باز هم غزلی از گذشته ها

استاندارد

تو بی شکوفه و باران کویر خواهی شد
در انجماد شبی زمهریر خواهی شد

و بی حمایت چشمان آفتابی گرم
به دست سرد زمستان اسیر خواهی شد

سقوط برگ خزان دیده با تو می گوید
تو نیز حادثه را ناگزیر خواهی شد

در امتداد رکودی که در دلت جاری ست
غروب مرده ّیک آبگیر خواهی شد

بپیچ شاخه گلی در حریر لبخندت
که با تبسم و گل دلپذیر خواهی شد

بیا به فرصت سبز جوانه ها برگرد
بهار می رود از دست و پیر خواهی شد.

                                          بهمن ۶۷

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *