تماشا مبارک است!

استاندارد

ای بستگان تن به تماشای جان روید
کآخر رسول گفت: تماشا مبارک است

ابهاماتی در این بیت مشهور مولوی وجود دارد؛ از جمله اینکه تماشا یک فعل ناخودآگاه جسمانی است که اغلب به صورت غیرارادی انجام می‌شود و چنین فعلی متعلّق به صفت مبارکی یا ضدّ آن نمی‌تواند واقع شود. ابهام بعدی بیت تلمیح روایی آن است. اغلب می‌پرسند که بیت به کدام سخن رسول خدا اشاره دارد؟
یکی از استادان بزرگوار ما در نهایت تواضع علمی احتمال داده‌اند:

شاید اشاره باشد به «النّظر الی الخُضره پزید فی البصر» نگاه در سبزه نور چشم را می‌افزاید[…] حدیث دیگری که در آن به مبارک بودن تماشا اشارت رفته باشد نیافتم. از اهل فضل یاری می‌طلبم.

این استاد بزرگوار، ظاهراً برای رفع ابهام نخست، تماشا را از مفهوم مطلق آن خارج کرده و مجازاً آن را به تماشای سبزه محدود کرده‌اند.
به گمان این حقیر برای فهم معنی بیت و یافتن سخن مورد نظر رسول خدا نخست باید مفهوم «تماشا» را دریافت. تماشا امروزه بیش‌تر به معنی نگریستن و دیدن به کار می‌رود، امّا پیشینیان اغلب آن را به معنی گردش و تفرّج و نگریستن در مناظر از روی لذّت و عبرت استعمال می‌کردند؛ چند نمونه از این معنی در دیوان شمس:

چه تفرّج و تماشا که رسد ز جام اوّل
دومش نعوذباللَه چه کنم صفت سوم را

دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل
آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردن است!

مرگ در ره ایستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا می‌رود

و…
بنابراین منظور از تماشا مبارک است خجسته بودن نگریستن در چیزی، اعمّ از سبزه یا غیر آن، نیست. مضمون سخن رسول خدا مبارکی و نیکویی سیر و سفر و تفرّج و گردش است. می‌دانیم که بارها در قرآن کریم بر سیر و سفر توصیه شده است؛ از جمله:

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَهَ الْآخِرَهَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.

در روایات پیامبر اکرم نیز بارها این مضمون آمده که «سافروا تصحّوا و ترزقوا»
بنابراین احتمال می‌دهیم که مقصود مولوی از «تماشا مبارک است» اشاره به روایاتی است که به سیر و سفر و منافع نیکوی آن نظر دارند. او در بیتی دیگر نیز از خوشی تماشا سخن گفته است:

از تو چو انداخت خدا رنج کار
رو به تماشا که تماشا خوش است

وقتی از این منظر بیت مورد بحث را دوباره مرور کنیم به این نتیجه می‌رسیم که مولوی در پی تأویل روایات پیامبر در زمینۀ فضیلت سیر و سفر و تفرّج است. به عقیدۀ او مقصود از مبارکی سفر، نه سفر جسمانی، که سیر معنوی است. به همین دلیل، او بستگان تن را به سیر ِ جان و تفرّج انفسی و روحانی دعوت می‌کند؛ چنان‌که در این بیت نیز ما را به سیر در جان و نهان خویش فراخوانده است:

تماشا مرو نک تماشا تویی
جهان و نهان و هویدا تویی!

منطق الطیر خاقانی و منطق الطیر سلیمانی

استاندارد

زد نفس سربه‌مهر صبح ملمّع‌نقاب
خیمه روحانیان کرد معنبرطناب…

 

قصیده ای که مطلعش را آوردیم، از زیباترین و مشهورترین قصاید خاقانی و چکامه‌های زبان فارسی است. این قصیده همواره مورد توجّه شاعران و سخنوران زبان فارسی بوده است. با این‌همه بسیاری این بیت مشهور مولوی را طعن و تعریضی در حقّ خاقانی شمرده‌اند؛ آن‌جا که فرموده است:

منطق‌الطیران خاقانی صداست
منطق‌الطیر سلیمانی کجاست

به نظر این صاحب‌نظران از نظر مولوی قصیده خاقانی صدا و طنین پوچ و بیهوده‌ای بیش نیست!

آنچه این برداشت را با تردید مواجه می‌کند توجه و ارادت خاصّ جلال‌الدین مولوی به خاقانی است؛ به گونه‌ای که در مورد تاثیرپذیری‌های مولوی از خاقانی یک تحقیق مبسوط می‌توان نوشت. البته کارهایی در این زمینه انجام شده است که کاملاً وافی به مقصود نیست و حقّ مطلب را ادا نکرده است. علی دشتی سال‌ها پیش با نشان دادن شماری از این تاثیرپذیری‌ها نوشته بود:

بسا تعبیراتی در خاقانی هست که نظایر آن در دیوان شمس به کثرت دیده می‌شود…این تعبیرات در زبان مولانا به قدری فراوان آمده است که از خواندن آن‌ها شخص خیال می‌کند دیوان خاقانی [در متن کتاب به اشتباه دیوان شمس آمده] را در برابر دارد.

با وجود دامنه گسترده این تاثیرپذیری‌ها، که اوج ارادت مولوی به شعر خاقانی را می رساند، خیلی بعید می‌نماید که مولوی به طعن و تعریض در باب یکی از زیباترین سروده‌های خاقانی سخن گفته باشد.

بدیهی است که مولوی در مقایسه با منطق‌الطیر آسمانی سلیمان منطق‌الطیر خاقانی را صدا شمرده است؛ نه به صورت مطلق. در قیاس با منطق سلیمانی همه سخنان دیگران، از جمله همه مثنوی و دیوان شمس مولوی هم صدایی بیش نیست!

با کمی دقت می‌توانیم متوجه بشویم که از لحاظ بلاغی نوعی حذف در بیت مولوی وجود دارد و شاعر قسمتی از عبارت را از فرط وضوح نیاورده است. در اصل سخن مولوی چیزی شبیه به این بوده است:

منطق‌الطیران خاقانی [با همه زیبایی و شکوه بی‌نظیر آن در قیاس با منطق‌الطیر سلیمانی] صداست…

بدین‌ترتیب نه تنها بیت مولوی طعن و تعریضی به سروده خاقانی ندارد که به واسطه عبارت نانوشته آن و قابل مقایسه دانستن سخن خاقانی با منطق‌الطیر سلیمان بزرگترین ستایش در حقّ آن نیز هست.

استاندارد

خیاط روزگار به بالای هیچ‌کس
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

از ابیات مشهور خاقانی است، با این‌همه محمدعلی تربیت در دانشمندان آذربایجان به نقل از تذکره اوصاف‌الامین پروین قاجار آن را از یک شاعر قرن سیزدهمی به نام خاقانی خلخالی دانسته است. مرحوم سجادی، مصحح دیوان خاقانی، هم این انتساب را در ذیل این بیت آورده است.

اما فارغ از اینکه نسخه‌های کهن دیوان خاقانی این بیت و قصیده کوتاه در بردارنده آن را ضبط کرده‌اند این بیت و برخی ابیات دیگر قصیده خاقانی در منابع بعد از قرن نهم هم بارها ذکر شده است. بنابراین انتساب این بیت به خاقانی خلخالی اساسا منتفی است. از همه مهم‌تر اینکه مولوی در دیوان شمس با تغییر “هیچ‌کس” در مصراع اول به “هیچ ‌مرد” آن را در مطلع یکی از غزلیات خود نشانده است:

خیاط روزگار به بالای هیچ ‌مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

و این یکی از تاثیرپذیری‌های گسترده مولوی از خاقانی است.

نی نامه

استاندارد

نی نامه را که با “بشنو این نی چون حکایت می کند” آغاز می شود, روح مثنوی دانسته اند و بقیۀ شش دفتر مثنوی را شرحی بر آن چند بیت آغازین شمرده اند.گویا مولوی نی نامه را نخست به عنوان اثری مستقل سروده و بعدا به درخواست مریدان آن را ادامه داده و با شرح و بسط مفاهیم نی نامه کتاب جاودان مثنوی را آفریده است.
این یک نکته. نکتۀ دیگر اینکه مولوی در بسیاری از سروده هایش از تخلص “خاموش” یا “خمش” یا “خامش” و حتی…
“خمش کن” استفاده می کند که نشان می دهد آنچه برایش در تخلص مهم است مفهوم خاموشی است. البته بسیاری از آثارش هم فاقد تخلص است که نشان می دهد چندان در بند آوردن آن نبوده است!
با این دو مقدمه وقتی به نی نامه به عنوان اثری مستقل نگاه می کنیم و در جستجوی تخلص مولانا در پایان آن برمی آییم به این بیت می رسیم:

درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

آیا “سخن کوتاه باید” اشاره ای به تخلص مولانا نمی تواند باشد؟