مضامین گم شده 18

استاندارد
ظفرخان احسن  از سرداران و والیان و شاعران قرن یازده هجری است.صائب تبریزی از معاشران او بوده و وی را ستوده است. از او حدود ۳۸۰۰ بیت برجاست. ابیاتی از او :گرچه همچون شانه عمرم در تهیدستی گذشت
یک سر مو از سر زلف تو درهم نیستم !

به مردم چنان این جهان تنگ شد
که خود را به ملک عدم می کشند

یک چند چو ما سلسله جنبان جنون باش
تا چند به تقلید خردمند توان بود !؟

با پستی همت چه زنی دم ز اناالحق!؟
این حرف بلندی ست که بر دار توان زد

بی تابی ام بجاست که دوش از هجوم غم
آمد خیال او به دل تنگ و جا نیافت !

در حیرتم که دشمنی کفر و دین چراست
از یک چراغ کعبه و بتخانه روشن است

گه پای بند خالم و گه کوچه گرد زلف
یک دم به حال خود نگذارد هوس مرا

ز دوری تو گرفت آن قدر ملال مرا
که جام باده نمی آورد به حال مرا

پرسه در عرصه کلمات منتشر شد

استاندارد
 پرسه درعرصهَ کلمات

پرسه در عرصه کلماتانتشارات سخن

چاپ اول ۱۳۸۷

۲۲۴ صفحه / ۳۹۰۰ تومان

مرکز پخش :

خیابان انقلاب . رو به روی دانشگاه تهران .شماره ۱۳۵۸ تلفن : ۶۶۴۶۵۹۷۰ 

پرسه در عرصه کلمات ، پنجاه و پنج مقاله و یادداشت کوتاه و بلند را در بردارد. این کتاب حاصل برخی جستجوها و  سرک کشیدنهای نویسنده در عرصه گسترده ادبیات است. این جستجوها گاه عمقی و گاه بی آنکه به سطح بگراید ، هماهنگ با روح این روزگار شتابزده است. پاره ای از مباحث مطرح شده بحث انگیزند و بخشهایی نیز ممکن است روشن به نظر برسند.

نویسنده در نگارش بخشهای مختلف کتاب کوشیده است از نثر فاضلانه متداول در مقالات تحقیقی دوری گزیند و در عین رعایت ایجاز به زبانی ساده و روشن برای علاقه مندان به ادبیات در همه سطوح دست یابد. مباحث متنوعی از دیروز و امروز ادبیات فارسی و کلیات ادبی را در این کتاب می توان یافت.

ادبیات انقلاب

استاندارد

بعد از گذشت سه دهه ما هنوز در مورد بسیاری از مفاهیم , از جمله “ادبیات انقلاب” به فهم مشترک نرسیده ایم و هنوز در فضای سوء تفاهم نفس می کشیم. برای برخی ادبیات انقلاب بی برو برگرد یعنی “ادبیات دولتی” , یعنی مشتی شاعر و نویسنده که از رانتهای دولتی استفاده می کنند و کار همه آنها “سکه ” است! و برای بعضی دیگر ، ادبیات انقلاب یعنی ادبیاتی با نوعی سمتگیری سیاسی خاص و در خدمت یک جریان سیاسی شناخته شده که در لوای آن می توان هر شاعر و نویسنده دیگری را “دگر اندیش ” و وابسته به استکبار جهانی دانست و به تسویه حساب با دیگران پرداخت! جالب اینجاست که  این دو تلقی با آنکه ظاهرا متخالف به نظر می رسند , دو روی یک سکه هستند و در ذات خود یک نگاه را عرضه می دارند. در نظر هر دو جریان , ادبیات انقلاب , یک گرایش بسته  و وابسته سیاسی است با این تفاوت که یکی از این دیدگاهها  این جریان را نفی می کند و دیگری اثبات , اما هر دو  به طرز شگفت انگیزی در اصل ماهیت آن توافق دارند !

 متاسفانه این دو نگرش دیدگاههای کمابیش حاکم بر روزگار ما هستند و همواره کسانی سعی کرده اند به کمک این دو نگرش مسئله را برای خودشان ساده  و حل کنند و با زدن برچسبهای تکراری به طرف مقابل , هم کار حریف را یکسره کنند و هم خیال خودشان را از دغدغه فکری و  اندیشیدن جدی آسوده سازند! به نظر می رسد , این دو دیدگاه همان قدر که افراطی و غیر واقعی هستند , جز دامن زدن به سوء تفاهمها حاصلی ندارند و مطلقا به فربه شدن ادبیات معاصر ایران و رشد آن کمکی نمی رسانند.

ادبیات انقلاب ، چنان که گذشت ، گستره  ای نامشخص و تحدید ناشده دارد. به یک اعتبار همه آثار پدید آمده در چند دهه اخیر را می توان ادبیات انقلاب یا ادبیات ” دوران انقلاب ” دانست و همه جریانها و طیفهای مختلف را در زیر چتر آن قرار داد و هم می توان با یک نگاه حداقلی , تنها نوعی ادبیات جانبدارانه خاص را مصداق آن شمرد. اما اگر کمی دقیق تر بنگریم و آثار شاعران و نویسندگان اصیل انقلاب را ملاک قرار دهیم , این مشخصه ها را می توان در تعریف ادبیات انقلاب تشخیص داد و در نظر گرفت:

۱. ادبیات انقلاب همیشه ادبیاتی آرمانگرا و عدالت خواه است و این ویژگی باعث می شود که این  ادبیات  همواره نسبت به ناهنجاریها و نابسامانیها و بی عدالتی ها معترض بماند. بر این اساس ادبیات سازشکار و توجیه گر , حتی اگر خود را مصداق ادبیات ناب انقلابی هم بداند , خارج از مقوله و محدوده ادبیات انقلابی خواهد بود!

۲. ادبیات انقلاب ادبیاتی است مردمی – البته نه به معنی پوپولیستی آن – که به دردهای مردم حساس است و طبعا برای ارتباط با مردم از زبان و بیانی نزدیک به زبان آنها بهره می برد.

۳. ادبیات انقلاب در دوره هایی از حیات خویش , بویژه در دوران اختناق , بیشتر به نوعی تمثیل گرایی گرایش نشان می دهد. این تمثیل گرایی هم به واسطه محدودیتها و سانسور جلوه می کند و هم به واسطه جوهره ادبیات که همواره با نوعی ابهام توام است.

۴. ادبیات انقلاب قالب خاصی را برنمی تابد و از همه امکانات موجود برای بیان مفاهیم خویش کمک می گیرد. بر این اساس همه قالبهای نو و سنتی می تواند محتوای این نوع ادبیات را در بربگیرد. توجه انقلاب به سنتهای گذشته را نباید به معنی گذشته گرایی و نفی مفاهیم مدرن تلقی کرد , چرا که اساسا “انقلاب” ( به معنی  revolution ) مفهومی امروزی است و اسلامی بودن یا ملی بودن آن را باید در همین چهارچوب ارزیابی کرد. هدف ادبیات انقلاب ، مثل اصل آن ، در واقع ، بازخوانی دیروز در آینه امروز و بومی کردن مفاهیم امروز بر اساس سنتهای اصیل گذشته است ، نه نفی امروز و پرداختن به گذشته که مفهومی جز بازگشت و ارتجاع ندارد !

۵. ادبیات انقلاب اسلامی به واسطه محتوای خودش به مضامین اسلامی و قرآنی و اشارات عرفانی توجه ویژه ای دارد و در این میان نگاه حماسی به مذهب و مخصوصا حادثه بزرگ عاشورا جایگاه ویژه ای در منظومه فکری ادبیات انقلاب احراز می کند.

آنچه نوشته آمد شاید مشخصه های اصلی ادبیات انقلاب باشد و یقینا مولفه های دیگری را می توان در تعریف این پدیده در نظر گرفت. اما دو نکته مهم :

الف ) تمام آنچه برشمردیم ویژگیهای “ادبیات” انقلاب بود که با فرض “ادبیات بودن” بر آن حمل می شوند. طبعا آثار کم مایه و شعاری و فاقد ادبیت لازم تخصصا از این مقوله خارج اند.

ب ) تمام ویژگیهای یادشده به شدت نسبی هستند , مثلا اگر گفتیم زبان ادبیات انقلاب “مردمی” است , بدین معنی نیست که شاعر و نویسنده انقلابی نمی تواند یا نباید “نخبه گرایی” کند و زبانی ویژه “مخاطبان خاص ”  را برای آثار خویش برگزیند , و اگر گفتیم ادبیات انقلابی ادبیاتی است آرمانگرا و متعهد به رنجهای انسانها و ستیزه گر با هر بی عدالتی , نباید این گونه تلقی شود که شاعر و نویسنده انقلابی تافته ای جدا بافته است و هرگز نباید  فارغ از دغدغه های اجتماعی ، به احساسات شخصی  و مثلا عاشقانه بپردازد!!  مهم این است که شاعر و نویسنده انقلابی آرمانهایش را فراموش نکند و احیانا در مقابل آنها نایستد و در تعامل با قدرتها نه با قهر و عافیت طلبی از مسئولیتهایش شانه خالی کند و نه با مماشات و سازشگری به جزئی خنثی و تزیینی از نظام حاکم بدل شود!

دریافته هایی از دیوان خاقانی 2

استاندارد

خاقانی در ادبیات فارسی به اعتباری یک “شاعر کلیدی” است. فهم دشواریهای دیوان او سبب می شود که گره بسیاری از عبارات و اشعار در دیوانهای شاعران گذشته گشوده شود.در ادامه مبحث قبل توجه شما را نکات ذیل جلب می کنیم :

7. من و ناجرمکی و دیر ِ مخران
در بقراطیانم جا و ملجا
(ص 25)

در دیرهای مسیحیان قدیم با دیری به نام “دیر مخران” برخورد نکردیم., اما یاقوت حموی دیری به نام “دیر مخراق” را  معرفی کرده است. در اینجا می توان احتمال داد که مخران تصحیف شده کلمه مخراق باشد.البته شارحان قدیم و مینورسکی احتمالات دیگری را مطرح کرده اند.

8. باجگه دیدم و طیار و ز آراستگی
عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا (ص 39)

“باچگه” را شارحان محترم محل اخذ عوارض و باج و “طیار ” را در مصرع اول “ترازو” و قپان موجود در باجگاههای قدیم و طیار در مصرع دوم را به معنی “زبانه ترازو ” گرفته اند , بی آنکه توضیح بدهند دیدن عوارضی و محل اخذ مالیات و قپان چه لطفی دارد و چگونه می تواند باعث شادی خاقانی شده باشد؟!به نظر می رسد که خاقانی با تعبیر “باجگه” به یکی از نقاط تفریحی بغداد اشاره دارد که البته می توانسته در روزگارانی محل اخذ باج هم بوده باشد. خاقانی در ابیات دیگری به نشانی این نقطه تفریحی در ساحل دجله و نیز “بتان حرمی” آنجا اشاره کرده است. این ناحیه گویا – مخصوصا در تفرجهای شبانه – برای خاقانی جذاب بوده است  :

دی شبانگه به غلط سوی لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی…

نازنینان عرب دیدم و رندان عجم
تشنه دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی

اما “طیار” در مصرع نخست با توجه به قراین موجود به معنی نوعی زورق است که در روزگار عباسیان و دورانی که خاقانی بغداد را دیده , رواج داشته و بر آب دجله آن را می رانده اند. در برخی از متون تاریخی این روزگار به این نوع قایق گویا تفریحی اشاره رفته است.

9. اندر آن شیوه که هستی تو تو را یار بسی ست
واندر این تو که منم نیست کسی یار مرا
(ص 40)

نسخه عبدالرسولی به جای “تو” در مصرع دوم “ره” آورده است , اما ضبط سجادی دقیق و خاقانی وارتر می نماید. واژه “تو”  به معنی شیوه در متون گذشته آمده است.  سنایی سروده است :

تا وطاها بازگستردند پیران سپهر
قمریان چون مقریان در توی قرایی شدند

این نکته را البته  من از استاد گرامی دکتر شفیعی کدکنی در خاطر دارم.

10. چند تهدید سر و تیغ دهی کاش بدی
دست در گردن تیغ تو حلی وار مرا (ص 40)

“حُلی”  باید در اینجا به معنی تزیینات  شمشیر باشد. خاقانی در منشئات و دیوان مکرر حلی و تیغ را به صورت مراعات نظیر آورده است. مثل :

تهدید تیغ می دهی آوخ کجاست تیغ
تا چون حلیش دست به گردن درآورم
!

دریافته هایی از دیوان خاقانی 1

استاندارد

در این سلسله از مطالب می کوشیم به اختصار نکاتی از دیوان امام خاقانی را متذکر شویم که احیانا در شروح دیوان او به آن اشاره نشده است. مقصود ما در اینجا تنها توضیح همان نکات مغفول مانده است و خوانندگان گرامی برای شرح کاملتر ابیات می باید به شروح متداول , از آثار قدما و متاخران , رجوع فرمایند.

۱. از حلّهّ حدوث برون شو دو منزلی
تا گویدت قریشی وحدت که مرحبا
(ص ۳)

چرا خاقانی ترکیب “حله حدوث ” را ساخته و چرا از میان منازل و اماکن موجود در مسیر حرم مکه به ” حله ” اشاره کرده است ؟ ظاهرا  به این خاطر که علاوه بر موسیقی ایجاد شده به واسطه تکرار “حاء ” حله به صورت ایهامی یادآور اصطلاح ” حِل ” – در برابر “حرم “- نیز هست.

۲ . همت ز آستانه فقر است ملک جوی
آری هوا ز کیسه دریا بود سقا
  (ص 4)

 مقصود از “هوا” در این بیت ظاهرا ” ابر ” است. این واژه به همین معنی در شاهنامه نیز این چنین به کار رفته است:

 هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آن که دل شاد دارد به نوش

 همین معنی در دیوان خاقانی از جمله بر این بیت نیز قابل انطباق است :

نافه آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقد دو پیکر شده ست پیکر باغ از هوا

 ۳. مگر معامله لااله الا الله
درم خرید رسول اللهت کند به بها
( ص 9)

 “درم خریده” به معنی برده  است , اما در اینجا شماری از اصحاب رسول الله (ع) مد نظرند که نخست برده بودند و به دست پیامبر اسلام خریده و آزاد گشتند. این افراد  که به عنوان  ” موالی رسول خدا (ع) از آنها نام برده می شود ، در مسلمانی مقامی والا یافتند , و  سلمان فارسی یکی از آنهاست.

 ۴. قنوت من به نماز نیاز در , این است:
که “عافنا و قنا شرّ ما قضیت لنا”
(ص 10)

 مصرع دوم گویا اشاره دارد به دعای منقول از رسول الله که در آثاری چون نسب القریش و نیز در التدوین رافعی قزوینی – از آثار معاصران خاقانی –  نیز آمده است : « اللهم اهدنا فیمن هدیت و عافنا فیمن عافیت … و قنا شر ما قضیت.»

۵. گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک
من سهیلم کامدم بر موت اولاد الزنا
(ص 18)

 در شرح این بیت ، شارحان محترم معمولا به این نکته اشاره کرده اند که طلوع ستاره سهیل موجب مرگ کرمهای شبتاب می شود. به نظر می رسد جتی در صورت صحت این باور , این نکته گرهی از کار بیت نمی گشاید , چون در آن از مرگ “اولاد زنا” سخن رفته است , نه کرمهای شبتاب ؛ مگر اینکه کرمهای بی چاره را از لحاظ صحت نسب مشکل دار تصور کنیم که حرف بی هوده ای است.ظاهرا خاقانی این مضمون را از این بیت متنبی گرفته است:

و تنکر موتهم و انا سهیل
طلعت بموت اولاد الزناء

ابوالعلاء معرّی در شرح این بیت به باوری در میان عرب اشاره می کند که اگر در هنگام نسل کشی از حیوانات نر – مثل اسب و ….- از صاحب آنها اجازه نگیرند , جنینی که از این طریق در شکم حیوان ماده حاصل می گردد , با طلوع ستاره سهیل سقط خواهد شد. در چارچوب همین باور است که باید بیت پیشین خاقانی را فهمید.

۶. فلک کژرو تر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
(ص 23)

 برای درک بیشتر ظرافتهای این بیت مشهور باید توجه داشته باشیم که “مسلسل ” علاوه بر “در زنجیر ” به معنی نوعی شیوه خوشنویسی نیز هست که در معنی اخیر با کلمه “خط ” دارای ایهام تناسب است. در این رباعی از شمس هروی که در نزهة المجالس – از آثار نزدیک به روزگار و محیط زندگانی خاقانی – آمده  نیز به همین اصطلاح اشاره رفته است:

خط تو که حرفهای بی مانندش
مشکی ست که بر طَرف گل افشانندش ,

 آن خط به عبارتی ست کز غایت لطف
هر چند مسلسل است می خوانندش !     

چرا هفتان…؟!

استاندارد

از ساعتی که شنیده ایم هفتان به سرنوشت سایتهای ضاله مضله گرفتار شده و کاربران گرامی اینترنت  تنها از راههای نبهره قادر به دریافت آن هستند ، یک پرسش عمیق فلسفی گریبانگیر ذهن ما شده که حکمت در پس پرده قرار گرفتن این سایت فرهنگی با آن شیوه و رویه معتدل چه می تواند باشد؟ از طرفی ایمان داریم هرچه اولیای محترم امور انجام می دهند بدون برو برگرد مبتنی بر حکمت و عزت و مصلحت و منفعت است , و هرگز کار بی حکمت و مصلحت و منفعت از آن ذوات شریف صادر نمی شود , و از طرف دیگر هر چه به عقل ناقصمان فشار می آوریم به حکمت و مصلحت و منفعت این اقدام حکیمانه پی نمی بریم !

النهایه بعد از تفکر و تامل بسیار , این دو احتمال واهی به ذهن ما رسیده است که ذیلا به عرض می رسد تا نظر شما چه باشد :

الف) بلانسبت هفتان و اولیای امور ، می گویند یک نفر دو تا گوساله داشت , یکی آرام و معقول و دیگری چموش و تخس. یک روز ریسمان آن گوساله تخس و شیطان پاره شد و گوساله مزبور هم از خدا خواسته  پا گذاشت به فرار، حالا فرار نکن کی فرار بکن! صاحب گوساله که از  اقدام فرصت طلبانه آن حیوان زبان نفهم چموش به شدت خشمگین شده بود و دستش هم به دمب هیچ گاوی بند نبود , شلاقش را برداشت و افتاد به جان آن گوساله زبان بسته که مانده بود و حالا نزن کی بزن! یک نفر از راه رسید و گفت : پدر جان ! این بدبخت که گناهی نکرده…! صاحب گوساله نفس نفس زنان و عرقریزان گفت: به مظلوم نمایی این نگاه نکن , این هم اگر ریسمانش باز بود از آن یکی تند تر فرار می کرد!

با رمزگشایی از حکایت تمثیلی فوق به این نتیجه می رسیم که یحتمل ، حکمت بالغه بعضی از اولیای محترم امور بدان تعلق گرفته باشد که  در یک اقدام پیشگیرانه و با تنبیه و مواخذه برخی افراد کاری بکنند که دیگران درس عبرت بگیرند و به هیچ وجه به فکر فرار از ضوابط و مقررات مملکت نیفتند!

ب) شهدالله  که اولیای محترم امور شبانه روز در پی حفظ ناموس مملکت در عرصه اینترنت  و اون ترنت هستند و در این راستا از هیچ کوشش و مجاهدتی دریغ نمی کنند , اما دریغا تلاشهای آنان  چنان که باید , به دید نمی آید و  مردم آن چنان که شاید در جریان خدمات آنان قرار نمی گیرند، لذا گاهی لازم است که از باب “خلاف آمد عادت” هم شده در ِ یک سایت معتدل را تخته کنند تا خلایق بدانند و آگاه باشند که اوضاع هر کی به هر کی نیست و خیالشان راحت باشد که کسانی هستند که چار چشمی مراقب ناموس مملکت هستند و قدر آنان را بدانند !

برو پرنده غمگین..

استاندارد
به بی کرانه ، به دریا ، به آسمان برگرد
به آفتاب یقین از مِهِ گمان برگرد
برو پرندهّ غمگین ِ من ، خداحافظ !
به سایه سار درختان مهربان برگرد

کنار من بجز این میله های زندان نیست
از این قفس به افقهای بی کران برگرد

به هر کجا که نشان صداقتی دیدی
بمان ، و گرنه از آنجا به آشیان برگرد

نگاه آخر و تیر خلاص از تو یکی ست
برای کشتن این صید نیمه جان برگرد

بدون نام تو این قصّه بی سرانجام است
نمی شود تو نباشی ، به داستان برگرد

ولی چه فایده ، وقتی بیایی از تن من
نمانده هیچ بجز مشتی استخوان بر  گرد…

حالا که رئیس نیست کمی از حسن خجسته بگوییم!

استاندارد

استعفای دکتر حسن خجسته , از ریاست صدای جمهوری اسلامی ایران , اتفاق شگفت انگیزی است. این را همه می دانند که خجسته به یک معنی عاشق رادیو بود و دوستان و دشمنان منصف ، دوران مدیریت او را دورانی سازنده و پربار می دانند. امروز رادیو نسبت به گذشته از لحاظ تعداد شبکه ها و کیفیت برنامه سازی گسترش یافته و برو بچه های رادیو در مقایسه با گذشته خیلی حرفه ای تر و کارآزموده تر شده اند.رادیو در روزگار غوغای کور کننده رسانه های تصویری و حضور پر رنگ شبکه های مختلف داخلی و خارجی , در سالهای اخیر  توانسته است سهم و نصیب قابل توجهی از مخاطبان را به خود جلب و جذب کند.به نظر می رسد که خجسته یک بار دیگر با این استعفا همه را غافلگیر کرده و آنها که او را می شناسند می دانند که او در این عرصه استعداد خاصی دارد!

خجسته از نوع مدیران تحول خواه و حتی اهل ریسک  بود , نه چون بسیاری دیگر , اهل حفظ وضع موجود و تکیه زدن بر صندلی ریاستی باری به هر جهت ! البته این دل بزرگی او به این خاطر نبود که پشتش به “کوه” بود  و نفسش  از جای گرم بیرون می آمد ، او ذاتا اهل مماشات نبود. گاهی می گفت : “از اینجا هم بیرون بروم فوقش به آموزش و پرورش و معلمی برمی گردم!” خجسته اگر به تصمیمی می رسید روی حرفش می ایستاد و مثلا اگر می گفت : ” گوینده رادیو نباید در تلویزیون شومنی بکند” , همه می فهمیدند که باید از بین رادیو  و تلویزیون یکی را انتخاب کنند و یا زنگی زنگی بشوند یا رومی روم !

او از نزدیک رسانه و  رادیو را از مشاغل نسبتا پایین تجربه و لمس کرده بود. به قول رادیویی ها اهل “تیغ و چسب” بود و مشکلات بخشهای مختلف را از نزدیک می شناخت.همین شناخت او را به مرحله ای از صمیمیت با کارکنانش رسانده بود که شوخی های او و تکیه کلامهایش با آن لهجه مشهدی خیلی زود نقل محفل رادیوچی ها می شد ! او از لحاظ علمی، کتابها و مقالاتی در زمینه رادیو و رسانه نوشته  که برخاسته از تجربیات و تاملاتش در وادی رسانه است.

او از نزدیک در جریان امور جزئی شبکه های متعدد رادیو بود ، ولی در کار مدیرانش مداخله بی جا نمی کرد .من که سالها با او کار کرده ام هرگز احساس نکردم که  از موضع بالا قصد تحمیل نظر و سلیقه خودش را دارد. این احساس استقلال و آزادی عمل ، کار کردن با خجسته را ، با همه مشکلات ، شیرین می کرد.

از سالهای آغاز دهه هفتاد و از وقتی که به کمک جمعی از دوستان شاعر و نویسنده “تحریریه ” رادیو را می گرداندم , گاه گداری خجسته را دیده بودم و مختصر سلام و علیکی بین ما رد و بدل می شد. حتی یک روز در سلف سرویس رادیو در میدان ارگ , خیلی تصادفی ، هم غذا شده بودیم. او از ضرورت توجه به زبان فارسی در رادیو و تدوین شیوه نامه ای در این زمینه می گفت و من که گوشم از این حرفها پر بود خندیده بودم و گستاخانه گفته بودم : ای بابا حالا واقعا قصد دارید کار جدی انجام بدهید یا مثل دیگران فقط شعارش را می دهید؟! (چیزی در همین مایه ها)

بعد از آن تا مدتها خجسته را ندیدم.ارتباط کاری من – مثل حالا –  با رادیو کاملا قطع شده بود و  چند سالی بود  که مشغول کارهای درسی ام بودم و مختصری کار مطبوعاتی…تا اینکه روز ی از روزهای تابستان ۷۷ خجسته که مدیر رادیو شده بود مرا برای ملاقاتی دعوت کرد. دیدار او برایم شگفت آور بود. آن روزها بچه های رادیو حتی شماره تلفن مرا نداشتند و  او احتمالا شماره و نشانی مرا از طریق علی معلم یا دوستان دیگر پیدا کرده بود. خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و گفت : می خواهیم تحولی در “شبکه 2 رادیو” ایجاد کنیم و شما باید کمک کنید.تصور کردم بناست مسئولیتی در آن شبکه که بعدا  از لحاظ اسم و محتوا تغییر کرد و  “رادیو فرهنگ” نامیده شد به من بدهند و تصور نمی کردم بحث مدیریت شبکه در بین باشد. گفتم من به درد کار اجرائی نمی خورم. شما در تصمیم خودتان تجدید نظر و تامل بیشتری بفرمایید.حرفها در همین حد نیمه تمام ماند و ….

شاید دو هفته بعد عبدالجبار کاکایی زنگ زد و گفت :” تبریک می گویم شما هم رئیس شدید!” گفتم: “من بی خبرم.رئیس کجا؟ شاید تشابه اسمی باشد…”گفت: ” خودت را به آن راه نزن.در رادیو میدان ارگ میگن حالا این کیه که آقای خجسته به عنوان مدیر رادیو 2 برایش حکم زده؟! ” تازه شصتم خبردارشد که چه اتفاقی افتاده و خجسته با این انتصاب من و بقیه را غافلگیر کرده است!

چهار , پنج سالی حضور من در رادیو فرهنگ به طول کشید. در آن سالها با حمایت و همدلی آقای خجسته اتفاقات زیادی افتاد. شبکه 24 ساعته شد. همه برنامه ها در راستای فرهنگی شدن ، تحول محتوایی پیدا کردند. قالب جدیدی به اسم “ام سی” در عرصه برنامه سازی تجربه شد. چالشی ترین مباحث با کمترین خط قرمز ممکن در برنامه های رادیو فرهنگ که همه به صورت مستقیم پخش می شدبه گوش مردم می رسید. برنامه صبحگاهی ما که عمدتا با حضور نمایندگان مجلس دوره اصلاحات و کارشناسان مختلف ارائه می شد , عرصه داغ ترین مباحث آن سالها بود و  نمونه آشکار تغییر فضایی شمرده می شد که به کمک آقای خجسته در رادیو به وجود آمده بود.به همین شیوه بسیاری از نامها و صداها که به خاطر حساسیتهای بی جا در رادیو امکان طرح نداشت , از طریق امواج رادیو فرهنگ برای اهل ادبیات و فرهنگ پخش می شد. برنامه های موسیقایی رادیو فرهنگ –مثل برنامه “نیستان” –  گنجینه ای از موسیقی ایرانی را که سالها از رادیو امکان پخش نداشت , هر روز به مدت 4 ساعت به گوش مردم می رساند و بعضی استادان دانشگاه از سر لطف , برنامه های ادبی و فرهنگی ما را نوعی دانشگاه رادیویی می دانستند که حتی برای آنها جذاب و شنیدنی است.

آخرین لطف آقای خجسته به من پذیرش استعفای من بود. حس می کردم از لحاظ جسمی و اعصاب به شدت خسته و فرسوده شده ام. به راستی کار پرتنش رادیو برای آدم غیر اجرایی و شاعر مسلکی مثل من  سخت و توانسوز بود. شبی که استعفای من پذیرفته شد و رادیو را ترک کردم , برای اولین بار موبایل را خاموش کردم و به خوابی رفتم که سالها بود به پلکهایم راه نیافته بود!

در شش سال اخیر خیلی کم آقای خجسته را دیده ام. حتما موهایش سفید تر شده ، حتما چهره اش  شکسته تر شده و احتمالا وقتی استعفایش پذیرفته شده , برای اولین بار موبایلش را دیر وقت خاموش کرده و به خواب رفته است!

برای مدیران بعد از خجسته , کار اداره رادیو هم بسیار آسان است و هم بسیار سخت. آسان است چون خجسته بسیاری از ناهمواریهای راه را کوبیده و هموار کرده است , و هم دشوار و بسیار دشوار است , چون همواره عوامل و کارکنان رادیو آنها را با مدیر مردم دار و قَدَری مثل حسن خجسته مقایسه خواهند کرد!

ترجمه عاشقانه ای دیگر از نزار قبانی

استاندارد
قبل از آن…بعد از آن… ۱

پیش از آنکه عاشقت شوم
با زبان سر ِ سازگاری ام بود
با مهارت جادوگری حرفه ای ، با آن بازی می کردم
و نخهایش را
مثل کودکی که بادبادکی  را حرکت می دهد
در کف داشتم
من امیر پرندگان بودم…و سرور خنیاگران
وقتی قدم به بیشه می گذاشتم
خرگوشها پشت سرم می دویدند
و درختان در پی ام سر می نهادند
قورباغه های جویبار با من حرف می زدند
و ستاره ها از ایوانهایشان پایین می آمدند
تا سر بر شانه ام بگذارند و به خواب بروند.

۲

پیش از آنکه عاشقت شوم
خورشید در قلمرو ادبی من غروب نمی کرد
و مملکت شعر من
سراسر خشکیها
و همه زنان را در بر می گرفت
و لبی که چیزی در باره اش نمی سرودم
به گلی کاغذی بدل می شد
و سینه ای که در سراسر زندگی
به معامله با من تن درنمی داد
بی سواد و عقب افتاده به شمار می آمد
و  از حقوق شهروندی محروم می شد!

 ۳

پیش از این
آشیانه گنجشکها در حنجره ام پنهان بود
و هزار چابکوفسکی
و هزار رخمانینف
و هزار سید درویش
در خون من می نواختند
الفبا معشوقه ام بود
و بیست و هشت حرف
برای بیان من و اعترافاتم کفایت می کرد
حرفها مثل گله ای از آهوان به دنبالم راه می افتادند
از دستم علف می خوردند
و اصول عشق ورزی از من می آموحتند.

۴

پیش از آنکه عاشقت شوم
رویاهایم به اندازه خودم بود
اندوهم ، شادی ام و جنونم هم  به اندازه خودم بودند
اما وقتی آن عشق بزرگ از راه رسید
تنگنای بزرگ آغازیدن گرفت
نقشه های جغرافیای زبان دریده شد
و هر آنچه از سخنان زیبا می شناختم
برای دربر گرفتن ده دقیقه از آن شوق و آرزو
وقت دعوت تو به شام کفایت نمی کرد!

۵

پیش از آنکه محبوبه ام شوی
بر سریر زبان می خفتم
با هر واژه ای که می خواستم مغازله می کردم
هر واژه ای را که دلم می خواست به همسری می گزیدم
با زبان مشکلی نداشتم
چونان ارگ کلیسا در طنین خویش ماوا می گرفتم
و چون کبوتران
و قناریان آواز می خواندم
و زبان را
مثل انگشتری از زمرد سبز در دست داشتم.

۶

بعد از آنکه محبوبه ام شدی
عاقبت حافظه لغوی ام را از دست دادم
و جز نام تو
هجی کردن و نوشتن همه حروف را از یاد بردم
دیگر صدایی در خاطرم نماند
جز صدای تو
و از بندرهای آبهای مدیترانه
چیزی جز چشمان سرشار از اندوه
و آکنده از سرمه و مرغان دریایی تو به یاد نمی آورم.

۷

بعد از آنکه شمشیرت در تنم
و گوشت  دانایی ام نشست
پی بردم که هر چه مساحت عشق گسترش یابد
گستره هنر تنگ می شود
و مثل اسکناس باطله بی رواج می گردد
و دانستم هرآنچه در باره کلمات می دانم
برای پرداخت هزینه دو فنجان قهوه
در یکی از قهوه خانه های ونیز ، کومو
وین یا بیروت کافی نیست!

۸

ای که  مرا در درون شعرهایم به بند می کشی
و هر طور می خواهی بر کلیدهای ساز حنجره ام
و نغمه های صدایم حکم می رانی
کافی نیست که بگویم “دوستت دارم”
باید با تو به مرحله” فرا زبان” برسم
و با تو به فراتر از” ُسحیم” *
و “عروة بن ورد” *
در آن سوی رمزگرایی و مکتب “هنر برای هنر” و سوررئالیسم
گام بگذارم
بانوی من !
ای که زبان را در چمدانت نهادی
و به سفر رفتی
چرا گلوله را به دهانم شلیک کردی
و مرا به مرحله لکنت برگرداندی؟!

 


* سحیم بن وثیل و عروة بن ورد از شاعران کهن عرب.