اين مقاله نقدي است بر كتاب
بساط قلندر
نوشتۀ استاد گرامي خانم دكتر معصومه معدنكن
بساط قلندر گزينه و شرح غزليات خاقاني شرواني است.
بساط قلندر (برگزيده و شرح غزلهاي خاقاني)، معصومه معدنكن، انتشارات آيدين، تبريز 1384، 452 صفحه.
پس از بزم ديرينهعروس (شرح پانزده قصيده از ديوان خاقاني)، كه به سال 1372 روانۀ بازار كتاب شد، و كتاب سهجلدي نگاهي به دنياي خاقاني، كه دايرةالمعارفگونهاي است در باب موضوعات شعر اين سخنور بزرگ و در فاصلۀ سالهاي 1375-1387 انتشار يافت، اينك شاهد گسترده شدن بساط قلندر هستيم.
بساط قلندر نمونههاي دلنشيني را از غزل خاقاني، با شرحي عالمانه، به علاقهمندان شعر كهن فارسي عرضه داشته است.
با افزودهشدن كتاب جام عروس خاوري (كه در سال 1387 به همّت مركز نشر دانشگاهي منتشر شده و شرح شش قصيدۀ خاقاني را در بر دارد) بر فهرست آثار مؤلّف، ايشان را بايد يكي از پركارترين محقّقان در عرصۀ خاقانيشناسي شمرد.
بساط قلندر 151 غزل از مجموع 340 غزل مندرج در چاپ شادروان ضياءالدّين سجّادي را در بر دارد. مؤلّف محترم، در مقدّمه و پيشگفتار، طيّ حدود 60 صفحه، علاوه بر زندگينامه و معرّفي مختصر آثار خاقاني، در باب غزل اين سخنور بزرگ قرن ششم مبحث جامعالاطرافي مطرح كردهاند. به نظر خانم معدنكن (ص 11)، غزلهاي اصيل خاقاني معمولاً كوتاه و بين 7، 8 و 9 بيت است و غزلهاي ششبيتي نيز در ميان آنها كم نيست.
خاقاني شاعري شكوهگر است، شكوهگر از يار و ديار و روزگار، بهگونهايكه حتّي وقتي به شيوۀ ديگر شاعران و عاشقان به توصيف يار يا گله از او ميپردازد، ناخودآگاه به نقد زمانه و مردم آن رجوع ميكند و همۀ ستمگريها و غدّاريهاي روزگار را در سيماي يار آشكار ميبيند. به نوشتۀ مؤلف،
خشم و نارضايتي، ايراد و اعتراض، احساس تنهايي و غربت و انزوا و گريز از مردم جزء احوال هميشگي و خصوصيات ثابت روحي و اخلاقي خاقاني است كه در سراسر ديوان هفدههزار بيتي او مشاهده ميشود، حتّي در غزلهاي عاشقانه و قلندرانه. (ص 26)
«نكاتي چند دربارۀ غزلهاي خاقاني» فصل ديگري از مقدّمه است، كه مباحثي چون «رديف»، «يكدستي و هماهنگي»، «تكرار مضمون»، «تكرار واژگان»، «انديشهورزي» و «معلومات در غزل» را بهشايستگي توضيح داده است. «صنايع بديعي» غزليات خاقاني و «انواع كنايه» و «تركيب» موضوع بخشهاي بعدي مقدّمه است. مؤلّف گرامي، در بخش اخير، به اين نكته اشاره دارد كه
خاقاني بيترديد يكي از بزرگترين شاعران تركيبساز در ادب فارسي است و سهمي كه در توسعۀ زبان فارسي از طريق ساختن تركيبات نغز و پرمعني دارد سهمي منحصربهفرد است. (ص 56)
سپس، نمونههايي از اين تركيبات در صفحات 57 و 58 آمده است. بحث قابل توجّهِ مقدّمه تقسيمبندي غزليات خاقاني به چهار دستۀ عاشقانه، عارفانه، نيمهعرفاني، و مغانه و قلندرانه است. به نظر مؤلّف، بيشترين غزلِ اين شاعر عاشقانه است و كمترين شمار آن عارفانه. غزلهاي نيمهعرفاني نيز شمار قابل توجّهي را شامل ميشود. مؤلّف، در اين بخش (ص 23)، بر اين باور مشهور در ميان منتقدان صحّه ميگذارد كه «عرفان خاقاني عرفان نظري است و اساساً خاقاني، در عمل، مرد راه عرفان نيست».
سرانجام، نوبت به غزلهاي مغانه و قلندرانۀ خاقاني ميرسد كه، با برخورداري از رنگ و چاشني آشكار انديشههاي ملامتي، در ميان انواع ديگر غزلهاي خاقاني جلوهاي نظرگير دارد. به نظر خانم معدنكن،
اين قسم از غزل خاقاني ارتباط واضحي با تحوّلات روحي و فكري شاعر ندارد، بلكه بيشتر مربوط به علاقۀ او به اظهار كمال در فنون و موضوعات مختلف شعري و نيز تأثير از سنائي شاعر مورد علاقه و ارادت اوست … يقيناً بارقههاي ناپايدار عرفاني در ايّامي از حيات خاقاني نيز در سرودن اين قسم اشعار بيتأثير نبوده است. (ص 24)
مؤلّف گرامي، در اينجا، گويا ادّعا و سخن خود را مجمل و فاقد مستندات لازم دانسته و شرح و بسط آن را از حوصلۀ مقدّمۀ بساط قلندر بيرون يافتهاند و بهناچار خواننده را، در حاشيۀ صفحه، به مقدّمۀ كتاب زير چاپ خود، جام عروس خاوري، ارجاع دادهاند.
تعليقات بساط قلندر پرحجمترين بخش كتاب است و از صفحۀ 193 تا 405 را در بر ميگيرد. فهرستهاي كتاب، علاوه بر فهرستهاي متعارف، راهنماي تعليقات را نيز شامل ميشود.
بساط قلندر از مزيّت «ويرايش و بازخواني دقيق» جمشيد عليزاده، كه خود از محقّقان اين عرصهاند، برخوردار بوده و مؤلّف گرامي، در پيشگفتار، صميمانه از زحمات ايشان بهويژه در «ستردن نادرستيهاي متن» سپاسگزاري كردهاند.
بساط قلندر را، در ميان گزيدههاي منتشرشده از متون ادب فارسي، بايد اثري مقبول و جدّي و برخوردار از روش تحقيقي به شمار آورد. روزگار ما روزگار گزيدهپردازيهاست. بسياري از خوانندگان كمحوصلۀ شعر و نثر فارسي و حتّي بسياري از دانشجويان و استادان اين رشته ترجيح ميدهند، بهجاي مراجعه به متون و ديوانهاي پرحجم و دشوار، از رهگذر گزيدهها به دنياي شاعران و نويسندگان قديم قدم بگذارند و از دريچهاي كه گزيدهپردازان به روي آنها گشودهاند به دنياي آنان بنگرند.
اين رويكرد، كه بهمقتضاي زمانه ناگزير مينمايد، البتّه از برخي عوارض بركنار نيست. يكي از مشكلات اين نوع گزيدهها، كه در بسياري از آنها ديده ميشود، سليقهايبودن آنهاست _ سليقهاي كه، اگر يكسره شخصي نباشد، ترجمان سليقۀ زمانه و عمدتاً متأثّر از ذوق ادبي پس از مشروطه و نيماست.
تصويري كه بسياري از گزيدههاي روزگار ما از شاعران كهن عرضه ميدارند طبعاً نميتواند شباهت دقيق به آنان داشته باشد و تنها نماهايي را نشان ميدهد كه باب طبع منتقدان اين روزگار است. برخي از برگزيدهپردازان اين زمانه، به شيوۀ «مهمانخانۀ ميهمانكش»، به خود اجازه ميدهند كه، هرطور دلشان خواست، متن را شرحهشرحه و تقطيع كنند و چنان سر و ته اثر را بزنند كه مطابق متر و معيار آنان بشود. اين حذفها، از قضا، معمولاً شامل ابيات و بخشهايي ميشود كه سبك و سياق واقعي صاحباثر را نشان ميدهد و بالطّبع با هنجارهاي ادبي اين زمانه چهبسا سازگار نباشد.
حذف و ناديدهگرفتن ابيات و عبارات پيچيده و بحثانگيز يكي ديگر از ويژگيهاي گزيدههايي از اين قبيل است، كه هم خيال گزيدهپرداز و شارح را، با پاككردن صورتمسئله، راحت ميكند و هم دانشجوي ادبيات را از تلاش فكري مجتهدانه در فهم معناي متن معاف ميدارد. اينقبيل حذفها مخصوصاً در قصيده، كه محور عمودي در آن حرف اوّل را ميزند، كاري خلاف امانت و احتياط علمي است و در غزل نيز پسنديده نمينمايد.
بساط قلندر، چنانكه گفتيم، از اين عوارض مبرّاست. مؤلّف و شارح محترم، به شيوۀ مرضيّهاي كه در بزم ديرينهعروس نيز در پيش گرفته بودند، همۀ ابيات غزلهاي برگزيده را آوردهاند و جز در يك مورد، كه به آن اشاره خواهيم كرد، پارهاي را حذف نكردهاند.
شيوۀ گزينش در بساط قلندر، بهرغم بسياري گزيدهها كه بر سبيل اتّفاق يا استحساني صورت ميگيرد، كاملاً ذوقي و بر اساس سليقۀ شخصي نيست. مؤلّف گرامي، چنانكه گفتيم، غزليات خاقاني را به چهار دسته تقسيم كرده و عليالقاعده كوشيدهاند نمونههاي برتر هر نوع را در مجموعۀ خويش درج كنند. توضيحات ايشان در بخش تعليقات نيز، در عين ايجاز، دقيق و محقّقانه است و كمتر بيت محتاج شرحي را ميتوان يافت كه شارح از ذكر نكتهاي دربارۀ آن تن زده باشد.
خاقاني از شاعراني است كه گذشت روزگار و تغييرات وسيع فرهنگي شعر و انديشۀ آنان را از دسترس فهم ما دور كرده و بيش از پيش حكم شاعر خواصّ، آنهم طبقۀ خاصّي از نخبگان، را پيدا كرده است. اين ويژگي ارزشسنجي كار شارحان خاقاني را دشوار ساخته است؛ اينكه شارح محترمي، با همۀ علم و فضل و كمال، در فهم ابياتي از اين شاعرِ به قول دشتي «ديرآشنا» دچار لغزش گردد كاملاً طبيعي است. بنابراين، تعجّب نكنيد اگر بگوييم براي داوري دربارۀ آثار شارحان خاقاني نبايد يكسره به خطاها و لغزشها چشم دوخت، بلكه بايد كاميابيهاي آنان را در شرح مشكلات نيز منظور داشت و در ارزيابي حاصل كوشش آنان دخالت داد.
با اين توضيح، به سراغ برخي از نكات تأمّلبرانگيز و قابل بحث و اشكال در بساط قلندر ميرويم. اين موارد خوشبختانه فراوان نيستند و، چنانكه مقبول بيفتد، اصلاح آنها را در چاپهاي بعدي بايد مغتنم شمرد.
اين مبحث را با نكتهاي توضيحي در باب حاشيۀ صفحۀ 18 كتاب آغاز ميكنيم؛ در آنجا، ذيل عنوان «خلط غزلهاي ديگران با غزل خاقاني» به غزلي اشاره رفته كه به دليل سبك كاملاً متفاوت ميبايد متعلّق به شاعري از شاعران سبك هندي باشد. در حاشيه آمده است:
طبق تحقيق جمشيد عليزاده، اين غزل بخشي از يك قصيدۀ 86 بيتي ميرزا جلالالدّين اسير، شاعر عصر صفوي، است. (¬ ساغري در ميان سنگستان، ص نُه، دوازه، سيزده)
پيش از ايشان، استاد دكتر شفيعي كدكني هم به اين نكته در جلسات درس اشاره فرموده بودند، كه البتّه چندان عجيب نيست، چون باب توارد واسع است و، علاوه بر مضامين شعر، شامل تحقيقات ادبي هم ميشود.
ص 48:
مؤلّف، در شرح بهرهبرداري خاقاني از مضامين و مقولات طبّي، به بيتي اشاره كردهاند كه به نظر ايشان ناظر به خواصّ پزشكي «مشك و جگر» است:
تا كي جگرم سوزي و در زلف به كار آري |
|
نه مشك خَلِق گردد چون با جگر آميزي؟ |
اين بيت به صنعت عطرسازي، يا دقيقتر بگوييم به نوعي تقلّب در تهيّۀ مشك، اشاره دارد. در رباعي زير نيز، كه سرودۀ يكي از معاصران خاقاني است، اشارهاي لطيف به همين امر ديده ميشود:
با من دلِ تو به مهر آموخته نيست |
|
يك شمع ِ وفا در دلت افروخته نيست |
گفتي كـه سـرِ زلف سيـاهم مشك است |
|
مشك است ولي بيجگرِ سوخته نيست |
(جمال خليل شرواني، نزهةالمجالس، ص 278)
از كارهاي كوليان قديم اين بوده كه مشك را با جگرِ سوخته مخلوط ميكردند و آن را بهجاي مشك خالص ميفروختند. به اين كار ناكدهي ميگفتهاند. (¬ مدخل جگر و مشك در امثال و حكم)
ص 196، ذيل:
از پيِ آن را كه شب پردۀ رازِ من است |
|
خواهم كز دردِ دل پرده كنم روز را |
شارح درد دل را «شدّتِ بيقراري» معني كردهاند. حال آنكه درد دل و بيقراري، هر قدر هم شديد باشد، نميتواند پردۀ چيزي شود. در واقع، اشكال از نسخه است و كاتبان دودِ دل را تبديل به دردِ دل كردهاند. ضبط اصيل مصرع دومِ بيت اين است: «خواهم كز دودِ دل پرده كنم روز را».
خاقاني تعبير دودِ دل را در جاي ديگر هم به كار برده است:
چرخ كه دودِ دلم پلنگتنش كرد |
|
خواب به بختم پلنگوار برافكند (ص 764) |
دودِ دل خاقاني، يعني آه او، معمولاً آسمان را ميپوشاند:
صبحـدم چـون كِـلّـه بنـدد آهِ دودآسـاي مـن |
|
چون شفق در خون نشيند چشمِ شبپيماي من |
(ص 320)
ازبس كـه دودِ آه حجـابِ ستـاره شد |
|
بر هفتبام بست گذرها چو ششدرش (ص 218) |
در بيت بعديِ غزلِ موضوع شرح نيز از آهِ درونسوز سخن به ميان آمده كه همين احتمال را تقويت ميكند:
ليك ز بيمِ رقيب وز پيِ نفيِ گمان |
|
راهِ برون بستهام آهِ درونسوز را |
جالب اينجاست كه خانم معدنكن، براي روشنتر شدن معناي بيت، توضيحي افزودهاند كه نشان ميدهد همين مفهوم در ذهن ايشان نيز بهنحوي وجود داشته است، به اين شرح: «شاعر ميخواهد با آههاي تيره و تار خود روز روشن را هم تبديل به شب سياه كند …»؛ امّا بهتر بود كه با اصلاح نسخه فهم بيت را آسانتر ميكردند، همانگونه كه در موردي (صفحۀ 217)، بهرغم همۀ نسخهها و چاپها، به چنين اجتهادي دست زدهاند و حق نيز كاملاً به جانب ايشان است.
ص 218، ذيل:
بردار پرده از رخ و از ديدههاي ما |
|
نوري كه عاريهست به خورشيد وافرست |
معني كردهاند: «… ميگويد: پرده از رخسار خود بردار تا چشم ما به ديدار تو روشن شود و نور خيرهكنندۀ جمال تو ديدۀ ما را كور كند … خورشيد ايهامي به چهرۀ دوست دارد».
شرح با ذوق جور درنميآيد. «از ديدههاي ما» در مصرع اوّل به مصرع دوم ملحق است. ظاهراً شاعر ميخواهد بگويد نور خورشيد عاريه است كه بايد به او بازفرستاد و بهجاي آن نورِ خورشيدِ رخِ تو را نشاند.
ص 277، ذيل:
گر هيچ شبي وصلِ دلارام توان يافت |
|
ناكام ِ جهان هم ز جهان كام توان يافت |
ناكام جهان را معني كردهاند: «كامنگرفته از عالم».
ناكام، در اينجا، به معني «ناخواست» است (¬ برهان قاطع، ذيل همين واژه). اين تعبير در متون فارسي فراوان به كار رفته است؛ مثلاًً در ديوان خاقاني (ص 762) آمده است:
دل جامجام زهرِ غمان هر زمان كشد |
|
ناكام جان نگر كه چه در كامِ جان كشد |
«ناكام و كام» هم در ديوان خاقاني (ص 854) به معني «خواهناخواه» به كار رفته است:
جهانِ پير به ناكام و كام بندۀ اوست |
|
كه بكرِ بختِ جوان جفتِ كامِ او زيبد |
به نظر نگارنده، در بيت موضوع شرح، «ناكام جهان» به معني «بهرغم خواستِ جهان» است.
ص 228، ذيل:
مي خور كه جهان حريفجوي است |
|
آفاق ز سبزه تازهروي است |
شارح حريفجوي را «هماوردطلب و جويندۀ همزور» معني كرده است.
چون غزل «بهاريّه» است و فضايي كاملاً لطيف و غيرحماسي دارد، حريف را در فضاي آن بايد «همپياله» و «نديم شراب» معني كرد. حريف به اين معني بهفراواني در شعر خاقاني و ادبيات فارسي آمده است.
ص 252، ذيل:
گر كُشت مرا غمزۀ غمّازش زنهار |
|
تا خونم از آن غمزۀ غمّاز نخواهند |
نوشتهاند: «تا» شبه جمله است: مبادا، زنهار.
ظاهراً زنهار (صوت) را بايد شبه جمله شمرد كه به جملۀ بعدي با حرف ربطِ «تا» تركيب شده است.
ص 254، ذيل:
پردۀ نو ساخت عشق، زخمۀ نو درفزود
|
|
كرد به من آنچه كرد، برد ز من آنچه بود |
زخمهفزودن را «زدن و جراحت واردكردن» معني كردهاند.
با توجّه به سياق عبارت، زخمهفزودن بايد به معني «آهنگِ تازه سركردن» و نظاير آن باشد. خاقاني در غزلي ديگر ميگويد:
باز از كرشمه زخمۀ نو درفزودهاي |
|
دردِ نُوم به دردِ كهـن بـرفـزودهاي (ص 673) |
ص 270، ذيل:
رخ تُرُش داري كه من خوبم شكر شيرين كني |
|
چون تُرُش باشي به تو شيرينروان خواهم فشاند |
شارح همۀ اجزاي بيت را با دقّت معنيكردهاند، بهجز شكر شيرين كردن را كه قابل تأمّلترين بخش بيت است. اجمالاً، شكر شيرين كردن، آنگونه كه دكتر محمّدامين رياحي در تعليقات نزهةالمجالس (ص 635) توضيح دادهاند، به معني «بازارگرميكردن، خودشيرينيكردن» و امثال آن است. سعدي ميگويد:
هنـر بيـار و زبـانآوري مكـن سعـدي |
|
چه حاجت است كه گويد شكر كه شيرينم |
اين رباعيِ نزهةالمجالس هم همين معنا را به ذهن متبادر ميكند:
نـاچيـده گـلي زان دو رخِ نسـريني |
|
دامـن ز وصـالِ مـا چـرا ميچيني |
تو خود شكري ز فرقِ سر تا به قدم |
|
از بهـرِ چـه ميكني شكـرشيـريني |
(جمال خليل شرواني، ص 254)
ص 280، ذيل:
دُرِّ خوشاب را لبت سخت خوش آب ميدهد |
|
نرگسِ مست را خطت خوب سراب ميدهد |
شارح محترم، طيّ حدود يك صفحه، از جمله با بيان مطالبي در پيدايش سراب در طبيعت، سرابدادن را، كه تعبير غريبي است، «فريبدادن» معني كرده و نوشته است: «… خط دلفريب و جادوي تو نرگس مست را هم فريب ميدهد».
غزلِ حاوي اين بيت تنها در نسخۀ «ل» مرحوم سجّادي آمده است. به احتمال قوي، ضبط درست «خواب شراب» بهجاي «خوب سراب» است.
واژۀ مست، در همان مصراع و در بيت بعدي، و رابطۀ خواب و مستي و شراب تقويتكنندۀ اين احتمال است.
ص 287، سطر 6:
توضيح دادهاند كه چهار بيت پاياني از غزل شمارۀ 75 را، چون «صرفاً مدح ممدوح و موضوعي خارج از غزل دارد»، حذف كردهاند.
اين حذف خلاف روش عالمانۀ شارح محترم است. ايكاش همۀ ابيات ذكر ميشد تا معلوم شود كه شاعر در مواردي مضمون تغزّلي را به مديحه ختم ميكرده و دستكم براي حذف چند سطر نيازمند به افزودن چند سطر توضيح نميشدند.
ص 303، ذيل:
اين است كه از براي يك امر |
|
در چارسويِ اميد و بيمم |
نوشتهاند: «يك امر اشاره به حكم و مشيّت خداوند در تحمّل بار امانت دارد». سپس به آيۀ امانت (احزاب: 72) اشاره كردهاند.
مناسبتر بود به آيۀ «وَ ما اَمرُنا اِلاّ واحِدَة» (قمر: 50) استناد ميكردند تا تطابق بيشتري با تلميح بيت داشته باشد.
ص 312، ذيل:
مرقوم داشتهاند: سيمرغِ نيست: سيمرغ ناديدني و بينشان.
ظاهراً شارح محترم در قرائت بيت دچار مشكل بودهاند. تركيب مورد نظر خاقاني سيمرغِ نيستهست است نه سيمرغِ نيست. توضيح اينكه نيستهست چندينبار در اشعار خاقاني به معني «امر مرهوم و پيداي ناپيدا» ذكر شده (¬ ديوان، ص 227، 260، 635، 681 و 804) از جمله:
چون صبح خوش بخنديد آن نيستهست مرجان |
|
من هستِ نيست گشتـه چـون سايه در جمـالش |
(ص 227)
اي دو لبت نيستهست هست مرا كرده نيست |
|
هرچـه ز جـان هست بيش بـا لبت از نيست كم |
(ص 260)
نظير اين تعبير را در شعر مولانا نيز ميتوان نشان داد:
ميرسيـد از دور مـاننـدِ هـلال |
|
نيست بود و هست بر شكلِ خيال |
(مثنوي، دفتر اوّل، بيت 70)
در غيب هست عودي كاين عشق از اوست دودي |
|
يك هستنيست شكلي كـز اوست هـر وجـودي |
(ديوان كبير، ج 1، ص 139)
شارح محترم، در صفحۀ 382، همين تعبير را در غزل ديگري بهدرستي معني كردهاند و معلوم است كه در اينجا ناخواسته دچار سهو شدهاند.
ص 322، ذيل:
صبرم به عيارِ او هيچ است و دو جو كمتر |
|
من هم جوِ زرّينم كز نار نينديشم |
در معنيِ جو زريّن نوشتهاند: «جو طلاييرنگ كه در آتش برشته شده».
جوِ زرّين، به قرينۀ مضمون بيت منقول و ابيات صفحۀ 679 ديوان خاقاني، به معني «پاره و تكّۀ زر» است:
جوِ زرّين شدي به آتشِ عشق |
|
سـرخ شو گر در اين ترازويي |
ورنه رسوا شوي به سنگِ سياه |
|
از سپيدي رسد سيهرويي |
بر محكّ بلال چهره زرت |
|
بـولهـبروي بـِهْ ز نيكـويـي |
آنچه با عيار و زر و آتش و محك و ترازو تناسب و ارتباط دارد معنايي است كه ذكر كرديم، نه «جوِ برشته»؛ بهويژه آنكه جو واحد وزن و سنجش زر است.
ص 327، ذيل:
واپسين يارِ مني در عشق تو |
|
روزِ برنايي به پيشين آورم |
نوشتهاند: پيشين: منسوب به پيش، به معني «قبل، سابق …». لغتنامۀ دهخدا بيت حاضر از غزل خاقاني را ذيل معني «ماقبل، سابق» آورده است، امّا به نظر ميرسد مراد خاقاني در اينجا «به پيش» و «به جلو» باشد و منظور شاعر اين است كه با اين عشق و يار واپسين، روزگار جواني خود را به جلو و زمان حال ميآورم و دوباره جوان ميشوم.
تا آنجا كه به كلمۀ پيشين مربوط ميشود، معناي پيشنهادي شارح و آنچه از لغتنامه نقل كردهاند راهگشا نيست. پيشين، به قرينۀ روز، به معني «ظهر، نيمروز وگرمگاه روز» است (¬ سجّادي، ج 1، ص 235). امّا به پيشين رفتنِ روز به معني «سپريشدن و به نقطۀ زوال رسيدن روز» است، كه از تأمّل در اين ابيات خاقاني (ص 780) نيز فهميده ميشود:
رفت روزِ مـن بـه پيشين ايدريغ |
|
كـار بـرنـامـد بـه آييـن ايدريـغ |
سينه چون صبحِ پسين خواهم دريد |
|
كافتاب آمـد بـه پيشين ايدريـغ |
سخن از «دوباره جوان شدن» هنگامي منطقي است كه يقين داشته باشيم اين غزل مربوط به سالهاي پيري شاعر است. چنين يقيني از هيچكدام از ابيات غزل موضوع بحث حاصل نميشود، لذا بهتر است بيت را اينطور معنا كنيم: «تو واپسين يار من هستي (و جز تو كسي را به ياري نخواهم گرفت) و، در اين عشق، روزگار جواني خود را سپري خواهم كرد».
ص 354، ذيل:
زان نرگسِ جادونسب دردِ مرا بگشاده تب |
|
خوابِ مرا هر نيمشب بسته به آب انداخته |
به نظر شارح محترم، گشودن تب به معني «از بين بردن تب» است و «معشوق با نگاه افسونگر و اعجازآميز خود تب عاشق را تسكين داده …».
قضيّه كاملاً بهعكس است. توضيح اينكه تببستن و تبگشادن دو اصطلاح متضادّند كه بارها در اشعار خاقاني به كار رفتهاند و با معنيكردنِ يكي مفهوم ديگري روشن ميشود. با اندك تأمّلي در كاربردهاي متعدّد اين دو اصطلاح، بهخوبي آشكار ميگردد كه تببستن به معني «از بين بردن تب» و تبگشودن به معني «ايجاد تب» است، بهعنوان مثال:
آه كامروز تبم تيز و زبان كُند شدهست |
|
تب ببنديد و زبانم بگشاييد همه |
(ص 407)
شاعر تقاضا كرده كه تب او را تسكين دهند، نه اينكه او را دچار تب كنند. تببستن جادويي بوده كه با گرهزدن ريسمان انجام ميشده است. شاعر، در بيت موضوع بحث، از چشم جادوگر يار گله دارد كه چرا تب او را، بهجاي بستن، گشوده است.
ص 357، ذيل:
در صبوح آن راحِ ريحاني بخواه |
|
دانۀ مرغانِ روحاني بخواه |
شارح گرامي مرغان روحاني را كنايه از «فرشتگان» و دانه و غذاي آنها را «شراب صبوحي»، كه مجازاً مراد از آن «عشق الهي» است، دانسته است.
براي درك دقيقتر معني بيت بايد به اين نكته توجّه داشت كه بر اساس يك باورِ قديمي غذاي فرشتگان بوي خوش است. خاقاني ميگويد:
بِل تا پري ز خوانِ بشر خواهد استخوان |
|
تو چون فرشته بوي شنو استخوان مخواه |
(ص 376)
با توجّه به اين نكتۀ ناگفته است كه خاقاني راحِ ريحان (شراب عطرآگين) را، كه غذاي مرغان روحاني (فرشتگان) است، درخواست كرده است.
ص 392، ذيل:
منم زين دلِ پُرنياز اندر آتش |
|
تو آبي به لطف اي نگارِ نيازي |
تواني كه بامن خلافِ طبيعت |
|
درآميزي و كشتنِ من نسازي |
شارح محترم خلاف طبيعت را «برخلاف طبيعت دنيا كه به فكر كشتن من است» معني فرمودهاند.
طبيعت، در اينجا، با توجّه به ذكر عناصري چون آب و آتش، اصطلاحي از طبيعيات و فلسفۀ قديم است و آن را بايد «خاصيّت ذاتي» معنا كرد. شاعر ميگويد: «من با دل پُرشرر خويش در آتشم و تو چون آبي كه طبع و خاصيّتي لطيف دارد. طبيعت من (آتش) با طبيعت تو (آب) سازگار نيست؛ امّا تو ميتواني، بهرغم اين ناسازگاري در طبع، با من سازگاري كني».
ص 398، ذيل:
گرچه سپيدكاريَست از همه روي كارِ تو |
|
ليك قيامت است هم چشمِ تو در سيهگري |
سپيدكاري را شارح «روشنيبخشيدن؛ سرفرازي و افتخار» معني كردهاند.
سپيدكاري، چنانكه از سياق عبارت نيز برميآيد، در سخن خاقاني مفهوم منفي (سياهكار و بدباطن) دارد. در منشآت خاقاني (ص 64) آمده است:
… و بخت سپيدكار كه زنّارِ جفا بر ميان دارد زنّاري سياه بر لاشۀ سستكفل افگنده و روزگارِ باغدر عنان دركشيده … .*
ص 404، ذيل:
تيرقدي كمانكشي زهرهرخيّ و مَهوشي |
|
جانت فدا كه بس خوشي جان و جهانِ كيستي |
جان و جهان را معني فرمودهاند: «كنايه از تمامي هستي».
جان و جهان كنايه از معشوق و دلبر است. در جاي ديگري از ديوان خاقاني (ص 589) آمده است:
چه كنم هرچه كنم دل كند آنك |
|
دل از آن جـانِ جهـان نشكيبـد |
حسب تحقيق دكتر محمّدامين رياحي،
اين تعبير در متنهاي كهن به همين صورت (با واو) بهكثرت به كار رفته و اگر جايي جانِ جهان (با حذف واو) نوشته شده باشد، به اين سبب است كه كاتبان قديم نيازي به كتابتِ و عطف، كه صداي ضمّه دارد، نميديدهاند … . (تعليقات نزهةالمجالس، ص 631-632)
* «هست نيستِ» «هست نيسِ» خوانده ميشود.
* براي توضيحات بيشتر ¬ تعليقات محمّد روشن بر منشآت خاقاني، ص 447-449.