گفت راوی که زمین طوفانی ست
آسمان در طلب قربانی ست
بغض سنگین و نفسگیری هست
که در ابعاد گلو زندانی ست
رعد ، این رعد خروشان در باد
گوییا قهقهه ای شیطانی ست
باد ، این باد پریشان در دشت
سر به سر نوحهّ سرگردانی ست
بوی پیراهن یوسف گم شد
بر علَم پیرهن عثمانی ست
فتنه ها از پی هم، همچون موج
می رسند و چه شبی ظلمانی ست !
حاجت این همه سوراخ نبود
کشتی یی را که چنین طوفانی ست
خطر لرزش و ریزش دارد
شانه ها بر گسل ويراني ست
رسم ننگین برادر کشتن
مرده ریگ کهن انسانی ست
گفت راوی که در آفاق ظهور
پیش تر واقعهّ سفیانی ست
گفت راوی که زمین تاریک است
فتنهّ…[ خط سند خوانا نیست ]