غزلی از سالهای بی قراری

استاندارد
  وقتی به عشق گفتی ، ای دل ، جواب آری
دیگر نمی توان خفت آسوده در کناری

هرگز نمی پذیرد آرام روح عاشق
جز در کنار یاری یا بر فراز داری

وقتی دل آشنا شد با راز عشق ، دیگر
این گام خستهّ تو ، این وسعت صحاری

ننگ است مرگ عاشق در بستر علایق
زیباست جان سپردن با زخمهای کاری

وقتی فتادی از پا باید به سر دویدن
سستی گذر ندارد در کوی بی قراری

آرامش حقیری در جان برکه می رفت
طوفان نهیب زد : هی…دلمرده حصاری !!

تالابهای راکد از عشق بی نصیبند
باید گذشتن از خود چون رودهای جاری…

خرداد ۶۷

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *