پری

استاندارد

زن ایرانیزیبای باستانی شعر من! این دل همیشه باد گرفتارت
سرشار کن دوباره نگاهم را از چشمهای مست غزلبارت

گفتی از آن دیار که مردانش در شعله های عشق نمی سوزند
من می روم به سمت دیاری دور ، دست خدای عشق نگهدارت…

از کوچه های شعر گذر کردم، تا هفت شهر عشق سفر کردم
بی تو ، تو را در آینه ها جُستم، در پرده های مبهم پندارت

نقش تو در کتیبهّ جانم بود، نامت همیشه ورد زبانم بود
در هر چه نقش و کاشی و آیینه،  دیدم هزار بار به تکرارت

زیباتری از آنکه بگویم هست، ملموس تر از آنکه بگویم نیست
تو غیر واقعی تر از آن هستی تا بنگرم به دیدهّ انکارت!

دل داده ام به بوی بخارایت، آشفته ام به روی سمرقندت
افتاده ام به کوی نشابورت ، دل بسته ام به گیسوی فرخارت

روزی شکست شیشه جادویم ، پر زد ز پیش چشم پریرویم
من ماندم و جنون و سرودنها در آرزوی لحظهّ دیدارت…

در باره یک هجویه مشهور

استاندارد

خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا
یک نکته گویمت بشنو رایگانیا

هجو کسی مکن که ز تو مِه بوَد به سن
شاید تو را پدر بود و تو ندانیا!

این دو بیت که به ابوالعلاء گنجوی (متوفی ۵۵۴ ه ق) منسوب است ، از مشهورترین و بامزه ترین هجویه های زبان فارسی است. گویا استادی پیر و دلشکسته از سبک سریهای شاگرد مغرور خویش ، به عنوان آخرین تیر ترکش ، زبان به هجو او گشوده و با ابیاتی که ظاهرا هیچ لفظ رکیکی در آن دیده نمی شود ، بلکه مصرع اول آن در ستایش سخن دانی شاگرد است ، زشت ترین و تلخ ترین دشنام را نثار او کرده است!

ماجرای درگیریهای کلامی خاقانی و ابوالعلاء که گویا در دوره ای استاد او بوده و شاید در معرفی خاقانی جوان به دربار شروان شاهان نقشی هم داشته ، و برخی او را پدر زن خاقانی دانسته اند در تذکره های مختلف نقل شده و طبق معمول از افسانه سازی و قصه پردازی خالی نیست. متاسفانه این قصه ها همچنان در آثار به اصطلاح تحقیقی روزگار ما تکرار می شوند و ملاک داوری در مورد زندگی شاعران و نگارش تاریخ ادبیات قرار می گیرند! به نظر می رسد ماجرای این دو بیت منسوب به ابوالعلاء هم از همین قبیل است.

در واقع ابیات منسوب به ابوالعلاء گنجوی ، ترجمه ماهرانه ای است از دو بیت مشهور از شاعری به نام “عبدان اصفهانی” که در هجو ابوالعلاء اسدی سروده شده اند. اصل عربی و ترجمه ابیات عبدان از این قرار است:

قابِل هُدیتَ اباالعلاء نصیحتی
بقبولها و بواجب الشکر  ِ 

لا تهجونّ اسنّ منک ، فربّما
تهجو اباک و انتَ لاتدری!

[ای ابوالعلاء- خدا هدایتت کند- نصیحت مرا همراه با سپاس واجب پذیرا باش و هرگز کسی را که از تو از لحاظ سنی بزرگتر است هجو نکن ، زیرا چه بسا که نادانسته زبان به هجو پدر خویش گشوده باشی!]

شرح حال مختصر عبدان – این شاعر زرنگ و طناز اصفهانی- و نیز دو بیت مشهور او در هجو ابوالعلاء اسدی ،در یتیمه الدهر ثعالبی(متوفی ۴۲۹ه ق) و برخی دیگر از آثار او و در کتابهای دیگران آمده است و خیلی بعید می نماید که شاعری مثل ابوالعلاء گنجوی در روز روشن مضمون سخن عبدان را سرقت کرده و علیه خاقانی به کار ببرد و هیچ کس ، حتی خاقانی که دست روزگار را در این عرصه از پشت بسته بوده است ، متوجه این دستبرد ناسره نشود! لذا به احتمال قوی ، آدم خوش ذوقی بعدا این ابیات را زیرکانه به فارسی ترجمه کرده و آن را به ابوالعلاء نسبت داده است. اهل فن می دانند که از این بامزّگیها در تاریخ ادبیات فارسی کم اتفاق نیفتاده است!

چند ضرب المثل فراموش شده فارسی

استاندارد

در یکی از مطالب پیشین، گفتیم که بخش مهمی از فرهنگ مردم این دیار در گذشته های دور و نزدیک به زبان عربی نوشته شده است.آثار و منابع عربی میراث مشترک همه مسلمانانی است که در گذشته نه چندان دور اندیشه های خود را به این زبان می نوشتند و منتشر می کردند.در این نوشته کوتاه نیز می کوشیم  چند ضرب المثل بسیار قدیمی فارسی را که به آنها در چند ماخذ کهن عربی اشاره شده ، معرفی کنیم.

در فصل “جمل من بلاغات العجم” از کتاب دیوان المعانی – نوشته ابوهلال عسکری( متوفی حدود ۳۹۵ ه ق) به چند ضرب المثل فارسی که در غبار زمان از یاد رفته اند، به صورت تحریف و تصحیف شده ، اشاره رفته است. نخستین ضرب المثل از این قرار است:

هرک نزاد نرود : ابوهلال در تفسیر عبارت فارسی یاد شده ، این سخن عرب را آورده است که ” ولدک من دمی عقبیک ” بدین مفهوم که “فرزند واقعی تو کسی است که او را به دنیا آورده ای” و در واقع فرزند خوانده یا دیگری هرگز نمی تواند جای فرزند  تو را بگیرد. براین اساس می توان حدس زد که صورت درست ضرب المثل فارسی این گونه است: هرکه نه زاده نه رود ، یعنی آن که زاده تو نیست رود [=فرزند ] تو محسوب نمی شود و نمی تواند جای او را بگیرد. [چیزی شاید نظیر آنچه امروز به مزاح می گویند که “باجناق برای آدم فامیل نمی شود” منتها در مورد پسرخوانده!]

کشند مید: ابوهلال در تفسیر این عبارت مبهم آن را مترادف با این مثل عربی دانسته است که «من یسمع یخل» یعنی هرکس خبر یا سخنی را بشنود ذهنش به هزار راه می رود و ممکن است به واهمه و گمان  بیفتد. عربها این مثل را برای این منظور به کار می بردند که دوری گزیدن از مجالست با دیگران به مصلحت نزدیک تر است. با این پیش زمینه ذهنی می توانیم احتمال بدهیم که ضرب المثل فارسی شاید این گونه بوده است: [هر] که شنید ، [ر]مید.

اصید بر که خورده : به عقیده ابوهلال این عبارت معادلی در امثال عربی ندارد ، اما معنی آن از این قرار است: ” المامول خیر من الماکول ” [= امید بهتر از خورده است.] یا به عبارت روشن تر : ” انتظار الحاجه خیر لک من قضائها” یعنی امید و انتظار رسیدن به چیزی نیکوتر از برآورده شدن آن است. این مفهوم می تواند به شیرینی امید اشاره داشته باشد. ما ایرانی ها هم که همیشه به امید و آرزو زنده بوده ایم و خیال پردازی لحظات فراق را حتی بر وصال ترجیح داده ایم و سروده ایم : « مرا امید وصال تو زنده می دارد»! با این مقدمه به صورت واقعی ضرب المثل کهن ایرانی نزدیک شده ایم که این گونه بوده است: امید به که خورده!

گفتنی است که مثل مزبور با اندک تغییری در سخن برخی از قدما نیز آمده است. مثلا فرخی می گوید:

گفت که فردا دهمت من سه بوس
فرخی! امّید به از پیش خورد!

و سعدی سروده است:

دونان نخورند و گوش دارند
گویند امید به ز خورده

یکی به هزارها آسانیه : در “باب راحه الیاس و عزّه” از کتاب الامل و المامول که آن را به جاحظ ( ۱۶۳ – ۲۵۵ ه ق) نسبت داده اند ، اما گویا از ثعالبی یا یکی  از مولفان قرن چهارم هجری است ، به عبارت مذکور اشاره رفته و مولف آن را این چنین معنی کرده است: ” مره واحده تعقّب الف راحه” باز هم برای فهم عبارت فارسی مجبور به دقت در جمله عربی هستیم.  ترجمه عربی، به زبان ساده، این مفهوم را در بر دارد که گاهی تلخی ناامید شدن و بیرون آوردن دندان طمع، از امیدواری بیهوده بهتر است و آسودگی فراوان انسان را در پی دارد . با این اوصاف، صورت اصلی ضرب المثل، گویا چنین بوده است: یکی[دشوار] به هزارها آسانیه!

اما  ابراهیم بن محمد بیهقی (متوفی ۳۲۰ه ق) مولف کتاب المحاسن و المساوی پس از ذکر یک اتفاق تاریخی ، ترجمه عربی یک ضرب المثل فارسی را آورده که بسیار گویاست و به کمک آن می توان به ضرب المثل فراموش شده فارسی – دست کم مفهوم آن – پی برد. ترجمه بیهقی این چنین است: « الی ان یدرک الحشیش قد مات الحمار» یعنی : تا علف برسد خر مرده باشد!

لکنت بهت

استاندارد

نه عاقلی به کمالم ، نه جاهلی به تمامم
نه آن ، نه این ، نه جز اینم ، در این میانه کدامم؟

هدایت از چه بجویم ، بصیرت از که بخواهم
که بوف کور تغافل نشسته بر لب بامم

تمام عمر دویدم ، به مقصدی نرسیدم
تمام می شوم امّا هنوز  نیمه تمامم

شروعهای درخشان ، بدون نقطهّ پایان…
در این قصیدهّ مبهم کجاست حسن ختامم

همان ظلوم و جهولم ، همان ز خویش ملولم
که رقص خوشهّ گندم نهاده  دانه و دامم

شراب لطف تو باران به کوه و دشت و بیابان
مرا چه حاصلی از آن ؟ که واژگون شده جامم

نه واژه ای نه زبانی ، نه نامی و نه نشانی
دچار لکنت ُبهتم تو را چگونه بنامم…

بر تارک ثریا

استاندارد

این روزها به واسطه انتشار اسکناسهای جدید ۵۰۰۰ تومانی ، بسیاری از  مردم با روایتی از پیامبر اکرم(ص) آشنا شده اند که بر اساس آن حتی اگر دانش بر تارک ثریا  آویخته باشد ، مردانی از فارس آن را به کف می آورند.

در مورد این روایت باید عرض کنیم که مضمون آن هم در مآخذ سّنی آمده است و هم در منابع شیعی. البته در برخی از متون به جای “علم” ، “ایمان” یا “دین” ذکر شده است. طبق این حدیث مشهور ، پیامبر در موارد متعدد ، پس از نزول آیات ۳۸سوره محمد(ص) و ۵۸ سوره مائده و ۳ سوره جمعه ، دست بر شانه یا زانوی سلمان فارسی نهاد و فرمود: « لو کان الدین فی الثّریا لناله رجال من العجم». ترجمه شیوا و کهن این سخن آن گونه که در کتاب حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر( از مآخذ قرن ششم ) آمده چنین است: « اگر این که مرا بدان فرستاده اند ، در ستاره ها تعبیه کنند ، از عجم مردانی بیرون آیند که دست ِ همّت به ثریّا برند و بهره خود از این دین بحاصل کنند.»

گویا محمد(ص) با هوشمندی پیامبرانه خویش، پیش از همه ،درخشش هوشیاری و تفکر و جوشش ایمان و معنویت را در سیمای سلمان فارسی ـ به عنوان نمونه ای از مردم ایران – دیده بود و  ظهور هزاران عالم و حکیم و مفسر و مورخ و عارف و  ادیب ایرانی را  در طی قرنهای متمادی پیش بینی می کرد و با این سخن  بر آن بود تا بر تاثیر شگرف آنها در پی ریزی تمدن اسلامی و آینده بشریت گواهی دهد!

در طول تاریخ مردم نقاط مختلف ایران کوشیده اند این روایت را بیان شده در حق خویش بدانند. از جمله ابوعبدالله حاکم نیشابوری (۳۲۱ – ۴۰۵ ه ق) در فصل “مفاخر خراسان” از کتاب تاریخ نیشابور کوشیده است قلمرو “قوم سلمان” را تا اقصای خراسان گسترش بدهد ، و مولف کتاب شیراز نامه در فصل “مزیّت فارس بر اقالیم دیگر” روایت مزبور را برای اثبات فضیلت ولایت خویش مورد استناد قرار داده است. و اگر به کتاب محاسن اصفهان مراجعه کنید در می یابید که عالمان این شهر نیز دیار خود را مخصوص به این فضیلت دانسته اند و…

اما حقیقت این است که خراسانیان و فارسیان و اصفهانیان و همه اقوام ایران زمین ، یعنی همه آنها که به مصداق روایت مورد بحث ، در طی اعصار و قرون ، در راه دانش و معرفت و درک درست ایمان و دین تلاش کرده اند  – و تاریخ اسلام و ایران بر این تلاش مبارک و سازنده گواهی می دهد – همگی در دعوی خویش برحق اند و همه اقوام ایرانی به واسطه کوششهای هوشمندانه فکری و قرابت روحی و معنوی ، خویشاوند مردی هستند که خود ، تفاخرات قومی و نژادی را به هیچ می گرفت و می گفت:« من سلمان ، فرزند اسلام هستم!»

اما چرا پیامبر (ص) از میان همه اجرام آسمانی ، ثریّا را انتخاب کرده است؟ بی شک دوری خوشه پروین از زمین در این انتخاب موثر بوده است…. این پرسش ، همچنین، کنجکاوی عارفان متاملی چون محیی الدین ابن عربی را در کتاب فتوحات برانگیخته است. به نظر او نکته ظریفی در این سخن وجود دارد که به هیات ظاهری خوشه پروین که از هفت ستاره تشکیل شده باز می گردد. ابن عربی این ویژگی را به “صفات ثبوتیه” حضرت حق که هفت تاست ربط می دهد.

چارشنبه سوری آیین ایرانی در حال زوال ؟

استاندارد

سابقه “جشن سوری” ، همچون نوروز و دیگر جشنهای کهن ایرانی ، به هزاره های گم شده در تاریخ برمی گردد، یعنی به دوره هایی که هنوز آریایی ها وارد این سرزمین نشده بودند و از درآمیختن آنها با مردمان بومی این دیار تمدن و فرهنگی جدید پا نگرفته بود.

اینکه در اوستا و حتی وداها اشاره ای به جشن سوری نشده ، گواهی است که نشان می دهد این جشن  ، آیینی زرتشتی و حتی آریایی نیست.به نظر مرحوم بهار این جشن، گویا نوعی جادوی گرم کردن و تقویت نیروی خورشید بوده کلمه “سوری” نیز به معنی”سرخ” است و ربطی به جشن و سور ندارد.

از دیدگاه مغان و موبدان دوران ساسانی نسبت به جشن سوری اطلاعی نداریم ولی این نکته که مانویها به این آیین توجه نشان می داده اند ، نمودار آن است که شاید عالمان رسمی دوران ساسانی از آن دل خوشی نداشته اند.

پس از اسلام، به گواهی جاحظ  (متوفی ۲۵۵ ه ق)و دیگران، جشنهای نوروز ، از جمله جشن سوری با شکوه و تشریفات در همه جا ، حتی بغداد و دربار خلفا برگزار می شده است. در آن روزگار،  برافروختن آتش در شب نوروز انجام می شد و هنوز با روز و شب چهارشنبه گره نخورده بود. به گزارش ابوهلال عسکری (۳۹۵  ه ق) در کتاب الاوائل علت برافروختن آتش در نظر ایرانیان ، زدودن عفونتها و آلودگی ها بوده است.

معتضد، شانزدهمین خلیفه عباسی ، (متوفی ۲۸۹ ه ق) دستور داد که زمان نوروز از وقت خود به یازدهم ماه حزیران – اول خرداد – منتقل شود .این نوروز به نام «نوروز معتضد» شهرت یافت. به فرمان او همچنین آتش افروختن در شب نوروز- جشن سوری – ممنوع شد . این دستور چون با تخفیف میزان خراج رعیت همراه بوده گویا مورد استقبال قرار می گیرد. ابن تغری بردی(متوفی ۸۷۴  ه ق) در النجوم الزاهره این اقدام را از جمله کارهای مفید معتضد شمرده است.  گزارشهایی از این دست ، نشان می دهند که جشن سوری به همان صورت کهن تا اواخر قرن سوم هجری رسما تداوم داشته است.

احتمال می دهیم نهی خلیفه عباسی، به خاطر مقام روحانی وی ، حتی از طرف حکومتهای ایرانی و ترک به جد گرفته شده و به همین دلیل است که تا قرنها بعد شاهد بی توجهی فرمانروایان ایرانی به این جشن هستیم. این در حالی است که جشنهای دیگر، از جمله سده و مهرگان و نوروز با شکوه فراوان تا دوران هجوم مغول در قلمرو ایران برگزار می شده و دیوانهای شعر فارسی پر است از وصف شکوه و عظمت این آیینها و چگونگی برگزاری آنها. اما گویا – در حد تفحص ناقص بنده – نامی از این جشن در دیوانهای مزبور به چشم نمی خورد! گویا تنها در تاریخ بخارای نرشخی(متوفی ۳۵۸ ه ق) ، اشاره ای به یک حادثه آتش سوزی در شب سوری رفته است. البته در همین متن هم از این مراسم به عنوان “عادت قدیم” یاد شده است که می تواند دلالت بر غیر رایج بودن آن داشته باشد.

با ایلغار مغول ، بسیاری از سنتهای کهن ایرانی آسیب می بینند و تنها پس از استقرار حکومت صفوی است که آیینهای باستانی ایرانی در سایه تشیع جان تازه ای می گیرند و به شکل فراگیری با فرهنگ این آیین درمی آمیزند! به عنوان مثال همین چهارشنبه سوری تا همین اواخر در بسیاری از مناطق ایران ، در چهارشنبه آخر ماه صفر و به عنوان یادبود قیام مختار علیه قاتلان امام حسین(َع) برگزار می شد . بر اساس یک عقیده رایج ، مختار در شب چهارشنبه آخر صفر بر بام خانه اش آتش افروخت و مردم را به قیام دعوت کرد. در بخشهایی از افغانستان ، این مراسم هنوز با همین شیوه و به همین انگیزه  انجام می شود. بدین ترتیب چهارشنبه سوری حسن ختامی بود بر حادثه تلخ عاشورا و  جشنی بود برای انتقام از کشندگان اهل بیت (ع).

در سالهای پیش از انقلاب ، مخالفت با سیاستهای فرهنگی حکومت که در صدد سوء استفاده از آیینهای کهن ایرانی – از جمله چهارشنبه سوری – در برابر اسلام بود ،باعث شد که جمعی از عالمان دینی در برابر این آیین جبهه بگیرند و احیانا آن را بازمانده خرافات پیش از اسلام بپندارند. همین نگاه غیرتاریخی متاسفانه در سالهای پس از انقلاب هم دنبال شد و اکنون کار به جایی رسیده که رادیو و تلویزیون حتی از ذکر “چهارشنبه سوری ” پروا می کند و با تعبیراتی چون “چهارشنبه آخر سال” از آن نام می برد!

جالب و بامزه اینجاست که همزمان با اینکه بعضی از مسئولان محترم فرهنگی و دولتی بر انتساب چهارشنبه سوری به گبران و آتش پرستان پای می فشرند ، برخی از هموطنان محترم  زرتشتی ما آن را از خود نفی می کنند و  آن را برساخته اعراب می شمارند!

در این میان البته حق با این هموطنان زرتشتی است ، چرا که در ایران پیش از اسلام  “چهارشنبه” نداشتیم تا چهارشنبه سوری داشته باشیم!! در تقویم دینی زرتشتیان امروز نیز از تقسیم روزها به شنبه تا جمعه خبری نیست! ضمن اینکه هر کس برای آتش قداستی قائل باشد هرگز از روی آن نمی پرد و ترانه نمی خواند تا چه رسد به اینکه در کنار آن ، به این شکل فجیع ترقه منفجر کند!! به همین علت است که برخی از باستان گرایان غیر زرتشتی ، از قبیل پورداود نیز این شکل برگزاری چهارشنبه سوری را ناپسند می شمردند!

واقعیت آن است که نوروز و چهارشنبه سوری و ..ـ در شکل و شمایلی که به ما رسیده اند – و علی رغم پاره ای ادعاهای احساسی و غیر علمی ، سنتهایی هستند مربوط به هزاره های دور که پس از اسلام رسمیت یافته اند و هویت آنها بر اساس فرهنگ ایرانیان مسلمان باز تعریف شده است.

متاسفانه در سالهای اخیر به واسطه نگاه غیرتاریخی حاکم بر دستگاههای فرهنگی کشور و از سوی مخالف، به خاطر افراطهایی که در برگزاری چهارشنبه سوری رخ می دهد ، موجودیت این آیین کهن در معرض خطر قرار گرفته است. با تضعیف این جشنها و آیینهای واقعا ایرانی، این نگرانی هر روز بیشتر می شود که رفته رفته ، و در مرحله نخست طبقات متوسط جامعه و به دنبال آنها سایر مردم ، گرایش بیشتری به جشنهای بیگانگان از خود نشان بدهند و برخی جشنهای فرنگی جایگزین اعیاد ایرانی و اسلامی بشود و چهارشنبه سوری هم به همان سرنوشتی دچار شود که آیینهای زیبایی چون مهرگان پیش از این بدان دچار آمده اند!

 در صورت تداوم بی مهریها و گسترش شرایط ناهنجار فعلی در برگزاری این آیین ، چهارشنبه سوری ، حتی اگر رفته رفته  و در دراز مدت فراموش نشود ، به تدریج از درونمایه اصیل خویش فاصله خواهد گرفت و دستخوش استحاله  خواهد شد.

قلب واژگونه

استاندارد

لب تشنه از تو هیچ فراز و نشیب نیست
جز من که شور تشنگی ام را شکیب نیست

جز قلب واژگونهّ من ، جام دیگری
از بارش محبّت تو بی نصیب نیست

این جام واژگونه در این بحر ، چون حباب
باری اگر تهی ست، گناه از حبیب نیست

این تک درخت تشنهّ آسیب دیده را
دیگر امید رویش گلهای سیب نیست…

با این همه اگر تو بخواهی که بشکفد
حتی برای سنگ، شکفتن عجیب نیست

از جان سنگ ، چشمهّ جوشان  حقیقت است
روییدن شقایق وحشی ، فریب نیست

دست دعا چرا به اجابت نمی رسد؟
این وردهای باطله ” امّن یُِِجیب ” نیست!

دوباره کاری و شتاب زدگی در تصحیح دیوان محتشم کاشانی

استاندارد

هفت دیوان محتشم کاشانی را مرحوم دکتر عبدالحسین نوائی و آقای مهدی صدری ـ یکی از فضلای کاشان – در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسانده اند. این اثر دو جلدی ، مثل دیگر آثاری که به همّت انتشارات میراث مکتوب به اهل ادب تقدیم شده ، از جهت چاپ آراسته و مقبول است. ارزش کار مصححان ارجمند خوشبختانه از دید اهل نظر پنهان نمانده و « حامیان نسخ خطی » آن را مورد تقدیر قرار داده اند. آنچه در اینجا می آید خلاصه نقدی است که نویسنده این سطرها در مورد این چاپ نوشته  و در صفحات ۹۰ تا ۱۰۷ شماره ۲۷ نامه فرهنگستان (آذر ۱۳۸۴) به چاپ رسیده است.

در تصحیح هفت دیوان محتشم کاشانی ، علی رغم تلاش مصححان اشکال و ضعفهایی دیده می شود که سایه ای از ابهام برسر اثر گسترده است.مهم ترین اشکال دوباره کاری است. آیا مصححان گرامی بهتر نبود زمینه بکرتری را برای تلاش خود برمی گزیدند و به جای پیمودن راهی که مصححی دیگر آن را  پیموده ، وقت و دانش خویش را مصروف کار ضروری تری می کردند و مثلا اثر دیگری از آثار مورد غفلت قرار گرفته  دوران صفوی را احیا می نمودند؟

واقعیت آن است که مرحوم مصطفی فیضی کاشانی ، مصحح آثاری چون دیوان فیض کاشانی و دیوان سنجر کاشانی ، تصحیح دیوان محتشم را  حدود ۳۸ سال قبل  بر اساس نسخ مورد استفاده مصححان محترم و چندین نسخه دیگر به پایان برده است. بخش غزلیات این تصحیح در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسیده و بخش قصاید و رسائل آن سالهاست که از بد حادثه در انتظار چاپ به سر می برد.شگفت آور اینکه مصححان محترم ، هرچند به واسطه خویشاوندی و آشنایی، از چگونگی کار مرحوم فیضی ، کمابیش مطلع بوده اند ، در سراسر مقدمه ۲۳۰ صفحه ای خویش هیچ اشاره ای به آن نکرده اند!

اقدام مصححان گرامی در تصحیح دوباره اثری که سالها پیش فرد دیگری کار تصحیح آن را با زحمت بسیار به پایان برده ، هنگامی ضروری بود که مصحح نخست ، از عهده کار برنیامده باشد یا مصححان بعدی به کمک نسخ جامع تر و دقیق تر و با شیوه ای عالمانه تر ، نهایتا اثری را ارائه می کردند که فصل الخطاب شمرده شود!

مشکل دیگر چاپ نوائی – صدری خطاهای نسبتا فراوانی است که بر اثر بدخوانی متن یا اعتماد بیش از اندازه بر نوشته های کاتبان ، به تصحیح آنان راه یافته و در تصحیح مرحوم فیضی – در حد مقایسه اجمالی – دیده نمی شود.( نویسنده  موارد زیادی از این لغزشها  را که تنها از جلد اول تصحیح نوائی – صدری استخراج شده در صفحات ۹۹ تا ۱۰۷ مقاله آورده است.دوستان علاقه مند می توانند به اصل مقاله مراجعه فرمایند. ) مواردی از این بی دقتی ها حتی در تصحیح دوازده بند پرآوازه محتشم نیز دیده می شود.

مصححان محترم در موارد اندکی، برخی اصطلاحات و تعبیرات نامانوس متن را معنی کرده اند که در موارد متعددی نادرست است ، مثل واژه« سمن »( در اصل سامان ) که کلمه ای ترکی – به معنی کاه – است و در حاشیه صفحه ۶۵۶ « طعام چرب خورانیدن قوم را» معنی شده و مثل واژه «باد مهره» در این رباعی شهرآشوب که محتشم در وصف شاطر پسری سقا سروده است:

سقّا پسرا خسته دل از دست توام
بیمارتر از چشم سیه مست توام

سر از قدم تو بر ندارم شب و روز
مانندهّ بادمهره پابست توام

مصححان محترم این واژه را در حاشیه صفحه ۸۱۴ «مهره مار» معنی کرده اند که با اندک دقتی معلوم می شود ربطی به مار و مهره اش ندارد و چنان که در فرهنگها آمده : « مهره سفیدی را گویند به اندام بلیله که شاطران برپای خود بندند» و با توجه به این معنی است که لطف رباعی معلوم می شود. مصححان محترم در موارد متعددی نیز دست به دامان تصحیحات قیاسی شده اند که در جاهایی گرهی از متن نمی گشاید. ما برای پرهیز از اطاله به این موارد اشاره نمی کنیم و خوانندگان گرامی را به اصل مقاله ارجاع می دهیم.

بحر را گنجایی اندر جوی نیست (نگاهی به بیتی از مثنوی)

استاندارد

استاد داریوش آشوری در مطلبی با عنوان “چند نکته برای بهبود شیوه نگارش فارسی” به مواردی اشاره کرده اند که موجبات بی سر و سامانی عمومی نثر فارسی را فراهم آورده است. به عقیده ایشان این بی سر و سامانی برآمده از ناآگاهی بیشینه اهل قلم به شیوه نگارش درست به شیوه مدرن است.

به نظر حضرت ایشان، مسائل ِ نوشتن دارای دو وجه “زبانی” و “منطقی” است. وجه زبانی همان چگونگی نوشتن جمله های درست و روشن و رسا و در ارتباط با یکدیگر است ، اما وجه منطقی که به عقیده ایشان وجه دشوارتر کار نیز هست ، توجه به ساختار منطقی گزاره های متن در مقاله یا گزارش کتبی و شفاهی است.

جناب آشوری در این مقاله تنها به وجه زبانی پرداخته اند و با آوردن نمونه هایی از نابسامانی های نثر رادیویی و روزنامه ای معاصر به چند مورد اساسی اشاره فرموده اند که لابدّ در متن مقاله خواهید خواند.این را هم یادآوری کنیم که مقاله مزبور درسنامه ای است که مولف محترم ، قبلا برای آموزش  مترجمان و نویسندگان رادیو بی بی سی تهیه فرموده اند.

نکاتی که آقای آشوری در مقاله خودشان ذکر کرده اند ، البته مهم و اساسی هستند و بویژه در تشویق نویسندگان و گویندگان رادیو بی بی سی به پاسداری از زبان فارسی می توانند بسیار مفید و موثر باشند، اما نکات تازه و بدیعی نیستند و بارها دیگر استادان و منتقدان آنها را یادآور شده اند.

آنچه باعث شد در اینجا به مقاله استاد آشوری اشاره ای کنیم، علاوه بر معرفی آن به شما عزیزان ، لغزشی است که ایشان در شرح بیتی از ابیات مثنوی ناخواسته به آن دچار شده اند. آقای آشوری در پایان مطلب خودشان نوشته اند:

«…. مثال‌های بی‌شمار می‌توان آورد. امّا چنان که حضرت مولانا فرموده است،

 گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد؟ قسمتِ یکروزه‌ای!

(امّا، بهتر بود که ایشان هم توجه می‌فرمودند که ریختنِ آبِ بحر در کوزه هم کارِ بیهوده‌ای ست، زیرا، به علّتِ شوری‌اش، نمی‌توان از آن «قسمتِ یکروزه‌ای» ساخت و نوشید. بهتر بود می‌گفتند، «گر بریزی چشمه را در کوزه‌ای.» زیرا آبِ چشمه شیرین است و می‌شود در کوزه ریخت و «قسمتِ یکروزه» کرد. و این، یعنی نکته‌ای کوچک از توجه به منطقِ متن.)»

 آقای آشوری هنگام خرده گرفتن بر مولانا به این نکته ساده توجه نفرموده اند که در زبان فارسی   «بحر»  و « دریا » همیشه به معنی دریای شور نیستند و در بسیاری موارد به رودخانه هایی که چون نیل و دجله و فرات و جیحون آب دائم دارند نیز دریا می گویند.به عنوان مثال فردوسی با اشاره به اروندرود سروده است:

ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر

و فرخی از رودخانه های سند و نیل به عنوان دریا یاد کرده است:

زنده پیلان کز در  ِ دریای سند آورده ای
سال دیگر بگذرانی از لب دریای نیل

در شعر مولانا “بحر” – در برابر “کوزه” – به معنای آب پر وسعت و فراوان است و طبعا شوری و تلخی و سایر ویژگیهای آن – با توجه به “منطق متن” – مدّ نظر شاعر نبوده است.اما پیشنهاد “چشمه” به جای “بحر” که جناب آشوری مطرح فرموده اند ، ممکن است ، شبهه شوری را دفع کند ، اما بخش عمده ای از زیبایی شعر را از میان می برد. کما لایخفی!