پیشینۀ غزل پست مدرن!

استاندارد
صنما قاعدۀ بخت من این است که تو
ببری دل ز من و شرط چنین است که تو

التفاتی به من سوخته خرمن نکنی
بر من این محنت و اندوه از این است که تو

جور و اندوه و جفا پیشه و عادت سازی
اندرین شهر مرا از چه یقین است که تو

خون عشاق بریزی که محابا نکنی
زاهد شهر از آن گوشه نشین است که تو

ز خدا شرم نداری، ز کست وهمی نیست
تو بر آنی که همه شهر بر این است که تو

می کنی جور و جفا بر دِلَک ابن عماد
تا به حدی که پدر بر سر کین است که” تو

تا به کی در غم آن ماه نشینی؟” گفتم:
“پسرت نیز چنین بی دل و دین است که تو!”

اگر تصور کرده اید که این غزل را با این ابیات موقوف المعانی یکی از شاعران پست مدرن روزگار ما سروده و یادش رفته چند فلش سرپایین در آخر بیتها اضافه کند، بدانید که در خطای محض هستید.

این غزل را ،چنان که از تخلصش پیداست، شاعری به نام ابن عماد سروده است و ما آن را از دستورالشعرا (به نقل از کتاب ممتع نقد ادبی در سبک هندی نوشتۀ دکتر محمود فتوحی)آوردیم.اگر این ابن عماد همان سرایندۀ ده نامۀ معروف روضة المحبین باشد از شاعران قرن هشتم هجری است.اما فارغ از سرایندۀ این غزل، باید عرض کنیم که در روزگار صفوی به این قسم سروده ها “غزل مسلسل” یا “شعر سلسله بند” می گفته اند که اقسام آن را دکتر فتوحی در ۱۵۳ تا ۱۵۵ کتاب مزبور برشمرده اند.

با این حساب باید سابقۀ این قسم غزلهای موقوف المعانی را که اخیرا به ” غزل پست مدرن” شهرت یافته حداقل تا دورۀ صفوی عقب ببریم و جسارتا عرض کنیم این شگرد تازگی ندارد و از قدیم غزلهایی می سروده می شده که ابیات آن کاملا به هم مربوط بوده و یک بیت آن از لحاظ نحوی تا بیت بعد هم ادامه می یافته است. البته این کار برای شاعران گذشته صرفا نوعی تفنن بوده و ادعای هیچ شق القمری هم نداشتند!

این که گفتیم حداقل تا دورۀ صفوی به این علت است که مشابه این گونه سروده ها در آثار شاعران قدیم تر- از جمله مسعود سعد- هم احیانا یافت می شود.بنابراین این این شیوه نه اختراع دوستان پست مدرن ماست و نه کشفشان و قرنها قبل کسانی از سر تفنن امثال آن را مرتکب شده اند!

این شباهت البته امر غریبی نیست و اساسا بسیاری از ویژگیهای شعر امروز را در آثار گذشتگان بویژه سبک هندی می توان دید و باز به همین دلیل است که با ابزارهای نقد و تحلیل شعر امروز بهتر می توان به رموز شعر هندی و آثار کسانی چون بیدل دهلوی رسید.

ممکن است بعضی از دوستان پست مدرن بگویند ما از لحاظ معنا و محتوا پست مدرن هستیم , اما قالب ما همان قالب قدماست. بعضی هم ممکن است بگویند این که چیزی نیست مرحوم آدم الشعرای رودکی و مولوی و حافظ و دیگران هم بی آنکه خودشان بدانند مثل ما شاعر پست مدرن بوده اند!

البته ما هم با این سخن موافقیم که مدرن بودن و پست مدرن بودن و…الخ یک امر بیشتر محتوایی است و قالبها و شگردهای قدیمی احیانا می توانند در خدمت محتواهای متفاوتی قرار بگیرند, اما اینکه برچسب مدرن و پست مدرن را بتوان به گذشتگانی که قرنها قبل می زیسته اند بچسبانیم نکته ای است که در آن درنگ و تامل فراوان باید کرد!

رسم الخط همزه

استاندارد

یکی از معماهایی که هنوز تا این سنی که خدا به من داده از آن سردرنیاورده ام این نکته است که چرا بعضیها اصرار دارند به جای علامت همزه از “ی” استفاده کنند. اینها مثلا به جای اینکه مثل بچۀ آدم بنویسند:”بچۀ آدم” خودشان را هلاک می کنند و می نویسند: ” بچه ی آدم” و خانه ی ما و غنچه ی گل و…الخ!
باید توجه داشت :

1. اگرچه در برخی نسخه های خطی احیانا این رسم الخط دیده می شود اما این شیوه رسم الخط متداول پیشینیان ما نبوده است.این رسم الخط عمدتا از طریق کتابهای درسی و ضرب و زور کم کردن نمرۀ املای بچه های مدارس رواج یافته و تقریبا جا افتاده است.

۲ در سالهای اخیر به واسطۀ تذکرات اهل نظر آموزش و پرورش متوجه خطای خود شده و در صدد رفع آن است اما به مصداق قضیۀ سنگ و چاه و مشکلاتی که برای عقلا در این موارد پیش می آید این کار مستلزم صرف هزینه و وقت زیادی است و معلوم نیست چه زمانی به نتیجه برسد.جالب اینجاست حالا که آموزش و پرورش هم کوتاه آمده عده ای هنوز ول کن معامله نیستند و می گویند این نهضت ادامه دارد!

۳. این شیوۀ خط مطابق با شیوۀ خط مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استادان آن نیست.

۴. اعم اغلب پیشینیان ما- از رودکی تا بهار- در طی قرنهای طولانی هم مثل بچۀ آدم می نوشتند: بچۀ آدم و نمی نوشتند بچه ی آدم!

۵. رسم الخط همۀ بزرگان ادب فارسی در قرن اخیر –از دهخدا گرفته تا معین و دیگران- همان رسم الخط رایج پیشینیان است.

۶. نوشتن “ی کوچک” به صورت همزه خیلی ساده تر از “ی” است و زمان کمتری می برد. هیچ عقلی واجب نمی داند وقتی کلمه ای را می توان ساده تر و سریع تر نوشت خودمان را به دردسر بیندازیم و همزه به آن کوچکی را کنار بگذاریم و به جایش “ی” به آن گندگی بنویسیم!

۷. “ی” با خط نستعلیق فارسی و کرسی بندی آن سازگار نیست و آن را به شدت زشت می کند. هنوز ندیده ام استادان بزرگ خط از رسم الخط مدارس در خوشنویسی استفاده کنند!

۸.تنها استدلال طرفداران این شیوه یکسان نویسی “ی” است.آنها می گویند چون ما در سایر موارد، مثلا در “دنیای من” و “زیبای من” و… “ی” را بزرگ می نویسیم پس اینجا نیز باید بنویسیم”مدرسه ی من” و “خانه ی من” و…
در پاسخ باید گفت یکسان نویسی در جایی پسندیده است که باعث این همه مشکل نشود و خط فارسی را بدریخت نکند. وقتی در خط فارسی دو نشانه برای این منظور در نظر گرفته شده که یکی ویژۀ هاء غیرملفوظ و دیگری برای سایر موارد است، چرا باید یکی از این دو نشانه را از رسم الخط بیرون انداخت و عملا یک امکان نگارشی را حذف کرد؟

۹. این همزه یا یاء کوچک فارسی است و هیچ ربطی جز شباهت ظاهری به همزۀ عربی ندارد. بنابراین اگر کسانی می خواهند با عربی زدایی روی اعراب را کم کنند و پوز آنها را – به اصطلاح -بزنند می توانند به جای به دردسر انداختن خودشان و بچه مدرسه ایهای بی گناه و صرف وقت و هزینه از روشهای عاقلانه تری استفاده کنند, مثلا پولها و سرمایه هایشان را به کشورهای خلیج فارس نبرند و برای عیش و کیف به جای دبی و… به جاهای دیگر دنیا بروند و بدانند که دمیدن در کورۀ تعصبات زبانی و نژادی نوعی توافق وهمفکری عملی با اعراب جاهلیت و همگرایی با استعمارگران و اجانب است!

نی نامه

استاندارد

نی نامه را که با “بشنو این نی چون حکایت می کند” آغاز می شود, روح مثنوی دانسته اند و بقیۀ شش دفتر مثنوی را شرحی بر آن چند بیت آغازین شمرده اند.گویا مولوی نی نامه را نخست به عنوان اثری مستقل سروده و بعدا به درخواست مریدان آن را ادامه داده و با شرح و بسط مفاهیم نی نامه کتاب جاودان مثنوی را آفریده است.
این یک نکته. نکتۀ دیگر اینکه مولوی در بسیاری از سروده هایش از تخلص “خاموش” یا “خمش” یا “خامش” و حتی…
“خمش کن” استفاده می کند که نشان می دهد آنچه برایش در تخلص مهم است مفهوم خاموشی است. البته بسیاری از آثارش هم فاقد تخلص است که نشان می دهد چندان در بند آوردن آن نبوده است!
با این دو مقدمه وقتی به نی نامه به عنوان اثری مستقل نگاه می کنیم و در جستجوی تخلص مولانا در پایان آن برمی آییم به این بیت می رسیم:

درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

آیا “سخن کوتاه باید” اشاره ای به تخلص مولانا نمی تواند باشد؟

یادی و خاطره ای…

استاندارد

در بارۀ او زیاد شنیده بودم…در بارۀ زهد و پارسایی شگفت انگیزش و حافظۀ عجیب و غریبش و شوخ طبعی هایش و  شجاعتش و حوادث عجیبی که در زندگی پشت سر گذاشته بود….مبارزاتی که با پهلویها کرده بود و تبعیدها و زندانهای بسیار طولانیش و حتی کرامتهایی که به اونسبت می دادند… اما هرگز او را ندیده بودم …نه خودش را و نه عکسش را…اما آرزوی دیدنش همیشه با من بود.

شیخ محمد تقی بهلول گنابادیتا اینکه یک روز از روزهای- گمان می کنم تابستان سال ۱۳۶۷- از قضا سفری به سمت اصفهان پیش آمد .اتوبوس خسته و بی نفس در جاده می رفت و شاگرد راننده در بین راه در جستجوی مسافری که تنها صندلی خالی اش را پرکند. نمی دانم چقدر از قم گذشته بودیم که راننده ترمزی کرد و مسافری را که کنار جاده در بر و بیابان ایستاده بود سوار کرد. شاگرد بلافاصله مسافر را که پیرمردی بود در جامۀ روحانیت  به  طرف صندلی خالی که چند ردیف جلوتر از صندلی من بود هدایت کرد و کنار جوانکی نشاند. جوانک که انگار از این همسفر خوشش نیامده بود خودش را کنار کشید و نگاهش را به دور دست دشت دوخت.

چهرۀ مسافر غریب عجیب برای من آشنا بود.تکیده بود و رنج کشیده و شکسته با لباسهایی خیلی ساده و حتی مندرس. بلافاصله به یاد او افتادم و کسی انگار به من گفت گم شدۀ خود را یافتی! بی درنگ به طرف صندلی او رفتم و به جوانک که بی اعتنا از پیرمرد کناره گرفته و خودش را حمع بود گفتم: می شود جایمان را با هم عوض کنیم؟ و پسر جوان از خدا خواسته قبول کرد!

نمی دانم کدام یک از ما بیشتر از این جابه جایی خوشحال شد…من که همصحبتی استثنائی را یافته بودم یا او که از احساس می کرد از همنشینی ناخواسته خلاص شده است؟!

نپرسیده تردید نداشتم که خود خود اوست.تا نشستیم حرفهایمان گل انداخت. پیرمرد در سن نزدیک به نود تقریبا دندانی در دهان نداشت و کلمات را گاه نامفهوم ادا می کرد اما با نشاط و سرزنده بود و در اوج هوشمندی. خاطراتش را که از مسجد گوهرشاد و سالهای زندان در افغانستان و سالهای حضور در مصر عبدالناصر و… می گفت انگار دارد اتفاقات دیروزش را می گوید و چقدر شعر برایم خواند از خودش و دیگران. می گفت در ابتدای کودکی همۀ قرآن را حفظ کرده و هزاران بیت شعر عربی و فارسی از شاعران دیگر در خاطر دارد و هزاران بیت از خودش! مقایسه کنید با منی که ده بیت شعر از خودم را شاید در خاطر نداشته باشم!

به او گفتم شما تاریخ مجسم یک قرن اخیر هستید و حیف است این خاطرات ثبت نشود. خندید و گفت: کسانی به من مراجعه کرده اند تا حرفها و خاطره هایم را ضبط و ثبت کنند..و چقدر شعرهای بامزه ای خواند از خودش که بخشی از آن نقیضه ای بود طنزآلود – اما اخلاقی- از مثنوی مولوی که خودش نام آن را به شیوۀ نی نامۀ مثنوی “خرنامه” گذاشته بود.با این آغازه:

بشنو از خر چون حکایت می کند
از گرانباری شکایت می کند!

پیرمرد می گفت و می خندید و گاهی حرفهایش طنین نصیحتی می گرفت و صحبتهایش آن قدر شیرین بود که من انگار همه مسافت چند ساعته تا اصفهان را روی ابرها سیر کردم….انگار طی الارضی بود آن سفر یا شاید طی الزمانی …و وقتی به اصفهان رسیدیم او به همان سبکی غافلگیرانه که آمده بود رفت و در انبوه  مردم ناپدید شد!

مرد بزرگی که خداوند به طور غیرمترقبه ای دیدارش را نصیبم کرده بود کسی نبود جز مرحوم شیخ محمد تقی بهلول گنابادی که ماجرای مسجد گوهرشاد او در قضیۀ کشف حجاب معروف است.او در سال ۸۴ و در ۱۰۵ سالگی درگذشت. مردی که تمام زندگیش را -جز اندکی- مجرد زیست و به ساده ترین پوشاک و خوراک که بیشتر چند لقمه ای نان و ماست بود قناعت کرد و سراسر زندگیش را در  مجاهده و خدمت به خلق و در سفر گذراند و سیما و سخنان او آدم را به یاد زاهدان زنده دل پیشین می انداخت.

شش دفتر

استاندارد
 
 
شش دفتر

شش دفترمجموعهٔ اشعار محسن پزشکیان
به کوشش: عمادالدّین شیخ‌الحکمایی
و سیّد علی میرافضلی
ویراستار: مرضیه گلرنگ رهبر
چاپ اوّل/ 1390
قطع وزيرى/ 556 صفحه/ 165000 ريال
شمار: 1000 نسخه
شابک: 3-16-7531-964-978
 
مرحوم محسن پزشکیان (1326-1358) از شاعرانی است که در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی در مبارزات سیاسی حضور داشتند و با نزدیک‌تر شدن به مقطع پیروزی انقلاب، درون‌مایهٔ مذهبی و مفاهیم اسلامی در شعرشان تبلوری خاص و روشن یافت. شعر پزشکیان را می‌توان از نمونه‌های خوب ادبیات امروز و خود وی را می‌بایست از شاعران پیش‌گام و موفق و درعین‌حال ناشناختهٔ ادبیات انقلاب اسلامی به شمار آورد.
    دوران شاعری مرحوم پزشکیان بیش از ده سال طول نکشید: از اواخر دههٔ چهل تا اواخر دههٔ پنجاه، دورانی که پرالتهاب‌ترین دوران شعری تاریخ معاصر ماست؛ دوران نضج اندیشه‌های انقلابی و رویکرد شاعران به تعهدات سیاسی و اجتماعی در شعر که از آن می‌توان با عنوان شعر مبارزه و مقاومت یاد کرد. سیر اندیشه و زبان در شعرهای پزشکیان، در فاصلهٔ سال‌های 1347 تا 1358 بیانگر تلاش شاعر برای رسیدن به جایگاهی استوار در شعر امروزف با اتکا به تجربهٔ شعر کهن فارسی و دستاوردهای نیما و شاگردان اوست. لحن و محتوای شعرهای پزشکیان و رفتار او با زبان و نمادها و تصویرهای شعری مبیّن آن است که او را باید در ردیف شاعران متعهد و دردمند انقلابی با رویکرد مذهبی جای داد. نارضایتی از وضعیت موجود و چشم‌انتظار آیندهٔ مطلوب موعود بودن از مضامین اصلی شعرهای پزشکیان است و زبان شعری او، از نخستین دفتر تا دفتر ششم، دارای خط سیر رو به رشد و تعالی. مرحوم محسن پزشکیان در سال 1358 پس از دریافت حکم مأموریت برای همراهی مردم کازرون به‌منظور سفر به قم و دیدار با رهبر فقید انقلاب اسلامی(ره)، در جادهٔ قم دچار سانحهٔ رانندگی شد و به‌همراه پدر و دختر خردسالش دار فانی را وداع گفت.در سی و چند سال اخیر متاسفانه نامی از محسن پزشکیان در مجامع ادبی برده نشده است. با انتشار مجموعه اشعار او توسط فرهنگستان زبان و ادب فارسی  امید می رود که غبار غربت و گمنامی از چهره این شاعر ارجمند تا حدودی زدوده شود.(برگرفته از وبگاه فرهنگستان زبان و ادب فارسی)

غرور و نیاز

استاندارد

 

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

در این بیت حافظ غرور زاهد با نیاز رند در برابر یکدیگر قرار گرفته اند. نکتۀ ظریف این است که در بیت برای زاهد کلمۀ “راه” و برای رند واژۀ “ره” -کوتاه شدۀ راه- به کار رفته است و این می تواند اشاره ای ظریف باشد به اینکه راه رند برای رسیدن به سلامت بلکه دارالسلام که قرارگاه سلامت و نجات است بسی کوتاه تر است از راه زاهد مغرور که هرگز به مقصد نمی رسد!

رباعی

استاندارد

رباعی یک قالب شعری فارسی و خراسانی است که پیشینیان به آن “ترانه” می گفتند و معمولا آن را به صورت تصنیف و همراه با موسیقی اجرا می کردند. چون عربهادر قدیم با این قالب آشنا نبودند نامی هم روی آن نگذاشته بودند. طبعا کلمۀ رباعی هم اصطلاح فارسی زبانهایی است که با عربی آشنا بودند.
بعضیها خیال می کنند اصطلاح رباعی به دلیل این است که این قالب از چهار مصراع تشکیل شده که تصور باطلی است چون اساسا در شعر فارسی مصراع واحد شمارش و ملاک شکل گیری قالب نبوده است.دو دیگر اینکه اگر چنین بود باید دوبیتی را هم رباعی می گفتند که نگفته اند!

در واقع رباعی یک اصطلاح دقیق عروضی است. به قول اصحاب عروض:” از بهر آنکه بحر هزج (که وزن این قالب است) در اشعار عرب مربع الاجزاء آمده است” این قالب را رباعی نامیده اند.توضیح بیشتر اینکه هر بیت از رباعی – بر اساس اوزان شعر عرب- دو بیت محسوب می شود و دو بیت آن طبق عروض عربی رباعی است یعنی چهار بیت به شمار می آید.

جالب است بدانیم که شاعران عرب بعد از آشنایی با این قالب به آن علاقه نشان داده و اشعار فراوانی در قالب رباعی گفته اند و جالب تر اینکه بدانیم عربها به رباعی “دو بیت” می گویند که بر عکس اصطلاح ما کاملا فارسی است.این را هم بد نیست بدانید که دکتر مصطفی کامل الشیبی از محققان مشهور عرب چند سال پیش کتاب “دیوان الدوبیت فی الشعر العربی” را منتشر کرده است.این کتاب در باب رباعیات شاعران عرب است.

بعد از این مقدمات نمی دانیم کسانی که این روزها اسم قدیمی و شناخته شدۀ رباعی را برداشته و به جای آن “چارانه” گذاشته اند از ریشۀ این اصطلاح خبر دارند یا اینکه طبق رسم روزگار این اصطلاح را فقط “دوبله” به فارسی کرده اند! امیدواریم تغییر نامی که داده اند بر اساس آگاهی و حکمت باشد نه مثل آن کسانی که “دایرۀ حمل و نقل مستقیم” را کرده بودند: “گردکی آورد و برد سیخکی” تا به پارسی سره سخن گفته باشند! (البته منظور ما برخی استادان محترم که از باب تفنن ادبی اصطلاح سازی می کنند نیست!)

سلامی دوباره!

استاندارد

سعی می کنم  کمابیش باز هم اینجا در حد فرصت و وسع چیزهایی بنویسم.تعداد بازدیدها در تمام حدود دو سال غیبت کبرای من در این وبلاگ روزانه از حدود ۱۰۰ بازدید کمتر نشد و گاه بسی از آن فراتر هم رفت.البته وبلاگ فصل فاصله 2 که در آنجا فقط شعر می نویسم، هم در این مدت فعال بود و دوستان نظر محبتشان را از آنجا هم دریغ نکردند. ممنونم از دوستان عزیزی که در این ایام فترت به اینجا سر زدند و ما را فراموش نفرمودند و آنها که پیوند ما را در این مدت طولانی حذف نکردند.

قربان مهربانی و لطف و وفایتان!