دریافته هایی از دیوان خاقانی 5

استاندارد

در ادامه مباحث پیشین , به نکاتی در مورد برخی از ابیات خاقانی اشاره می کنیم که به هر دلیل از نظر شارحان محترم دور مانده یا در شرح آن دچار لغزش شده اند.

22.جان را به فقر باز خر از حادثات از آنک
خوش نیست این غریب نو آیین در این نوا
(ص ۱۶)

از میان معانی مختلف کلمه “نوا” ، در این بیت بیشتر “در نوا داشتن” یعنی در اسارت و گروگان داشتن مناسب می آید.خاقانی در جایی دیگر نیز نوا را به همین معنی آورده است :

چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن تو را جانا که جان کیستی ؟

خاقانی در این بیت نیز با اشاره به داستان  “حاجب بن زراره” که کمان خود را بر اساس داستانی معروف در نزد خسرو انوشیروان به نوا و گروگان گذاشت ، از نوا همین مفهوم را در نظر داشته است :

بمانده ام به نوا چون کمان حاجب راست
نخورده حاجبی [احتمالا چاشنی] خوان حاجب الحجاب

گفتنی است که خاقانی کلمه نوا به معنی “سامان” و “برگ و نوا” را در قافیه بیت دیگری از قصیده آورده است که می تواند قرینه ای باشد بر اینکه در اینجا معنی دیگری مد نظر شاعر بوده است.

۲۳. دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند
(ص ۱۰۹)

“شرر قصرسان” تلمیحی است به آیه 32 از سوره مرسلات : ” انها ترمی بشرر کالقصر” که در بیان عظمت و هولناکی شعله های دوزخ نازل شده است . خاقانی در موضعی دیگر نیز به “شرر قصر پیکر” اشاره دارد :

آتش تیغ او گه پیکار
شرر قصرپیکر اندازد

۲۴. رعد ِ سپید مهرهّ شاه فلک غلام
بر بوقبیس لرزه ز آوا برافکند
(ص ۱۳۵)

“سپید مهره” به معنی نوعی بوق و شیپور جنگی با “بوق” در کلمه “بوقبیس” ایهام تناسب دارد! چنین ایهامهای ظریفی از ویژگیهای سخن خاقانی است و بدون توجه به این نکته ,  آوردن واژه بوقبیس در بیت توجیه نمی شود.

۲۵. لیک با تیغ یقین او سپر
بر سر آب گمان خواهم فشاند
(۱۴۲)

معمولا در این بیت ، به مفهوم “سپر افکندن” به معنی تسلیم شدن اشاره می کنند ,بی آنکه توجه کنند , آنچه در بیت آمده تعبیر ” سپر بر آب افکندن” است نه سپرافکندن! به نظر می رسد باید بین “سپرافکندن” و “سپربرآب افکندن” با توجه به موارد کاربرد تفاوتی موجود باشد. گویا تعبیر دوم مبالغه بیشتری را در تسلیم می رساند که همان “تسلیم عاجزانه” است. چون تسلیم گاهی دراوج اضطرار صورت می گیرد و گاه در فرض امکان مقاومت و از سر مصلحت.مقصود خاقانی گویا این است که در برابر تیغ یقین ممدوح ، عاجزانه تسلیم می شوم و تصور خود را گمان خواهم پنداشت. گفتنی است که این تعبیر در شعر فارسی سابقه دارد و فرهنگها در برابر آن به معناهایی چون تسلیم و عجز اشاره کرده اند که معنی مورد نظر خاقانی در اینجا همین معنی اخیر است.

۲۶. یا غبار لاشه دیو سپید
بر سوار سیستان خواهم فشاند
(ص۱۴۲)

 شارحان محترم  “لاشه” را در این بیت به معنی “مردار” گرفته اند که ناصواب است.[ نگاه کنید به فرهنگ مرحوم سجادی ذیل همین واژه و شرح دکتر استعلامی ص 501 و شرح برزگر خالقی ص 602]

 لاشه در بیت مزبور و موارد مشابه به معنی “مرکوب ضعیف و ناتوان” است. لاشه در این ابیات خاقانی  هم به همین معنی آمده است:

لاشه چون سم فکند کس نبَرد
منت نعل بندی بیطار

***

صحرای سفر گرفتم از پیش
بر لاشه صبر لاشی ِ خویش

و…

۲۷. زان می گلگون که بید سوخته پرورد
بوی گل و مشکبید خام برآمد
(۱۴۴)

حق با نسخه پاریس است که این گونه ضبط کرده است:” بوی گل و مشک و بید خام برآمد” بید خام –یعنی بید تازه – در برابر “بید سوخته” یعنی زغال بید است که در راوق و صافی کردن شراب کاربرد داشته است:

مجلس غم ساخته ست و من چو بید سوخته
تا به من راوق کند مژگان می پالای من

۲۸. گنج دُر ها نتوان برد به دریای عراق
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
(ص ۱۵۳)

“دریای عراق” علاوه بر آنکه متضمن تشبیه عراق عجم به دریاست , از اعلام  موجود در متون جغرافیایی قدیم نیز هست. در آکام المرجان فی ذکر المدائن المشهوره فی کل مکان (ص 42 ) که در قرن چهارم نوشته شده ,  آمده است : ” عبادان بر کرانه دریای عراق واقع شده “

۲۹. آگهید از رگ جانم که چه خون می ریزد
خون ز رگهای دل وسوسه گر بگشایید
(ص۱۵۹)

منظور از وسوسه در این بیت لزوما آنچه ابلیس در دل می افکند نیست , بلکه نوعی بیماری روحی است که آن را مالیخولیا می نامیده  و در درمان آن از شیوه “فصد” و گشادن خون از رگ استفاده می کرده اند. به همین دلیل است که خاقانی در اینجا به تناسب از واژه های “رگ” و “خون” و “گشودن” بهره برده است.

۳۰. اشک من چون زبان خونین , هم
حیلت عذرخواه می گوید
(ص۱۶۶)

مرحوم سجادی  زبان خونین” را “زبان سرخ” و “زبان خونین” معنی کرده اند که کاملا تحت اللفظی است و  دکتر استعلامی این تعبیر را به معنی زبانی که از غصه حرف می زند گرفته  ـ که البته درست است -اما  آن را ” نه بر جایگاه ” و نامناسب دانسته اند!

به نظر می رسد که زبان خونین از جنس ” دل خونین” است و با توجه به اینکه خاقانی این تعبیر را در منشآت خود نیز آورده است : ” …و آن امام درگذشت…و کهتر ، پنج ماه مصیبت او داشت و در اثناء رسایل و کتب , نظما و نثرا , به زبان خونین مراثی او راند.” نمی توان آن را در سبک و زبان خاقانی تعبیری غریب و نابجا شمرد!

۳۱. آبروی است کیمیای بزرگ
کیمیا رایگان نخواهد داد
(ص۱۶۸)

“کیمیای بزرگ”  اکسیر اعظم و همان جوهر گدازنده وآميزنده و کامل کننده افسانه ای است که  در اصطلاح کیمیاگران ماهيت جسم را تغيير  می دهد يعني جيوه را نقره و مس را طلا می کند.

۳۲ . شهد کز حلق بگذرد زهر است
نام آن شهد پس عسل منهید
(ص۱۷۲)

برخی شارحان محترم تصور کرده اند که شهد با گذشتن از حلق تبدیل به زهر می شود! آن گاه در توضیح  این ادعا دچار مشکل و پریشان گویی شده اند, زیرا دلیلی وجود ندارد که عسل با منافعی که بر آن مترتب است , در بدن آدمی به زهر مبدل شود!

برای روشن شدن معنی باید دانست که این دو مصرع روی هم رفته یک جمله مرکب را تشکیل می دهد. در واقع “کز حلق بگذرد زهر است ” صفتی است برای شهد یعنی :” شهدی که وقتی بلعیده شود – به دلیل بیماری شخص – برای او زیان دارد و کام او را تلخ می کند ” چنین شهدی را نمی توان عسل دانست و در حقیقت آن را باید زهر به شمار آورد.در پزشکی قدیم مقرر بوده که “علامت حرارت مزاج تلخی دهان است و چون از خوردن عسل حرارت در مزاج تولید شود , تلخی دهن عارض گردد.”

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *