاد و دانشجوی ادب فارسی می گشاید و ارتباط بین رشته ها (ادبیات و دیگر رشته ها) به صورت معنی داری اتفاق می افتد که مطمئنا فواید بسیاری خواهد داشت.

●دانشجوی ادبیات فارسی هنگامی که دانشجویان رشته های دیگر را در کنار خود می بیند که با دیدهای متفاوت و دانسته های متنوعی به ادبیات می نگرند ضمن این که درس خود را جدی تر تلقی می کند انگیزه ی بیشتری برای پژوهش پیدا می کند و به ارتباط علوم و فنون با درس خود بیشتر پی می برد، حوزه ی مطالعاتش وسیع تر می شود و عمیق تر به مسائل می نگرد.

●گفت و گوی دانشجویان و استاد در کلاس ادبیات بیش از پیش علمی می شود که نیاز امروز دانشجویان و استادان ادبیات است. و نیز بسیاری از دانشجویان دیگر رشته ها توجهشان به ادبیات دو چندان می شود و حاصل برگزاری این کلاس ها مطمئنا بیش از آنی می شود که برای برنامه ریزان متصور بوده است.

●اجرای این پیشنهاد در دانشکده هایی که فاقد گروه زبان و ادب فارسی هستند طبیعتا ممکن نیست و باید به برگزاری همان کلاس های فارسی عمومی ادامه داد و البته این امر مانعی برای اجرای پیشنهاد نیست.

تغییر برنامه ها و روش ها همیشه با مشکلاتی همراه است و مجریان و برنامه ریزان محترم غالبا از آن گریزانند. برای برخی از همکاران نیز تغییر عادت چندان خوشایند نیست. لذا از همه ی استادان محترم زبان و ادب فارسی تقاضا می کنم بزرگوارانه به این پیشنهاد التفاتی بنمایند و از اظهار نظر در باره ی آن به هر صورتی که مصلحت می دانند دریغ نفرمایند. شاید که اتفاقی برای برون رفت از این وضعیت نامطلوب کلاس های فارسی عمومی حاصل شود.

معنی یک رباعی از خیام

استاندارد

 

از جملهّ رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر سر این دوراههّ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز!

دوستی در باره این رباعی معروف خیام پرسش می کرد که سالهاست  آن را از بر دارم .از دوران کودکی  آن را زمزمه می کنم و از آن لذت می برم ، اما امروز ، وقتی دقت می کنم می بینم آن را نمی فهمم و مقصود آن را در نمی یابم. یعنی چه که «تا هیچ نمانی که نمی آیی باز» ؟ خیام همیشه از غنیمت شمردن دم و لذت بردن از زندگی سخن می گوید ، اما اینجا می گوید در این دوراهه آز و نیاز ـ یا بعضی نسخه ها : سراچه آز و نیاز ـ که دنیا باشد نمان ، اینجا را رها کن و برو چون دیگر بازگشتی نیست و “چو رفتی رفتی”! چه ربطی بین این مقدمه و نتیجه وجود دارد؟ اگر فرصتی برای بازگشت نیست – که نیست – باید بگوید بمان و تا می توانی از فرصتهایت بهره ببر ، نه اینکه نمان و هیچ نمان!

او می گفت: یعنی من  یک عمر با شعری حال کرده ام که معنیش را نمی فهمیده ام و از سخنی لذت برده ام که چیزی جز یک تناقض نیست؟!

واقعیت آن است که لذت بردن از یک شعر همیشه موقوف فهمیدن معنای آن – یعنی درک آنچه در ذهن شاعر می گذشته – نیست. ما بسیاری مواقع ، بی آنکه مقصود شاعر را دقیقا فهمیده باشیم ، از عواملی مثل موسیقی سحرآمیز کلمات لذت می بریم و گاه خاطره ای که از آن شعر در ذهن ما نقش بسته و لذت نوستالژی نیز  ، در کنار حس طربناک موسیقی شعر ، به یاری ذهن ما می شتابد. در این گونه مواقع ، ما معنایی را از شعر در ذهن خودمان “توهم” می کنیم یا در ذهنمان “می سازیم” و در هنگام زمزمه بیت و ترنم آن بدان دل خوش می داریم!

 برای دوستم توضیح دادم که در این بیت « ماندن » به معنی ” درنگ و اقامت کردن ”  نیست ، بلکه به معنی “گذاردن و باقی گذاشتن ” است! شاعر می خواهد بگوید: پس از مرگ امکان بازگشت به این دنیا نیست ، پس بکوش تا چیزی از خود به میراث نگذاری و  در ایام حیات از آنچه داری کام بگیری. در متون قدیم “ماندن” به معنی ” گذاشتن” فراوان به کار رفته است. مثل این بیت فردوسی:

گرش یک زمان اندر آرم به دام
نمانم که ماند به گیتیش نام

  شاید برای روشن تر شدن معنی رباعی است که بعدا در بعضی نسخه ها مصراع پایانی را به این شکل تغییرداده اند :« چیزی نگذاری که نمی آیی باز»!

دوست من تشکر کرد و رفت…اما نمی دانم حالا که معنی درست رباعی خیام را فهمیده ، به اندازه گذشته از خواندن آن لذت می برد و به قول خودش با آن حال می کند یا نه؟!

بهشت

استاندارد
حوای ساده! چه کردی ایمان بارآورم را
در دست شیطان نهادی دستان عصیانگرم را
یک لحظه ، یک لحظهّ گم ، نه سیب ماند و نه گندم
یک شعلهّ بی ترحم ، آشفت خاکسترم را
ناگاه طوفانی از غم ، ما را جدا کرد از هم
افکند در قعر دوزخ هر ذرهّ پیکرم را
احساس کردم حرامم ، یک روح نیمه تمامم
انگار گم کرده بودم آن نیمهّ دیگرم را
هر چند حسرت نصیبم، آوارهّ عطر سیبم
اما تو را دوست دارم…دشمن ترین یاورم را
دور از تو دور از بهشتم ، در برزخ سرنوشتم
بگذار بگذارم ای دوست بر شانه هایت سرم را
سهم من از تو همین است، از بوی تو مست باشم
عمری به راهت بدوزم چشمان ناباورم را
                                                      دی ۷۶

مضامین گمشده 11

استاندارد

صائب تبریزی ( شاعر قرن یازدهم) مشهورتر از آن است که نیازی به معرفی داشته باشد. غرابت مضمون و قوت لفظ ، به ابیات او درخششی ویژه بخشیده و انتخاب بیتهای زیبا و در عین حال متفاوت را از میان سروده های او دشوار ساخته است.

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
تا ببینیم چه از آب برون می آید!

گر تو گل همیشه بهار زمانه ای
ما بلبل همیشه بهار زمانه ایم!

از ما خبر کعبه مقصود مپرسید
ما بی خبران قافله ریگ ِ روانیم

 گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد
خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها

هوا چکیده نور است در شب مهتاب
ستاره خنده  حور است در شب مهتاب

گفتگوی اهل غفلت قابل تاویل نیست
خواب پای خفته را تاویل کردن مشکل است!

ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!

بوی گل و باد سحری بر سر راه اند
گر می روی از خود ، به از این قافله ای نیست

کمند زلف در گردن ، گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی

پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی ست که از دست داده ای

در حسرت یک مصرع  ِ  پرواز بلند است
مجموعه  بر هم زده بال و پر من

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم!

نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!

بزرگ اوست که بر خاک، همچو سایه  ابر
چنان رود که دل مور را نیازارد!