خرمن و داغ

استاندارد

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

این بیت حافظ مثل دیگر ابیات او نکات و ظرایفی دارد که اهل ادبیات با آن آشنایند مثل تضاد عاقل و دیوانه و خرمن و آتش و تناسب داغ و آتش اما نکته ای که غالبا به چشم نمی آید رابطه دو کلمه خرمن و داغ است.

برای فهم این رابطه باید به زندگی روستاییان قدیم در نظام ارباب و رعیتی نگاهی بیندازیم. در آن روزگار وقتی که گندم به اصطلاح از باد در می آمد آن را در وسط خرمن کپه می کردند و برای آنکه تا زمان تقسیم بندی نهایی و مشخص شدن سهم اربابانه و آنچه به خود رعیت تعلق داشت  کسی به آن دست نزند در چهار طرف آن مهری می زدند یا شکلی رسم می کردند.این کار معمولا با مهرهای بزرگی که نقوش مذهبی داشت انجام می شد و به این کار مهر کردن یا داغ کردن خرمن می گفتند. وجود نقوش و علایم مذهبی و نام بزرگان دین در این مهرها باعث می شد که مردم حرمت نگاهدارند و بر اساس ایمان مذهبی به خرمن کسی دست نزنند.

بر اساس این توضیح و یادآوری این نکته مردم شناسانه که بر اساس تحولات زمانه از یادها رفته است می توانیم به رابطه خرمن و داغ پی ببریم و متوجه ظرافت دیگری بشویم که در سخن حافظ وجود دارد. اما پیش از حافظ رابطه خرمن و داغ در سخن خاقانی آمده است:

پیمود نیارم به نفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد

(در سخن خاقانی بین خرمن و داغ و پیمانه تناسب وجود دارد.)

خرمن ایام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن می کند

(در نسخه بدل این بیت  به جای داغ او مهر او آمده که باز هم همین معنی را می رساند.)

عارض شمعی

استاندارد

ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم 
                                                                                                                

در این بیت حافظ عارض شمعی را معمولا چهره درخشان و برافروخته چون شمع معنی می کنند که شاید پربی راه هم نباشد و اشکالی هم که دارد این است که شمع همیشه هم روشن نیست و شمع خاموش و مرده نیز در متون کم نیامده است!

به گمان نویسنده این سطرها با تتبع در متون می توان به معنی دیگری رسید که اگر از معنی رایج شارحان حافظ درست تر نباشد دست کم می تواند در کنار آن به عنوان یک پیشنهاد دقیق و با مفهوم و قابل قبول مطرح شود.

در نفایس الفنون نوشته شمس الدین آملی از عالمان قرنهای هفتم و هشتم آمده است:

مرواریدی …باشد که به رنگ موم باشد میان سبزی و زردی و آن را شمعی گویند.

و در عرایس الجواهر از ابوالقاسم کاشانی که مربوط به همان روزگار است و در زمینه جواهرشناسی نوشته شده آمده است:

آنچ میان سبزی و زردی باشد و غیرشفاف و در او گرفتگی باشد آن را شمعی خوانند.

رنگ شمعی که نوعی رنگ سبز بوده در متون بعد از حافظ و اشعار دوره هندی هم فراوان به کار رفته و در فرهنگهای این دوره نیز معنی شده است.

سالک یزدی -از شاعران این روزگار سروده است:

عاشق کسی بود که برآید به رنگ دوست
شمعی لباس در بر پروانه من است

بنابر آنچه از شواهد متون -از پیش از حافظ تا پس از آو- دانسته می شود شمعی رنگی بوده است نزدیک به سبز و مراد حافظ از عارض شمعی می توانسته چهره سبزه و گندمگون معشوق باشد که از قضا در میان خوبرویان شیرازی فراوان یافت می شده است!

گوهری و جوهری

استاندارد

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

در ذیل این بیت حافظ از برخی از استادان بسیار فاضل  خوانده و شنیده ایم که جوهری همان گوهری به معنی جواهرفروش است اما به طرز غریبی قدما لفظ فارسی تر گوهری را وانهاده و جوهری را برگزیده اند. از سخن برخی استادان چنین استنباط می شود که بجز این ضرب المثل قدیمی که گوینده اش نیز مشخص نیست یعنی قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری جای دیگری در متون گوهری-به این معنی- نیامده است.

این سخن البته در مجموع درست است و همین گونه است که فرموده اند. در تداول فارسی امروز نیز همه جواهر و جواهرفروش و جواهری و… می گویند.گوهری نیز در متون فارسی غالبا به معنی اصیل و صاحب اصل و نسب است نه گوهرشناس و گوهرفروش و امثال آن.این نکته حتما دلایلی دارد که یکی از آنها-شاید- سهولت تلفظ جوهر نسبت به گوهر باشد یا شاید خواسته اند با ایجاد تغییر در تلفظ گوهر را بیشتر به معنی ذات و اصل بدانند و دیگری را بیشتر در زمینه هنر جواهرسازی به کار ببرند  وگرنه اهل زبان بیهوده یکی را وانمی نهادند و دیگری را نمی چسبیدند!

بااین همه این گونه هم نیست که قدما یکسره گوهری-باز هم به معنی مذکور- را یکسره وانهاده باشند و در متون می توان شواهدی از کاربرد گوهری به معنی جواهرشناس و جواهری نشان داد. از جمله نظامی در این بیت گوهریان را به معنی جواهرشناسان- در اینجا منتقدان و سخن سنجان- آورده است:

چون که نسخته سخن سرسری
هست بر گوهریان گوهری…

(نسخته سخن سرسری هم یعنی نثر!) و باز هم او سروده است:

بساط گوهری در وی بگستر
بیار آن کرسی شش پاره زر

و آن اگر نیز گشت باوی جفت
گوهری بین که چند گوهر سفت

و پیش از او سنایی گفته است:

در زمان او هنر نشگفت اگر قیمت گرفت
گوهر است آری هنر او پادشاه گوهری

که البته در این بیت گوهری را به معنی نجیب و اصیل هم می توان گرفت.عطار نیز سروده است:

هر که را بویی ست او رنگی نخواست
زان که مرد گوهری سنگی نخواست

در کتابهای لغت از جمله مجمع الفرس و فرهنگ جهانگیری هم گوهری را گوهر شناس نیز معنی کرده اند که موید همین استعمال است.

غرایب حافظ (نطق زدن)

استاندارد

ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
که چون صفات الهی ورای ادراکی

تعبیر نطق زدن به معنی سخن گفتن و دم زدن یکی دیگر از غرایب حافظ است که در این بیت آمده است.البته این تعبیر برای ما غریب است که به دلیل تحولات زبانی و فرهنگی از زبان حافظ دور افتاده ایم و ممکن است حتی تصور کنیم حافظ این تعبیر را از پیش خود ساخته یا در کاربرد آن دچار لغزش و خطای زبانی شده است.نطق زدن در متون ادب فارسی فراوان آمده است و ما به عنوان شاهد به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:

مجیر بیلقانی در قرن ششم سروده است:

نطق به یادت نزد سوسن از آن الکن است
سرمه ز خاکت نساخت نرگس از آن اکمه(=نابینا) است

و جمال شروانی باز هم از شاعران سده ششم گوید:

دی دلبر من رموز از حق می گفت
بگذار رموز سحر مطلق می گفت

لعلش ز بیان نطق نمی زد لیکن
رویش به زبان حال انالحق می گفت

در مجالس سبعه آمده است:

اول مرغی که در سحرگاه محبت نطق صدق زد او بود.

و حافظ خود در جایی دیگر-البته با اندک تفاوتی در تلفظ نطق- سروده است:

مجد دین سرور و سلطان قضات اسماعیل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق