فردوسی ، ناصر پورپیرار و قوم یهود!!

استاندارد

اخيرا آقاي ناصر پور پيرار، نويسنده جنجالي كتابهايي  همچون  دوازده قرن سكوت نامه اي به وزير ارشاد ، آقاي صفار هرندي نوشته و اظهارات ايشان را در باب فردوسي و شاهنامه سخت مورد حمله قرار داده است.  متن  نامه سرگشاده ايشان را در وبلاگ  حق و صبر ، در همين بلاگفا مي توانيد بخوانيد. ايشان ضمن اعتراض به اينكه عده اي سخنرانيش را عليه فردوسي به هم زده اند شاهنامه را كتابي يهود ساخته خوانده اند كه در۷۰ سال اخیر به سعی لابی یهود و به قصد دامن زدن به ستیزه های قومی مورد استناد جماعت وطن فروش و عرب و اسلام ستیز قرار گرفته است.
این شمه ای از فرمایشات ایشان در نامه مذکور بود. ما همین اول کار برای تظاهر به دفاع از آزادی بیان هم شده !  حمله احتمالی به سخنرانی ایشان یا هر سخنرانی دیگر را به طرز شدیداللحنی محکوم می نماییم! اما در باب سخنان ایشان در این نامه و جاهای دیگر عرایضی داریم که ذیلا به محضرتان تقدیم می داریم:

۱. علی رغم دیدگاههای تندی که آقای پورپیرار در مورد صهیونیسم وعلیه  جماعت باستانگرای مدعی ایران دوستی در کتابهایشان ابراز کرده اند و می کنند ، شباهت عجیبی میان نظریات و سلوک ایشان و مخالفانشان دیده می شود که قضیه را کمی تا قسمتی جالب می کند! به عنوان مثال هر دو طرف در اینکه جناب ابوالقاسم فردوسی ، در شاهنامه ، فردی عرب ستیز و دشمن اسلام و مسلمانی است اتفاق نظر دارند ، هردو به « شیر شتر خوردن و سوسمار » عربها گیر داده اند و ستایش غرای فردوسی را از نبی و ولی در مقدمه کتاب به طاق فراموشی می سپارند! آقای پورپیرار گویا  بد جوری با جماعت تجزیه طلب لاس خشکه می زند و زیر گلیم بر همان طبل ناخوش آوازی می کوبد که صدایش چند سالی است از تل آویو و … به گوش می رسد. بنا بر آنچه گذشت ، نظریات دو طرف عملا شباهت زیادی به دو روی یک سکه قلب دارد!

۲. جناب فردوسی ، بخلاف نظر مشتی ساده اندیش سطحی یا رند پنهان شده در پس مفاهیم مقدسی چون ایران دوستی ، حکیم تر از آن است که قومی را به خاطر خوردن شیر شتر یا گاو نکوهش کند یا بستاید ! بزرگترین ستمی که در این سالها بر فردوسی رفته و سوء تفاهم هایی را در باب او باعث شده ، ترویج برنامه ریزی شدهء چنین دیدگاهی در مورد اوست!

۳. از قضا اگر فردوسی نسبت به قومی نظر منفی داشته باشد ، این قوم بدون شک قوم یهود است! دید منفی شاهنامه در برابر این قوم نکته ای است که به عمد مورد تغافل واقع شده وآقای پورپیرار و مخالفان به اصطلاح ایران پرستش آن را از زیر سبیلهای مبارکشان  به طرز ماهرانه ای عبور داده اند! اگر پورپیرار و باستان گراها ریگی به کفش ندارند چرا  باوجود ادعای  شاهنامه شناسی و آن همه تحقیقات مفصل و عجیب و غریب در باب مضرات شیر شتر خوردن عربها ! و امثال ذلک چیزی در مورد عقیدهء فردوسی در مورد قوم یهود ننوشته اند و نگفته اند ؟!

کدام شاهنامه خوانی است که داستان بهرام و لنبک آبکش و براهام جهود (ج ۵ چاپ ژول مول) را نداند و با چهرهء چندش آوری که فردوسی از این « جهود بد اندیش بدنام » ترسیم کرده آشنا نباشد؟ و کدام خواننده ای است که شاهنامه را از سر تفنن هم ورق زده باشد و قصه « مهبود ، دستور نوشین روان» و آن یهودی جادوگر نزول خور را که سرانجام بر دار کشیده می شود (ج ۶ همان) ندیده باشد؟
چنین کتابی چگونه می تواند  به  قول  پورپیرار  « یهودی ساخته » باشد؟ آیا  ناصر پورپیرار و دیگر پوران پارینه و پار هرگز شاهنامه را فهمیده اند و آیا آن  مدعیان  فردوسی شناسی  که به قول  پورپیرار  سر در توبرهء صهیونیسم  و  مستشرقان  یهودی  داشته اند، هیچ نسبتی با اندیشهء صاحب شاهنامه دارند؟

البته نگرش فردوسی نگاهی انسانی و فراتر از دیدگاههای تنگ نژادپرستانه و قومیت گرایانه رایج است. او حتی انیران و بیگانگان را یکسره سیاه نمی بیند  و بر قضایل آنان یکسره خط بطلان نمی کشد. در اینجا هم انتقاد فردوسی متوجه گروهی از یهودیان و خلق و خوی دسیسه گرایانه و زرپرستانه آنهاست.

۴. مگر مستشرقان کذایی یهود و غیر یهود که آمار واژه های شاهنامه را هفتاد سال پیش گرفته اند بلانسبت مغز خر خورده اند که پول بدهند برای کتابی که تشت رسوایی  براهام  جهود – نماینده  کجروی های این  قوم زرپرست دسیسه گر – را از بام تاریخ به پایین افکنده است!؟  این سخن البته  به این معنی  نیست  که  هیچ سوءاستفاده ای از شاهنامه نشده باشد ، اما راه  جلوگیری ازبهره برداری دیگران  نفی  شاهنامه ،  به شیوهء  پورپیرار نیست!  کار پورپیرار ، اگر بتوان  برای آن  محملی از صداقت  تراشید ، نوعی  خود زنی فرهنگی است که نهایتا به نفع دیگران تمام خواهد شد. 

چاپ دوم « رجعت سرخ ستاره » بعد از 25 سال

استاندارد

چاپ دوم مجموعهء شعر  رجعت سرخ ستاره را حوزهء هنری بالاخره بعد از  ۲۵ سال، یا به عبارتی یک ربع قرن منتشر کرد. جناب علی معلم دامغانی ازمعدود رجعت سرخ ستارهشاعرانی است  که در سرودن شعر بسیار بر خود سخت می گیرند اما در چاپ آن تا دلتان بخواهد بی اعتنا و  حتی  لا ابالی هستند.  معلم با وجود اصرار دوستانش تا کنون به چاپ این مجموعه و دیگر آثارش رضایت نداده بود و در تجدید  چاپ این اثر هم، اگربین خودمان بماند، تقریبا با کار انجام شده رو به رو شد !  زحمت طرح جلد و صفحه آرایی را استاد حمید عجمی کشیده اند که زیبا و آبرومند درآمده . ویرایش اثر و افزودن پاره ای حواشی لازم هم به عهدهء بنده بوده است. این را نوشتیم تا هم کتاب را به علاقه مندان  معرفی اجمالی کرده باشیم و هم حریفان خیال نکنند ما خیلی عاطل و باطل روزگارمی گذرانیم!  

مذهب علیه مذهب!!

استاندارد

علی رغم ادعای  پایان عصر ایدئولوژی ها، رنود عالم می دانند که سکولاریسم در روزگار ما خود به هیات یک ایدئولوژی ، بلکه یک مذهب ، کما بیش با همان ویژگیها و اسطوره ها و…جلوه کرده است. بنابر این نزاع سکولاریسم و مذهب را باید درگیری دو آیین و دو دین  دانست. البته حکایت حق و باطل حکایت جداگانه ای است.

خیلی وخته توی دنیا، صحبت کفره و دینه
صحبت خدا و شیطون، نقل مردم زمینه

بعضیا مومن و پاکن،عده ای بندهء خاکن
بعضی ، این جوری که میگن ، واسه حوریا هلاکن!

بعضی مومنا- خداییش – نه خدا ، شیطونو بنده ن
اگه روزی پاش بیفته ، دست شیطونو می بندن!

فرقشون با بعضی مردم ، نه اینه که دین ندارن
یه خدای مهربون هس که بهش یقین ندارن

                            ***

بی مرامی یه مرامه، کافری خودش یه دینه
کمترین چیزی که میشه سهم آدما ، یقینه

کافری تو این زمونه، دست هر چی کیشو بسته
بت سرمایه و پوله ، خدایی که می پرسته

جای انجیل ، جای قرآن ، سورهء « حقوق انسان»!
روز و شب به جای ناقوس، میدمن تو بوق انسان!

مومن اسمش « لیبراله» کافر اسمش « تروریسته»
هر کی لیبرال نباشه ، جای اسمش ته لیسته!

مثل مومنای ساده کارشون جنگ و جهاده
تو ویتنام، توی بغداد…تو بیابون، توی جاده

عینهو قرون وسطی ، آدما رو می سوزونن
حتی بیشتر از کلیسا ، آدما رو می سوزونن

تو جهانی که شلوغه ، جنگ کفر و دین دروغه
یه سرابه یه فریبه ، یه دروغ بی فروغه!

                        ****

فکر نکن آدم غربی ،  تو دلش صفا نداره
یا که اون کافر حربی ، کاری با خدا نداره

آدما هر کی که باشن ، هر چی از خدا جدا شن
می رسه روزی که باید با خداشون آشنا شن

با همه غریبگی ها، گاهی می تپه دلاشون
می رسن هر جوری باشه به خوداشون … به خداشون!

در زیر تیغ دژخیمان زیبایی!!

استاندارد
وقتی در گزارشها خواندم روزانه به طور متوسط ۲ زن در کشور ما به واسطهء جراحی زیبایی جان خودشان را از دست می دهند (بازتاب ۲۱/۲/۸۵) یکه خوردم و به یاد زنانی افتادم که در دوردست تاریخ در آستان معابد  قربانی می شدند و چه بسا با میل و اختیار خویش به مسلخ می رفتند و در برابرخدایانی که مظهر زیبایی و شکوه می پنداشتند به مرگی هر چه تلخ تر تن در می دادند. خدایان آن روزگار بی شک زیبا و باشکوه بودند و از این مایه کرامت برخوردار که تنها به قربانی شدن یکی دو دخترک در هر جشن مقدس که سالی یکی دو بار برگزار می شد خشنود گردند، اما بت نادیده و بی معبد روزگار ما تنها در این دیار به کم از روزی دو سه قربانی خرسند نیست و کم نیستند زنانی که مومنانه و هر روز،  سخت ترین شکنجه ها و ریاضتها را برای تهذیب جسم و به دست آوردن اندامی مطابق با معیارهای مردسالاری پنهان – اما مدرن این روزگار – بر تن و روح خویش روا می دارند. آیا گناه از تن و چهرهء زنان است یا مردان امروز درک زیبایی خود را از دست داده اند و به خلاف  پدران عاشق پیشهء خویش از این کمال کمتر بهره برده اند!!؟ اين سروده ها با همه سادگي در پي بيان همين معناست: 

زنی با گیسوانی تاب داده
نگاهش گرم چون آهوی ماده

برای آنکه خونش را بریزند
کنار قتلگاهش ایستاده!

           ***

اگر فصل گرانجانی نمی شد
جنون این مایه ارزانی نمی شد

به زیر تیغ جراحان دژخیم
زنی این گونه قربانی نمی شد!

بن کتاب!!

استاندارد

کتاب

بن کتاب کجا و من خراب کجا
کوپن فروش خیابان انقلاب کجا!؟

به ما یکی نرسید و به او هزار رسید
« ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا »

تویی که پول نداری، بدون مایه و بن
کجا روی به نمایشگه کتاب کجا

ببین به قیمت سنگین پشت جلد کتاب!
کجا همی روی ای  ول! بدین شتاب کجا

برای یک بن ناقابل ای جناب رئیس
کجا رویم به زاری از این جناب کجا

خوش آن زمان که بنی هم  به بنده می دادی
« خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا»

مگر به خواب ببینم کتاب را…اما
ز ترس صاحب خانه قرار و خواب کجا!

ز شعر حافظ شیراز بن گرفت این شعر
وگرنه بنده کجا، شعرهای ناب کجا!؟

مضامین گمشده (3)

استاندارد

رفیع مشهدی از شاعران کم شناخته سبک هندی در قرن یازدهم هجری است. جاذبه دیار افسانه ها او را که  در زمره دیوانیان و منشیان بود ، چون بسیاری دیگر از شاعران و سخنوران ، به هند کشاند.
رفیع واپسین سالهای زندگی را در شاهجهان آباد در انزوای درویشانه سپری کرد. دیوان او گویا هنوز چون بسیاری آثار این دوره، تصحیح و چاپ نشده است. اینک نمونه ای از تاملات شاعرانهء اوکه از صیادان معنی برگزیده ایم:

دست صاحب همتان کشور دانش تهی ست
طرفه اقلیمی ست کز وی یک توانگر برنخاست

عمر اگر خوش گذرد زندگی خضر کم است
ور به ناخوش گذرد نیم نفس بسیار است

دیدم که در ره عشق تنها نمی توان رفت
همراه خویش بردم سوز و گداز خود را

سحر ز سجدهء بت باز ماندم از مستی
به عمر خویش گناهی که کرده ام این است!

من نه آنم که ز رخسار تو بردارم چشم
بلهوس بود کزین باغ گلی چید و گذشت!

نکته سنجان همه غارتگر مضمون هم اند
سخن تازه  کم و دزد سخن بسیار است!

نه محبتی نه دردی نه غمی ، از این چه حاصل        
که چو صبح آه سردی ز جگر کشیده باشی

بازیگران دهر ز خود غافل اند و ما
در گوشه ای برای تماشا نشسته ایم!

صد هنر چون خامهء مو دارم و نقاش دهر
انتقام از هر سر مویم به رنگی می کشد!

عیش و محنت چون گل و شبنم به هم وابسته اند
خندهء شادی بود با گریه غم آشنا

خنده زد برق بر اساس  جهان
ابر بهر چه می گریست بگو


بجز از مرگ دوستان دیدن
حاصل عمر خضر چیست بگو

خلق عالم بس که بی خود از شراب غفلت اند
مستم و از خود نمی بینم کسی هشیارتر!

ما  قوت  پرواز نداریم ، و گر نه
عمری ست که صیاد شکسته ست قفس را

چون ابر به هر وادی و چون سیل به هر دشت
می گریم و می نالم و فریاد رسی نیست

از بس  که ستم  دیده ام از مردم عالم
از مردمک چشم خودم هم گله دارم!

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم
خورشید از فراق تو هر شب چه می کند


گفتی که چیست بی لب من پیشهء لبت؟
خون می خورد ز حسرت آن لب ، چه می کند؟!

پروای  من  سوخته  دل  نیست  کسی  را
خاکستر پروانه  خریدار  ندارد

صدفها…

استاندارد

صدف دریایی

به دریاهای بی پایاب برگردان صدفها را
به ماهیها به شهرآب برگردان صدفها را

بگو چیزی که پنهان آرزو دارید  باید شد
بگو ساحل تهیدست است، مروارید باید شد

                            علی معلم دامغانی

شهرزاد

استاندارد
نزدیک هزار شب حکایت کردی
گاهی شکر و گهی شکایت کردی
هر بار همان قصهء تکراری را
با شیوهء دیگری روایت کردی!

 ***

 در این شب طولانی رنج و غم و تب
بر بند از این قصهء تکراری  لب

این بار تو زنده ای ولی حتمی  نیست
جان بردن من از این هزار و یک شب!

اعترافات یک سرباز ساده’ صلیبی!!!

استاندارد
….آمدم  باز اعتراف  کنم                   در کنار تو  اعتکاف کنم

کهنه سرباز ساده ای هستم                 مومن اوفتاده ای هستم

بی چرا و چگونه یعنی من!                 شهروند نمونه یعنی من!

مالیاتی که هست بر دوشم                   در فرار از آن نمی کوشم

این منم که  نرفته تا حالا                    شب ز دیوار هیچ کس بالا

در تمام  ایالت  تگزاس                     این منم آدم وظیفه شناس

من مسیحی مومنی هستم                    پیرو بوش و دیک چنی هستم

گر بگویند تند و تیز برو                    تا به بغداد سینه خیز برو،

می روم، می کشم هر آن عاصی            تا که بر پا شود دمکراسی

می کشم هر که را و هر کس را            جز تو و مریم مقدس را!…

گر چه وجدان راحتی دارم                   لیک بر دل جراحتی دارم

آمدم  تا که اعتراف  کنم                    هر حسابی که هست  صاف کنم

جرم من جرم کوچکی ست پدر!             واقعا جرم کوچکی ست پدر!

جرمم این است گاه زر زده ام               پای میز قمار جر زده ام…..!

تا به کی باید اعتکاف کنم                    چند یکشنبه اعتراف کنم!؟

ای صلیب طلا که می رخشی                این خطای مرا تو می بخشی…!؟

بی هویت

استاندارد

نه جانور، نه ديو، نه مردم؛ معجوني از غرور و توهم

بي‌بهره از حقيقت انسان، چيزي شبيه سوءتفاهم

در جنگلي از آهن و سيمان، در غارهاي تازه‌ء انسان
انسانِ نيمه اهلي ِ امروز، مانده‌ست بي‌سرود و ترنم

لبريز از تمرد و عصيان، سرشار از تغافل و نسيان
جاويد در بهشت حماقت، ناخوانده رمز آدم و گندم

چشمي بدون لذتِ ديدن، گامي بدون شوق رسيدن
با خنده‌اي به رنگ شقاوت، بي‌بهره از صفاي تبسم

در جنگلي به وسعت دنيا، يک روح زخم خورده‌ي دروا                 
انسان بي‌هويت تنها، بي‌خويش و بي‌خدا و رها، گم

انسان، بدون عشق و کرامت چيزي‌ست مثل جنگل و دريا؛
جنگل، ولي بدون طراوت، دريا، ولي بدون تلاطم