در حاشیه غلط ننویسیم 6

استاندارد

روی این اصل : نوشته اند : به معنی «بدین جهت ، از این رو » غلط است و هیچ سابقه استعمالی در متون معتبر فارسی و هیچ مبنای موجّهی ندارد و از استعمال آن باید پرهیز کرد.

* مشخص نیست که تفاوت اساسی این تعبیر کمابیش رایج با تعبیر پذیرفته شده « بر این اساس » که مکرر در غلط ننویسیم نیز به کار رفته  چیست؟ هر دلیلی که در مورد بر این اساس اقامه شود ، احتمالا  در باب روی این اصل هم قابل اقامه است ، چون این دو مترادف هستند.

فلاکت: نوشته اند: این کلمه و اسم مفعول آن مفلوک را ظاهرا فارسی زبانان از روی واژه فلکزده فارسی به سیاق عربی ساخته اند…به هر حال دو کلمه فلاکت و مفلوک از چند قرن پیش در نوشته های فارسی به کار رفته است و استعمال آنها اشکالی ندارد.

* در تکمیل فرمایش استاد محترم می افزاییم که فلاکة و مفلوک چند قرن است که به عربی هم راه یافته و عربها هم مثل ما هم فلاکت دارند و هم مفلوک! به عنوان شاهد این ادعا  می توان به اثر مستقلی با نام کتاب الفلاکة و المفلوکین اشاره کرد. مولف خوش ذوق این اثر نویسنده ای مصری است که در دمشق می زیسته و به سال ۸۳۸ ه ق در قاهره درگذشته است. او خود در مقدمه به این نکته اقرار دارد که این تعبیر را از “افاضل عجم” شنیده است. در مورد اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب رجوع کنید به کتاب نکته چینی هایی از ادب عربی(ص ۳۲۹-۳۴۳) نوشته علی رضا ذکاوتی قراگزلو که به همت انتشارات طرح نو به سال ۱۳۸۲ بیرون آمده است.

 ماهیانه/ ماهانه: نوشته اند: صفت یا قید ماهیانه امروزه کمتر به کار می رود و چه بسا به نظر نویسندگان معاصر غلط بیاید ، اما…نباید آن را غلط پنداشت…بر اساس یک قاعده کلی ، کلماتی را که در جمع “ان” می گیرند با افزودن “ه” غیرملفوظ …به پایان “ان” می توان تبدیل به صفت و قید کرد، مانند مرد > مردان > مردانه….صفت یا قید ماهیانه نیز از ماهیان گرفته شده است. ماهیان به منزلهّ جمع ماه امروزه نامستعمل است ، ولی در متون قدیم به کار رفته است…

* توضیحات جناب نجفی درست است، اما برای روشن تر شدن وجه اشتقاق کلمه ماهیان – به عنوان جمع ماه – باید یادآوری کنیم که این کلمه در اصل پهلوی خود “ماهیکان” بوده است ، درست مثل سال که در اصل سالیکان بوده و در ذیل مبحث سالیانه به آن اشاره کردیم.

نفّاخ: نوشته اند: امروزه در فارسی نفاخ را به معنای «نفخ آور» به کار می برند. این معنی از ساخته های فارسی زبانان است.

* شواهد متعددی از آثار عربی ، بویژه در میان آثار طبی قدیم می توان نشان داد که این کلمه را در  معنای مزبور  به کار برده اند. به عنوان مثال در نهایه الارب فی فنون الادب ، نوشته احمدبن عبدالوهاب نویری ، از مولفان قرن هشتم مصر در مورد تره آمده است: ” و الکرّاث کلّه نفّاخ …”.

وقایع : نوشته اند : این کلمه در عربی جمع وقیعه به معنای « بدگویی در پشت سر کسی» است، اما در فارسی از قدیم آن را به منزله جمع واقعه به کار برده اند و اشکالی ندارد…

* در عربی نیز وقائع را به منزله جمع واقعه فراوان به کار برده اند. به عنوان یک نمونه، ابن معتز در بیتی مشهور گفته است:

 قالت کبرتَ و شبتَ ، قلتُ لها
هذا غبارُ وقائع ِ الدّهر

که ترجمه اش می شود:

گفتا که پیر گشتی و مویت سپید گشت
گفتم غبار حادثه های زمانه است!

* اساسا در مورد برخی تعبیرات که در غلط ننویسیم  به عنوان برساخته فارسی زبانان و فاقد سابقه استعمال در عربی از آنها یاد شده ، درنگها و تردیدهایی وجود دارد که ما برای رعایت اختصار به آنها نپرداختیم. از آن جمله است واژه ممهور – به معنی مهر شده – و چند واژه دیگر.مولف محترم می باید در چاپهای بعدی با مراجعه به فرهنگهای معتبر و آثار کهن و جدید عربی ، ادعاهای خود را در این زمینه با دقت بیشتری همراه سازند.

چند رباعی

استاندارد

تا چند سکوت را هماواز شوی
شرمندهّ بالهای پرواز شوی

راه تو مسیری ست که در نقطهّ اوج
وقتی که تمام شد ، تو آغاز شوی!

***

اینجا همه چیز بال و پر می دهدم
پل می شود از خویش گذر می دهدم

اینجا چقدر حضور تو معلوم است
هر قاصدکی از تو خبر می دهدم!

***

از بس که فغان و ناله برآورده ست
دل حوصلهّ مرا به سر آورده ست

هر وقت که غافل شده ام از حالش
سر از خم گیسویی به در آورده ست!

یک ضرب المثل بسیار کهن فارسی

استاندارد

ردّ پای بسیاری از عناصر فرهنگ ایرانی را باید در کتابهایی جستجو کرد که عالمان ایرانی یا دیگران ، به زبان عربی نوشته اند.بسیاری از کتابهای عربی ، مخصوصا آثار قرون اولیه اسلامی ، گنجینه هایی هستند آکنده از تفکرات عالمان مسلمان ایرانی که برای برخوردار شدن از خوانندگان بیشتر و جدی تر، کتابهایشان را به عربی می نوشتند.

به عنوان نمونه در کتاب دیوان المعانی ، از آثار ابوهلال عسکری( متوفی در حدود۳۹۵ ه ق ) به تعدادی از ضرب المثلهای کهن ایرانی اشاره رفته است. ابوهلال از عالمان بزرگ نحو و بلاغت و از فرزندان منطقه قدیمی “عسکر  ِ ُمکرَم” – در نزدیکی اهواز – است. یکی از این ضرب المثلها عبارتی است که  – پس از تحریفات و تصحیفات کاتبان – به صورت ذیل در کتاب او ثبت شده و به دست ما رسیده است:

“به شاه اشناه ونرود همدوره”

ابوهلال عقیده دارد مضمون این مثل، دقیقا برعکس این ضرب المثل عربی است که می گوید:” جاور بحرا او ملکا”[=همسایه پادشاه باش یا دریا]. به کمک راهنمایی ذی قیمت ابوهلال، بخشی از کلمات عبارت فارسی برای ما واضح می شود و متوجه می شویم که صورت اصلی عبارت احتمالا این چنین بوده است:” نه شاه آشناه باش نه رود همدوره” یعنی نه با شاه آشنا و مجاور باش و نه با رود همدوره(؟)” اما همدوره بودن یعنی چه؟ از ضرب المثل عربی که مفهوم مخالف مثل و دستان فارسی را در بر دارد ، می توانیم نتیجه بگیریم که همدوره تصحیف کلمه ای است به معنی مجاور و نزدیک و از این قبیل…

بعد از اندکی تامل، می توانیم حدس بزنیم که “همدوره” تغییر شکل یافته واژه “همدوده” است. همدوده یعنی هم خاندان و مجازا همسایه . توضیح اینکه در گذشته های بسیار دور هر خانواده و خاندان ایرانی آتش و اجاق مشترکی داشتند که در کنار آن خود را گرم می کردند و در حرارت آن غذای خود را می پختند. از این رو بود که اعضای یک خاندان را همدوده می خواندند، که به معنی کسانی بود  که در اطراف دود و آتش مشترکی می نشینند و از آن بهره می برند.  کلمات “دوده”و “دودمان” که به معنی “خاندان” هستند ، از همین جا نشات گرفته اند.

بعد از این مقدمه چینی ها،  صورت اصلی ضرب المثل کهن ایرانی که  سابقه آن باید به پیش از اسلام برسد ، به این شکل به دست می آید:” نه شاه آشناه و نه رود همدوده ” یعنی از آشنایی و نزدیکی با پادشاه و همسایگی با دریا پرهیز کن!
در این عبارت، حضور  کلمات همقافیه شاه و آشناه و رود و دود توجه خاص گذشتگان ما به نوعی جناس و  سجع و بازی با قافیه ها را نشان می دهد.

                                                              ***

اما نتیجه اخلاقی(!) که از ضرب المثل مزبور به دست می آید: اجداد محترم ما از همان قدیمها با روحیه ای درویش مسلک ، از نزدیکی به قدرت و دستگاه سلطنت پروا داشته اند و معتقد بوده اند که “دور از شتر بخواب و خواب آشفته نبین!” به قول استاد بزرگ اخلاق ما ایرانیها حضرت سعدی:

افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید ، و باشد که سر برود! و حکما گفته اند که از تلوّن [تغییر و رنگ به رنگ شدن] طبع پادشاهان برحذر باید بود که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند!

دو دیگر آنکه نیاکان بزرگوار ما – طبق این ضرب المثل کهن – از همان قدیم ندیمها از دریا و بیم موج و گردابهای هائل آن وحشت داشته اند و شعار همیشگی آنها این بوده که

به دریا در منافع بی شمار است
و گر خواهی سلامت بر کنار است!

یادی از خسرو گلسرخی

استاندارد

 

 پخش دادگاه خسرو گلسرخی- شاعر و روزنامه نگار انقلابی – از شبکه ۳ که در چهارشنبه شب شاهد آن بودیم ، اتفاق جالب توجهی بود که بسیاری از ما را به یاد بهمن ۱۳۵۲ انداخت. گلسرخی در دفاعیات خودش از امام علی و امام حسین(ع) سخن می گفت و بر استعمار ستیزی اسلام و شخصیتهایی از روحانیت تاکید می ورزید و در عین حال از مارکسیسم و تئوریهای آن دفاع می کرد و با شهامت و صراحت تمام بر رفرم اصلاحات ارضی شاه می تاخت.

***

برای من که آن سالها حدود یازده سال بیشتر نداشتم و چیزهای مبهمی از دنیای سیاست و ادبیات به گوشم خورده بود ، و بسیاری دیگر ، گلسرخی یک معما و یک پدیده بی مانند بود. دلیریش ، صراحت سروده ها و نوشته هایش ، ارادت توامانش به اسلام و مارکسیسم ، پخش دفاعیاتش از تلویزیون شاه که در آن سالها و سالهای بعد از آن یک اتفاق بی نظیر و استثنائی بود ، سخنان مردم  که بسیاری از آنان او را قهرمانی بزرگ می دانستند و ..برایم از همان سالها عجیب بود . نحوه برخورد به اصطلاح روشنفکران آن روزگار با گلسرخی نکته دیگری بود که بعدها توجه مرا به خود جلب کرد.

خسرو گلسرخیبعدها ، وقتی دانستم که گلسرخی سالهای کودکی و اوایل جوانی خود را در قم و در سایه پدر بزرگ مادریش که اهل علمی وارسته و مبارز بوده گذرانده است ، راز دلبستگی او به مفاهیم اسلامی ، در عین سرسپردگی به مارکسیم برایم آشکار شد. در میان به اصطلاح چپهای آن روزگار کم نبودند ، حتی آدمهای نماز خوان که به آن اندیشه تنها به عنوان روشی برای مبارزه نگاه می کردند و کاری به جنبه های فلسفی مارکسیسم نداشتند.
اما راز پخش و انتشار دفاعیات گلسرخی از تلویزیون و مطبوعات آن روزگار که سخت عجیب می نمود ، به نظر من ، این بود که رژیم می خواست همه مبارزان مذهبی را به عنوان “مارکسیسم اسلامی” معرفی بکند. این اصطلاح تعبیری بود که تبلیغات گران حکومت برساخته بودند تا مخالفان مذهبی خودشان را وابسته به شوروی نشان بدهند و آنها را ملحدانی جلوه دهند که چهره خودشان را در پس نقاب اسلام مخفی کرده اند. سخنان صادقانه گلسرخی در دادگاه در حمایت از اسلام و مارکسیسم از این لحاظ می توانست برای حکومت جالب باشد!

***

صراحت شعرها و نوشته های گلسرخی و دستگیری و محاکمه او و بویژه انتشار تلویزیونی شگفت انگیز این واقعه برای روشنفکران آن روزگار که هنوز در رخوت سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد به سر می بردند ، اعجاب انگیز و حتی مشکوک جلوه می کرد و برخی کل ماجرا را بازی سیاسی و توطئه ساواک می پنداشتند!!
اما اعدام گلسرخی که آن هم در حد خود عجیب بود  ، به همه این ذهنیتها خاتمه داد و همانها که تا دیروز به چشم دیگری به این انسان مبارز نگاه می کردند ، یکباره تغییر موضع دادند و ….چه سروده ها که در ستایش گلسرخی و حماسه بزرگ او  سروده نشد و کار به جایی رسید که هر شعری که تعبیر “گل سرخ” در آن دیده می شد ، مشمول سانسور قرار گرفت! شگفتی اعدام گلسرخی در این بود که آدمهایی با پرونده های قطور تر و سبیلهای ضخیم تر بودند که مشمول مراحم ملوکانه قرار می گرفتند و به حبس محکوم می شدند!
با طلوع انقلاب و گسترش جو سیاسی در سالهای پس از آن بر میزان محبوبیت و اهمیت گلسرخی افزوده شد و جریانهای سیاسی مختلف برای کسب وجهه از نام این شاعر مبارز چه بهره ها که نبردند!

***

از بهترین سروده هایی که در مورد گلسرخی منتشر شده به آثاری از اکابر شاعران معاصر می توان اشاره کرد. شاملو در مورد او گفت:

آه از که سخن می گویم؟/ ما بی چرا زندگانیم/ آنان به چرا مرگ خود آگاهانند.

و براهنی سرود:

جهان ما/ به دو چیز زنده است / اولی شاعر/ و دومی شاعر/ و شما / هر دو را کشته اید / اول: خسرو گلسرخی را/ دوم: خسرو گلسرخی را!

***

قانون زمانه اما گویا خاموشی و فراموشی است…شگفتا بسیاری از آنها که به زبان ستایش و مبالغه در باره این “شاعر خلق” سخن می گفتند ، وقتی آبها از آسیاب افتاد ، رفته رفته در شاعری و ارجمندی او تردید کردند. یکی از این جماعت ، در کتابی که درباره تاریخ شعر نو نوشته در باره گلسرخی می گوید:

” او نه شاعری توانمند ، نه روزنامه نگاری زیرک و نه محققی عالم بود. او انقلابی پیگیر ، صمیمی و پر شوری بود که با دفاع معصومانه از مردم محروم در دادگاه شاه که به طور بسیار استثنائی از تلویزیون سراسری ایران پخش شد ، جانش را بر سر آرمانش گذاشت.”

همین !! شاید این داوری یا بخشی از آن با واقعیت منطبق باشد ، اما بعد از آن همه تجلیل و تکریمهای دو آتشه عجیب می نماید.این داوریها را هم باید بر فهرست غرائب زندگی و مرگ خسرو گلسرخی افزود!

خدایش رحمت کناد.

در حاشیه غلط ننویسیم 5

استاندارد

طوفان: نوشته اند : طوفان کلمه عربی ( ظاهرا از اصل یونانی) و به معنای “باد و باران بسیار شدید” است.

* طوفان در عربی همه مصائب و بلایا – از سیلاب و تندباد و بیماریهای فراگیر و حتی ظلمت و تاریکی فراوان – را شامل می شود. در متون فارسی هم از طغیان چهار عنصر با عنوان طوفان یاد شده ، مثلا خاقانی از طوفان آبی و طوفان بادی سخن می گوید:

دفع این طوفان بادی را سبب
دولت شاه اخستان دانسته اند

اگر عالم خاک طوفان بگیرد
دل تشنه الاّ سرابی نبیند

غیر قابل احتراز: نوشته اند: این ترکیب و مرادف آن غیر قابل اجتناب ترکیب زشت و مضحکی است…

* علت زشتی و مضحک بودن این تعبیرات رایج دانسته نشد. توضیح بیشتر در ذیل قابل و غیر قابل خواهد آمد.

فتوحات : نوشته اند: فتوح جمع فتح است و ظاهرا نیاز به جمع مجدد ندارد، ولی گاهی آن را دوباره جمع می بندند و فتوحات می گویند. بعضی از ادبا فتوحات را غلط می دانند…

* فتوحات که در عربی و فارسی رواج فراوان دارد و نام اثر مشهور و بزرگ ابن عربی نیز هست ، جمع مصدر فتوح – به معنی گشایش – است ، نه جمع الجمع کلمه فتح! فتوح در فرهنگ صوفیه بر نذوراتی که به اهل خانقاه می رسیده نیز اطلاق می شده است. حافظ سروده است:

نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم

فجیع: نوشته اند: این کلمه در عربی به کار نرفته است و فارسی زبانان آن را ظاهرا از روی کلمه فجیعه به معنای”مصیبت ، بلای بزرگ” ساخته اند.

* به گواهی فرهنگهای معتبر و در دسترس عربی ، مثل لسان العرب ، این واژه در عربی کاربرد دارد . شواهدی نیز در نظم و نثر عربی از استعمال آن می توان نشان داد.

قابل ، غیر قابل: مولف محترم تركيباتي را كه با قابل و غير قابل ساخته مي شوند ، مثل قابل تحمل و غير قابل تحمل  گرته برداری از برخی تعبیرات فرنگی می دانند و می نویسند: این نوع ترکیب بندی بی آنکه غلط باشد ، در متون معتبر زبان فارسی به کار نرفته است و بهتر است از استعمال آن که منافی زیبایی و ایجاز کلام است خودداری شود.

* قابل و غیر قابل…در عربی قدیم و جدید ، رواج دارد . در متون فارسی هم قابل چیزی بودن و نبودن فراوان به کار رفته است. کلیم کاشانی می گوید:

اوضاع عمر قابل دیدن دو بار نیست
رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت

به نظر می رسد که به قیاس قابل دیدن ، می توان غیر قابل دیدن را نیز پذیرفت. ظاهرا کاربرد این ترکیبات منافات زیادی با ایجاز و زیبایی کلام ندارد و نباید وسواس بیش از حد در این زمینه نشان داد.

قدیم/ قدیمی: نوشته اند : کلمه قدیم در عربی صفت است و طبعا نیازی به “ای”[i]صفت ساز ندارد. با این همه ، امروزه در فارسی میان معنای این دو کلمه فرق می گذارند…

* کاربرد قدیمی در فارسی، امروزی نیست و در متون کهن هم آمده است. خاقانی می گوید:

کینه عدل تو هست در دل فتنه مدام
هست قدیمی بلی کینه گرگ و شبان

هنوز ادامه دارد…

در حاشیه غلط ننویسیم 4

استاندارد

حالا: نوشته اند : این کلمه از ساخته های فارسی زبانان در دوران متاخر است. در قدیم به جای آن حالی و حالیا می گفته اند…امروزه حالی و حالیا منسوخ شده است و به جای آنها حالا می گویند و اشکالی ندارد.

* منظور استاد از “دوران متاخر” آشکار نیست. تا آنجا که می دانیم حالا از اوایل دوره صفویه در متون نثر رواج داشته است.در این بیت سعدی نیز ، حسب  نسخ معتبر ، از جمله چاپهای مرحوم فروغی و مرحوم دکتر یوسفی آمده است:

امروز حالا غرقه ام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را

خلاص/ خلاصی: نوشته اند:خلاص در عربی به معنی “رهایی” است و در متون معتبر فارسی نیز به همین معنی و در مقام اسم به کار رفته است … بنابر این نیازی نیست که “ی” بر آن بیفزاییم و خلاصی بگوییم…در فارسی فصیح بهتر است که از استعمال خلاصی با “ی” مصدری پرهیز شود.

* در متون معتبر، گاه به شواهدی از کاربرد این کلمه برمی خوریم که به سختی می توان یاء آنها را یاء نکره خواند. دست کم به دو شیوه نکره و مصدری می توان آنها را قرائت کرد. از جمله مجیر بیلقانی و عراقی سروده اند:

از این خراس خلاصی اگر بیافتمی
رسیدمی به مقام علا مسیح آسا

از خودیّ خودم خلاصی ده
کز خودم زخم هست ، مرهم نیست

سالیان: نوشته اند : این کلمه جمع سال است و نه جمع سالی که نامستعمل است(مگر اینکه سالی را طبق نظر عده ای از محققان مرکب از سال+ “ی” وحدت و به معنی “یک سال” بگیریم).بعضی سالیان را غلط می پندارند ، اما این کلمه در متون معتبر فارسی به کار رفته است و غلط نیست…

*  اصل این کلمه در زبان پهلوی “سالیکان” است که به صورت سالیان به دری و فارسی امروز رسیده است. علی القاعده “سالی”  برای سهولت در تلفظ به سال مبدل شده است. بر اساس یک قاعده زبانی که می گوید: “جمع بستن کلمات ، آنها را به حالت نخستین خود بر می گرداند” ، “یاء” فراموش شده سالی  بار دیگر در سالیان نمود یافته است. نظیر این حالت را در کلماتی چون “نیاکان”- جمع نیا  [= نیاک]- نیز می توان دید.

سلاح/ صلاح: نوشته اند:هر دو کلمه در تداول فارسی زبانان به فتح اول تلفظ می شود، ولی برای تمیز آنها از یکدیگر بهتر است که مانند اصل عربی سِلاح به کسر اول و صَلاح به فتح اول تلفظ شود.

* تصور می کنم که استاد محترم تلفظ ناحیه خاصی ـمثلا زادگاهشان- را مد نظر دارند.  قضاوت را به اهل زبان واگذار می کنیم.

شعر سفید/ شعر آزاد: نوشته اند: شعری که در آن اصول سنتی عروض رعایت نشده و به اصطلاح بی وزن و قافیه گاهی به غلط شعر سفید نامیده می شود….به جای شعر سفید بهتر است شعر آزاد گفته شود.

* اصطلاحات شعر سپید و آزاد در ادبیات امروز  تعبیرات جا افتاده و متفاوتی هستند ، لذا نمی توان آنها را جایگزین یکدیگر کرد.

شکیل: نوشته اند: این کلمه در عربی به “کف آمیخته با خون که بر اثر فشار لگام در دهان ستور پدید می آید ” اطلاق می شود، اما در فارسی در دوره متاخر ، آن را به به معنی ” خوشگل” یا “خوش اندام” به کار می برند. در فارسی فصیح بهتر است که از استعمال این کلمه به این معنی خودداری شود.

* یکی از معانی ” شکل ” در فارسی چهره و قیافه است. می گویند: فلانی بدشکل است و از این قبیل…بنابراین ساخت واژه شکیل از جهت قاعده و تداول بی اشکال به نظر می رسد.

ادامه دارد…

دریاترین دریا

استاندارد

سیاهی سایه گسترده ست روی وسعت صحرا
شهابی هم نمی آشوبد امشب پهنهّ شب را

نسیمی ملتهب خود را به خاک تفته می ساید
و گاهی بی صدا در گوش نخلی می کند نجوا

چه می شد این شب تاریک شامی بی سحر می بود
و یا خود شام یلدا بود و پاسی بیشتر پایا

هلا ای شام آتش زا، درنگی بیشتر بنما
خدا را کن ترحّم بر دل غمدیدهّ زهرا!

مبادا آفتابا بامدادان چهره بنمایی
که می سوزد جهانی را شرار ظهر عاشورا

درنگت باد ، ننگت باد ، چون خواهی تماشا کرد
سر خورشیدها را بر فراز ناوک نی ها

چه سان باور توان کردن که ابری تشنه لب باشد
بسوزد در شرار تشنگی دریاترین دریا….

                                                  مهر ۶۷

انتحار!

استاندارد

آمد میان صحنه و گرد و غبار کرد
دشنامهای زشت به دنیا نثار کرد

پس ، رفت روی صندلی و آن طناب را
یکباره دور گردن خود استوار کرد

گاهی برای مردن باید سریع بود
گاهی برای بردن باید قمار کرد

– « تکراری است ، نه…چقَدَر چندش آور است
هرگز نمی شود که به آن افتخار کرد

با شیوه های عصر حجر…صندلی…طناب…
سخت است رقص تازه به بالای دار کرد

فردا همین جماعت علاف نوگرا
زر می زنند :” مردک اُمّل چه کار کرد!؟ “

باید که راه پُست مدرنی برای مرگ
از بین شیوه های جدید اختیار کرد…»

                    ***

صحنه سیاه شد…و به هنگام قطع برق
یک سایهّ سیاهِ هراسان فرار کرد

یک گربه بود ، گربهّ چاقی که گوشه ای
بر جست و موش ِ در به دری را شکار کرد…

بیچاره شاعرک!…به قدیمی ترین روش
زهره ترک شد و – مثلا – انتحار کرد!!

در حاشیه غلط ننویسیم 3

استاندارد

تصادف/ تصادم: نوشته اند : تصادف به معنی “به هم خوردن” و “با هم رو به رو شدن بر حسب اتفاق ” است و تصادم یعنی” به هم کوفته شدن” و “به سختی به هم خوردن”. در گفتگوی روزمرّه و در انشای اداری غالبا تصادف را به جای تصادم به کار می برند و مثلا می گویند: “اتومبیل به درخت تصادف کرد” حال آنکه باید بگویند:”….تصادم کرد.”

* تصادف علاوه برآنچه فرموده اند به معنی اتفاق و پیشامد نیز هست [ فرهنگ معین ، ذیل واژه ]، بنابر این کاربرد آن به معنی سانحه و اتفاق پیش بینی نشده رانندگی کاملا درست و بی اشکال به نظر می رسد.ضمن اینکه چنین کاربردی در عرف مردم به شکلی پذیرفته شده که خلاف آن را غلط می شمارند.به عنوان نمونه این جانب چند سال پیش، محض امتحان ، در متن گفتار تعدادی از گویندگان رادیو به جای واژه تصادف کلمه تصادم را قید کردم که همه آنها این کلمه را خطای مسلم نویسنده تلقی کردند و آن را از پیش خود به تصادف تغییر دادند!

چنانکه/ چنانچه: نوشته اند: در متون قدیم فارسی، به جای اگر چنانچه معمولا اگر چنانکه به کار رفته است….از این رو بعضی از فضلا ، از جمله محمد قزوینی…معتقدند که اگر چنانچه در دوران متاخر ساخته شده است و قدمت چندانی ندارد. با این حال در متنی متعلق به آخر قرن پنجم هجری، اگر بتوان به صحت نسخه اطمینان کرد، این ترکیب به کار رفته است:” اگر چنانچه پسندیده است…(مکاتیب فارسی غزّالی،۵) و …

* در تایید نظر استاد نجفی باید عرض کنیم که علاوه بر مکاتیب غزّالی در تاریخ بیهقی هم آمده است: ” اگر چنانچه این شغل مرا بباید کرد، من شرایط این شغل را در خواهم بتمامی…”

حرّاف : نوشته اند:  از ساخته های فارسی زبانان در قرن اخیر است.

* مولانا بیدل دهلوی، (متوفی ۱۱۳۳ ه ق) سروده است:

از عدم می جوشد این افسانه های ما و من
گر به معنی وارسی جز خامشی حرّاف نیست

 خجالت/ خجلت: نوشته اند : در عربی خجالت و خجلت نیامده است.

* عربها هم مثل بقیه فرزندان آدم(ََع) خجالت سرشان می شود و شاعران عرب احیانا این واژه را به کار هم برده اند! به عنوان مثال شاعری گفته است:

فانی خجول منک اقوی خجالة
و فی اضلعی من شدة الشوق واجب

خجول: نوشته اند : از لغات مجعول است و در عربی به کار نرفته است.

علاوه بر بیت پیشین که واژه خجول را نیز در برداشت ، در بیت دیگری آمده است :

و للفجر بحر خاضه اللیل فاعتلت
شوی ادهم الظلماء منه خجول

به هر حال علی رغم کم استعمال بودن واژه های خجول و خجالت در عربی ، به دشواری می توان آنها را مجعول شمرد.

دراز نویسی : نویسنده محترم در ذیل این عنوان ، با آوردن جدولی از تعبیرات طولانی مثل ابتیاع کردن به جای خریدن / اطلاع حاصل کردن به جای اطلاع یافتن/ به رشته تحریر کشیدن به جای نوشتن و …توصیه فرموده اند که در فارسی فصیح بهتر است از استعمال آنها خودداری شود و تعبیرات کوتاه تر را به کار ببرند.

* باید توجه داشت که در عرف، معمولا تعبیرات طولانی تر محترمانه تر به نظر می رسند ، مثلا ما ترجیح می دهیم مطلبی را به استحضار استاد برسانیم تا به او خبر بدهیم  یا از مهمانانمان خواهش می کنیم تا در جایی حضور به هم برسانند و خیلی ساده از آنها نمی خواهیم بیایند  یا در مورد مرگ اشخاص محترم تعبیرات طولانی ، مثل رخ در نقاب خاک کشیدن و ارتحال و  …را به کار می بریم و هیچ وقت نمی گوییم : فلانی مرد!  لذا در اجرای این توصیه درست کتاب  غلط ننویسیم این ملاحظه بلاغی را هم باید مدّ نظر داشت. من ویراستارهایی را می شناسم که به طور ماشینی همه تعبیرات طولانی را از دم به کوتاه ترین شکل ممکن تغییر می دهند!

درب: نوشته اند: کلمه درب عربی را نباید به جای واژه  در فارسی به کار برد.درب به معنای ” دروازه شهر و قلعه” است…بنابر این “درب اصلی دانشگاه ” غلط است.

درب در عربی به معنی در بزرگ است[المنجد و…ذیل واژه] لذا با توجه به رواج این واژه در زبان فارسی کاربرد آن در مورد درهای بزرگ ، مثل در اصلی دانشگاه و …بی اشکال به نظر می رسد. البته استعمال این کلمه در مورد در شیشه و قوطی و امثال آن ظاهرا درست نیست.

حوصله کنید هنوز ادامه دارد!