هر که دل در گرو زلف پریشانی داشت
جانی آشفته ، سر بی سر و سامانی داشت
آن که سر تا قدم از آتش عشقی می سوخت
چون سیاوش گذر از آتش سوزانی داشت
به کف مدّعیان تیغ و ترنجی دادند،
دامن پاکدلان چاک گریبانی داشت
مذهب عشق ، علی رغم منافق صفتان
کافری داشت از این پیش و مسلمانی داشت
وصل اگر دست نمی داد ، ز غم می مردیم
دست کم قصهّ هجران تو پایانی داشت!
گوش گشتیم اشارات تو و چشمت را
سر سپردیم اگر عشق تو فرمانی داشت
جان به لب ، از تب بوسیدن تو برگشتیم
کاش دل درخور قربانی تو جانی داشت!
نقد عالمانه دکتر سیامک بهرام پرور را بر شعر زن و عطر و نماز در وبلاگ ارزشمند ایشان شاعرانه ها در اینجا بخوانید که فارغ از انتساب این شعر به بنده خواندنی و سودمند است.