ترجمه عاشقانه ای دیگر از نزار قبانی

استاندارد
قبل از آن…بعد از آن… ۱

پیش از آنکه عاشقت شوم
با زبان سر ِ سازگاری ام بود
با مهارت جادوگری حرفه ای ، با آن بازی می کردم
و نخهایش را
مثل کودکی که بادبادکی  را حرکت می دهد
در کف داشتم
من امیر پرندگان بودم…و سرور خنیاگران
وقتی قدم به بیشه می گذاشتم
خرگوشها پشت سرم می دویدند
و درختان در پی ام سر می نهادند
قورباغه های جویبار با من حرف می زدند
و ستاره ها از ایوانهایشان پایین می آمدند
تا سر بر شانه ام بگذارند و به خواب بروند.

۲

پیش از آنکه عاشقت شوم
خورشید در قلمرو ادبی من غروب نمی کرد
و مملکت شعر من
سراسر خشکیها
و همه زنان را در بر می گرفت
و لبی که چیزی در باره اش نمی سرودم
به گلی کاغذی بدل می شد
و سینه ای که در سراسر زندگی
به معامله با من تن درنمی داد
بی سواد و عقب افتاده به شمار می آمد
و  از حقوق شهروندی محروم می شد!

 ۳

پیش از این
آشیانه گنجشکها در حنجره ام پنهان بود
و هزار چابکوفسکی
و هزار رخمانینف
و هزار سید درویش
در خون من می نواختند
الفبا معشوقه ام بود
و بیست و هشت حرف
برای بیان من و اعترافاتم کفایت می کرد
حرفها مثل گله ای از آهوان به دنبالم راه می افتادند
از دستم علف می خوردند
و اصول عشق ورزی از من می آموحتند.

۴

پیش از آنکه عاشقت شوم
رویاهایم به اندازه خودم بود
اندوهم ، شادی ام و جنونم هم  به اندازه خودم بودند
اما وقتی آن عشق بزرگ از راه رسید
تنگنای بزرگ آغازیدن گرفت
نقشه های جغرافیای زبان دریده شد
و هر آنچه از سخنان زیبا می شناختم
برای دربر گرفتن ده دقیقه از آن شوق و آرزو
وقت دعوت تو به شام کفایت نمی کرد!

۵

پیش از آنکه محبوبه ام شوی
بر سریر زبان می خفتم
با هر واژه ای که می خواستم مغازله می کردم
هر واژه ای را که دلم می خواست به همسری می گزیدم
با زبان مشکلی نداشتم
چونان ارگ کلیسا در طنین خویش ماوا می گرفتم
و چون کبوتران
و قناریان آواز می خواندم
و زبان را
مثل انگشتری از زمرد سبز در دست داشتم.

۶

بعد از آنکه محبوبه ام شدی
عاقبت حافظه لغوی ام را از دست دادم
و جز نام تو
هجی کردن و نوشتن همه حروف را از یاد بردم
دیگر صدایی در خاطرم نماند
جز صدای تو
و از بندرهای آبهای مدیترانه
چیزی جز چشمان سرشار از اندوه
و آکنده از سرمه و مرغان دریایی تو به یاد نمی آورم.

۷

بعد از آنکه شمشیرت در تنم
و گوشت  دانایی ام نشست
پی بردم که هر چه مساحت عشق گسترش یابد
گستره هنر تنگ می شود
و مثل اسکناس باطله بی رواج می گردد
و دانستم هرآنچه در باره کلمات می دانم
برای پرداخت هزینه دو فنجان قهوه
در یکی از قهوه خانه های ونیز ، کومو
وین یا بیروت کافی نیست!

۸

ای که  مرا در درون شعرهایم به بند می کشی
و هر طور می خواهی بر کلیدهای ساز حنجره ام
و نغمه های صدایم حکم می رانی
کافی نیست که بگویم “دوستت دارم”
باید با تو به مرحله” فرا زبان” برسم
و با تو به فراتر از” ُسحیم” *
و “عروة بن ورد” *
در آن سوی رمزگرایی و مکتب “هنر برای هنر” و سوررئالیسم
گام بگذارم
بانوی من !
ای که زبان را در چمدانت نهادی
و به سفر رفتی
چرا گلوله را به دهانم شلیک کردی
و مرا به مرحله لکنت برگرداندی؟!

 


* سحیم بن وثیل و عروة بن ورد از شاعران کهن عرب.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *