خاقانی و سیبویه

استاندارد

سیبوی گفت من به معنی نحو
یک خطا در خطاب نشنیدم

من به معنی صدق می گویم
که ز یک کس صواب نشنیدم!

سیبویه (140-180ه ق) بی شک یکی از بزرگترین زبان شناسان و دستورنویسان جهان است. دیدگاه های نحوی این دستورنویس نابغه ایرانی هنوز و علی رغم گذر قرن های طولانی، از استحکام و اتقان فراوانی بهره مند است.

خاقانی در میان شاعران بزرگ زبان فارسی یکی از فاضل ترین و عربی دان ترین هاست. وی در ابیات بالا اجمالاً به سخنی از سیبویه اشاره کرده که نشان می دهد با دیدگاه های زبانی سیبویه آشنایی کافی داشته و “الکتاب” وی را از نظر گذرانده است. متاسفانه شارحان قدیم و جدید خاقانی در مورد مفهوم این ابیات و اینکه به مضمون کدام دیدگاه سیبویه اشاره دارد نپرداخته و چیزی ننوشته اند.

 برای فهم ابیات خاقانی و دیدگاه سیبویه لازم است نکاتی را فرایاد دوستان صاحب نظر بیاوریم:

از نظر سیبویه در تشخیص صحیح و غلط، سخن فصحای زبان -مثلاً زبان آوران جاهلی و اعراب اصیل بادیه – حجّت است؛ حتّی اگر در بدو امر برخلاف قواعد رایج نحوی به نظر آید. بر اساس این دیدگاه دقیق و عمیق، گفتار زبان آوران و فصحا خود اصل و معیار است و نحویان و دستورنویسان باید قواعد خود را بر اساس آن تنظیم کنند و نه برعکس! به همین دلیل است که سیبویه جای جای در کتاب خویش به سخنان و عبارات اعراب بادیه که زبان آنان خالص از لغزش های متداول بوده است استدلال می کند.

باز به همین دلیل است که سیبویه در جریان مناظره تاریخی خویش با شیخ نحویان کوفه، یعنی کسائی، که در تاریخ علم نحو به “مسئله زنبوریه” معروف است، آنجا که بحث و استدلال دو طرف به درازا می کشد و هیچ یک نمی توانند دیگری را به پذیرش سخن و ادّعای خود ملزم کنند، به حکمیّت جمعی از اعراب بادیه که در درگاه یحیی برمکی حضور داشتند تن درمی دهد تا آنان در باب آنچه میان وی و کسائی گذشته بود داوری کنند و هنگامی که آنان -ظاهراً- به واسطه گرفتن رشوه یا در نظر گرفتن ملاحظاتی به نفع کسائی حکم می کنند، سیبویه به یحیی برمکی می گوید: اگر چنین است بگو تا این اعراب، اگر راست می گویند، عبارت مورد بحث را حسب آنچه کسائی می گوید تلفّظ کنند و این مقدار کافی نیست که به طور کلّی بگویند حق با کسائی است.

 علّت اعتراض و سخن سیبویه این بود که عقیده داشت اهل زبان هرگز در عمل و آگاهانه مرتکب خطای نحوی و دستوری نمی شوند. متاسّفانه به این خواست وی ترتیب اثر داده نمی شود و مناظره با تفوّق ظاهری کسائی و شکست سیبویه به پایان می رسد.

 می گویند این ناداوری آن چنان بر سیبویه جوان گران آمد که سخت افسرده شد و به زادگاه خویش بازگشت و اندکی بعد درگذشت.

 وقتی دیدگاه سیبویه در مورد درست و غلط را بر دیگر زبان ها تعمیم بدهیم، به این نتیجه می رسیم که آنچه بر زبان فصحا و اهل زبان- مثلاً در زبان فارسی- جاری شود نیز درست است؛ حتّی اگر در بدو امر مخالف با قواعد دستوری به نظر برسد. بر این اساس، سخن بزرگان ادب فارسی، از کسانی چون فردوسی و ناصرخسرو و خاقانی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ و…گرفته تا نویسندگان و شاعران بزرگ این روزگار در دستورنویسی اصل است و نمی توان براساس یافته ها و بافته های ناقص دستورنویسان، سخن این بزرگان زبان آور را، هرجا به ظاهر از قواعد دستوری فاصله گرفته، به خطا منسوب کرد.

 سیبویه حتّی گام را از این هم فراتر می گذارد و خروج های آشکار شاعران را از قواعد نحو با عنوان “ضرورت شعری” توجیه می کند. لازمه سخن وی این است که شاعران فصیح و صاحب سخن – و نه مدّعیان نوپا که از سر ضعف های زبانی و ناآشنایی با اصول زبان مرتکب هر تعبیری می شوند و احیاناً نادیده گرفتن های خام قواعد زبان را هنر و فضیلت می شمارند – رخصت داشته باشند که آگاهانه قواعد ظاهری زبان را نادیده بگیرند و در واقع قواعد تازه ای تاسیس کنند.

  نحو و دستوری که سیبویه پیشنهاد و پایه گذاری می کند، دانشی عبوس نیست که چوب خطا و درست را بالای سر برده و دائماً فتوای غلط بودن را ، بدون در نظر گرفتن تحوّلات تاریخی زبان، حتّی در مورد کلام و خطاب بزرگترین سخنوران زبان صادر می کند، بلکه دانشی است منعطف که در کنار قواعد کلّی، استثناها و انعطاف های زبانی را نیز در نظر می گیرد و با پذیرش صحّت و اعتبار کلام اهل زبان در جستجوی قواعدی برمی آید که هرچه بیشتر بر کلّیّت زبان و جنبه های گوناگون آن صادق آید.

 طبق این دیدگاه، قوانین دستور زبان همه کاربردهای شاعرانه و غیرشاعرانه را دربرمی گیرد و آنچه بر زبان فصحای هر زبانی بگذرد صحیح و طبق معانی دانش نحو است و در خطاب هیچ یک از فصحای اهل زبان نمی توان خطا دید و به قول حافظ:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من! خطا اینجاست

 شمس قیس رازی به دیدگاه سیبویه در باب درست شمردن سخن شاعران و پذیرش ضرورت های شعری این گونه اشاره کرده است:

 …سیبویه، رحمه الله، می گوید: هرچه شعراء عرب در مواضع ضرورت و مواقع اضطرار از جنس حذوف و زیادات و تبدیل حروف و تغییر حرکات به اشعار خویش درآورده اند و استعمال آن جایز شمرده … هریک را وجهی درست دانسته اند و در وجوه تصاریف لغت آن را محملی راست تصوّر کرده…

خاقانی نیز در ابیات مورد بحث، ظاهراً به همین جنبه از نظریّه زبانی سیبویه نظر دارد و با طنز خاصّ خویش رندانه می گوید: سیبویه گفته است که من طبق مفاهیم دانش نحو هیچ لغزش و خطائی در خطاب اهل زبان ندیده ام و آنچه فصحای اهل زبان گفته اند و می گویند در نظام نحوی من درست به شمار می آید، اما من که خاقانی ام صمیمانه باید بگویم که هیچ سخن درستی که راهی به دهی ببرد از کسی نشنیده ام!

 طبعاً هیچ تناقضی نیز بین این دو سخن وجود ندارد چون سیبویه به صحّت نحوی کلام نظر دارد و خاقانی به صواب بودن منطقی آن!

«حکایت گاو و دهل زن» در حاشیه بیتی از سعدی

استاندارد
جور رقیب و سرزنش اهل روزگار
با ما همان حکایت گاو دهل زن است

این ضبط  طبق چاپ فروغی است اما یغمایی و یوسفی “گاو و دهل زن” ضبط کرده اند. اما حکایت گاو دهل زن  یا گاو و دهل زن چیست؟

خطیب رهبر در ذیل بیت این توضیحات را آورده است:

“دهل:طبل بزرگ ونقاره و تبیره- در نسخه بدل «گاو و دهل زن» به جای «گاو دهل زن» آمده که بر متن ترجیح دارد.
معنی بیت: ستم مراقبان و نگهبانان کوی یار و طعنه آنان بر من داستان گاوی است که دهلنواز بر پشت او طبل می کوبد و گاو را از بانگ دهل بیم و نگرانی نباشد.”(دیوان غزلیات،شرح خطیب رهبر،ص۱۲۳ )

مرحوم برگ نیسی نیز در شرح بیت به این نکات اشاره کرده است:

روایت چاپ یغمایی “گاو و دهل زن” است. مراد از “حکایت گاو دهل زن” حال و روز  گاو شخصی است که دهل می زند، چنین گاوی به صدای طبل عادت دارد و از آن وحشت نمی کند و به اصطلاح “گوشش پر است” و اعتنایی نمی کند. مترادف است با ضرب المثل های ” یک گوشش در است یک گوشش دروازه ؛ شتر نقاره خانه است؛ شتر زنبورک خانه است؛ اسب نقاره چی است.”

به نظر می رسد که استاد خطیب رهبر با آنکه نسخه “گاو و دهل زن” را ترجیح داده ، در عمل ضبط فروغی را برگزیده و بر اساس آن به شرح بیت پرداخته است. توضیحات مرحوم برگ نیسی هم به وضوح مبتنی بر چاپ فروغی است. مضمون توضیحات هر دو شارح نیز در مورد بیت  تقریباً یکی است .

این را می دانیم که کاروانیان طبل و دهل را که از لوازم سفر بوده بر پشت شتر که حیوانی سفری بوده حمل می کرده اند و مولوی نیز در داستان پسرک طبل زن به این نکته اشاره کرده است:

اشتری بُد کو بُدی حمّال کوس
بختی ای بُد پیشرو همچون خروس

اما این چه ربطی به گاو دارد؟ و  آیا واقعاً، آن گونه که خطیب رهبر نوشته است، دهل زنان دهل خود را پشت گاو می نهاده اند؟!  حیوان کندرویی مثل گاو را که به کار شخم زمین می آید چه کار به دهل نوازی؟!

دیگر اینکه اگر نظر برگ نیسی بپذیریم که منظور سعدی از گاو دهل زن  ضرب المثل هایی از قبیل شتر نقاره خانه و زنبورک خانه بوده چرا از همان تعبیرات استفاده نکرده و پای گاو را به میان کشیده است؟!

برای فهم دقیق بیت سعدی باید به چند نکته توجه کرد:

گاو از نظر قدما حیوانی است گران گوش تا بدان جا که در متون قدیمی “گاوگوش” را به معنی “سست گوش” آورده اند. ابن یمین به طنز در باره باره (اسب) کسی که سنگین گوش و ترسو بوده سروده است:

جز باره گاوگوش اشتردل او
کس لاشه خری به صورت اسب ندید!

تعبیر دیگری که در خاقانی، بر اساس همین باور آمده، ” در گوش گاو خفتن” به معنی آسودگی و فارغ البال بودن است:

در گوش گاو خفته ام از امن کز عطاش
با گنج گاو و دولت بیدار می روم

بر اساس این مقدمات، بی اعتنایی گاو به هیاهوی دهل نه به دلیل عادت داشتن او به سر و صدا، بلکه به دلیل گران گوشی اوست. اصولاً هیچ دلیل و قرینه ای وجود ندارد که نشان بدهد میان گاو و دهل نوازی رابطه ای وجود داشته یا دهل نوازان بدین منظور از گاو استفاده کرده باشند. بنابراین حکایت گاو و دهل زن و مفهوم بیت سعدی از این قرار است:

جور رقیب و سرزنش اهل روزگار در مورد من همچون ماجرای گاو است که گوشش، به دلیل ثقل سامعه، به دهل زن بدهکار نیست و بدان توجه نمی کند!

و این تفسیر بیش از آنکه با ضبط “گاو دهل زن” سازگار باشد با ضبط ” گاو و دهل زن” تناسب دارد و با پذیرش آن می توان با آرامش خاطر ضبط یغمایی و یوسفی را بر ضبط فروغی رجحان داد.

اصطلاحات و ضرب المثل ها و تکیه کلام های مونتاژشده!

استاندارد

ضرب المثل ها و عبارات رایج فارسی ظرفیت فراوانی برای طنزآفرینی دارند. بسیاری از این عبارات خود مصداق طنز و مطایبه اند و روحیه رندانه و شوخ مردم ما را نشان می دهند.

چندی پیش بر پشت یک وانت بار دیدم نوشته بود: “بر چشم بد کور!” که تلفیقی بود از دو تکیه کلام “بر چشم بد لعنت” و “چشم بد کور”. در واقع نویسنده خوش ذوق این عبارت از مونتاژ این دو عبارت آشنا چنین طنزی را پدید آورده بود تا هر دو نفرین را همزمان به تنگ چشمان روزگار نثار کرده باشد!

خوب که دقت کردم دیدم ما در فرهنگ شفاهی خودمان باز هم از این عبارات مونتاژی داریم؛ مثلا دوستی داشتیم که در موقع تشکر به جای  “قربون دستت” یا ” دستت درد نکنه” می گفت: “قربونت درد نکنه” که در عین حال هر دو عبارت را تحویل مردم داده باشد و حسابی از آن ها تشکر کرده باشد!

دوستی هم بود که به جای ضرب المثل: “حالا بگذار این را که زاییده ایم بزرگ کنیم” می گفت:” حالا بگذار این را که زیرش زاییده ایم بزرگ کنیم!” که تلفیق و مونتاژ بامزه ای بود از عبارت یادشده و تعبیر رایج “زیر بار چیزی زاییدن” به معنی برای کاری زحمت بی اندازه کشیدن!

از همین قبیل است مصراع های مشهوری که به طرز بامزه ای با هم مونتاژ می شوند؛ مثل: ” چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور!” که ترکیبی است از  دو مصراع بسیار مشهور ” چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی” با “یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور”  و “تو مو می بینی و من ریزش مو!”

همچنین کسانی که گویا حوصله ندارند دو ضرب المثل معروف “شاهنامه آخرش خوش است” و “جوجه را آخر پاییز می شمرند” را جداجدا به کار ببرند از این صنعت ادغام و مونتاژ بهره می برند و می گویند: “شاهامه را آخر پاییز می شمارند” و کسانی که می خواهند در بیان ضرب المثل صرفه جویی کنند از جمله می گویند: “موش توی سوراخ نمی رفت سراغ خانه کدخدا را می گرفت!” که تلفیقی است از دو ضرب المثل هم مضمون و نزدیک به یکدیگر.

و باز از همین صنعت است تعبیر رایج “سر کسی را گول مالیدن” که مونتاژشده دو تعبیر  رایج “سر کسی را شیره مالیدن” و “کسی را گول زدن ” است.

تعبیرات بامزه ای مثل:”از جلو چشمم خفه شو” که ترکیبی است از “جلو چشمم گم شو” و “خفه شو” و “وقتی با من حرف می زنی دهنتو ببند” که آمیزه ای است از “وقتی با من حرف می زنی مراقب خودت باش” و “دهنت را ببند” را هم از همین قبیل می توان شمرد!

اما اصطلاح “زابلو” تعبیری است که جوان ها با ترکیب دو اصطلاح “ضایع” و “تابلو” ساخته اند و وقتی می خواهند بگویند طرف ضایع و تابلو است آن را به کار می برند! در برخی ادارات هم رایج است که وقتی کار را برای ناهارخوردن و نمازخواندن تعطیل می کنند می گویند “نیم ساعت برای ناهاز تعطیلیم” که “ناهاز” از ناهار+ نماز به وجود آمده است. تعبیر طنزآلود “سمیناهار” نیز که تلفیقی است از سمینار و ناهار و در مورد سمینارهای پرخرج و کم فایده به کار می رود نیز از همین وادی است.

اصطلاحات “سوبله” و “چوبله” نیز که از اعداد سه و چهار + دوبله به وجود آمده اند  و سه قلو و چهارقلو و پنج قلو  و…را نیز باید بر این فهرست افزود. توضیح اینکه “دوقلو” کلمه ای ترکی است متشکل از “دُق” که ماده فعل “دقماق” است به معنی زاییدن و “لو” که پسوند نسبت است. تداول فارسی زبانان این کلمه را ترکیبی از عدد “دو” تصور کرده و بر این قیاس آن را با اعداد سه چهار و پنج و …هم ترکیب می کند.

تفاوت اصطلاحاتی مثل سوبله و چوبله و سه قلو و چهارقلو و اصطلاحات مشابه با آن ها همچون “سوبلکس” که به قیاس “دوبلکس” ساخته شده و “سه لوکس” و “چهارلوکس” که از روی “دولوکس” پدید آمده اند، با سایر مواردی که به آن ها اشاره شد، این است که این اصطلاحات حاصل سوء تفاهم های زبانی هستند ، اما سایر اصطلاحات و تکیه کلام ها عامدانه و آگاهانه به وجود آمده اند.

به نظر می رسد این این قبیل ترکیبات مونتاژی در زبان رسمی فارسی نیز سابقه داشته باشد که نمونه معروف آن اصطلاح “نستعلیق” است. نستعلیق به خط  مشهور و زیبای ایرانی اشاره دارد که از دو خط “نسخ” و “تعلیق” تلفیق شده و در واقع واجد زیبایی ها و چشم نوازی های هر دو شیوه خوشنویسی  یادشده و مزایای اختصاصی این خط است. مصدر منحوت “صرافت” نیز تعبیر جاافتاده ای است که از سرهم کردن “سرافتادن” بر وزن مصدر عربی به وجود آمده است.

عبارت طنزآلود “ما را از مدرسه بیرون می رویم” نیز که حالت ضرب المثل به خود گرفته ترکیبی است از “ما از مدرسه بیرون می رویم” و “ما را از مدرسه بیرون کردند.” دهخدا در مورد این عبارت نوشته است:

طالب علمی را از مدرسه براندند و او رخت برگرفته می رفت. کسی از او پرسید: تو را چه رسیده است؟ گفت:…

این ضرب المثل در مواردی به کار می رود که کسی را علی رغم میلش از جایی اخراج کرده باشند و او نمی خواهد به این امر رسماً اذعان کند. تعبیر “او را خودکشی کردند” نیز از همین جنس است و در جایی به کار می رود که بخواهند بگویند کسی را کشته اند و قتل او را خودکشی وانمود کرده اند یا شاید او را وادار به خودکشی کرده اند!

آنچه گذشت تلفیق دو جزء کلامی یا دو تعبیر یا دو مثل بود. می توان ترکیباتی را تصور کرد که از چند بخش ساخته شده باشند؛ مثل تعبیر “شترگاو پلنگ” که  از سه جزء – با حذف واو های عاطفه- پدید آمده و با توجه به ظاهر زرافه که گویا تلفیقی از سه جانور یادشده است در مورد این حیوان به کار رفته است. این تعبیر در وجه کنایی بر ترکیب نامتناسب دلالت دارد.

این شیوه اصطلاح سازی تلفیقی در زبان های دیگر نیز وجود دارد و بسیاری از اصطلاحات رایج و متداول علمی و ادبی از همین طریق در آن زبان ها ساخته شده است.به نظر می رسد که این شیوه اصطلاح سازی  می تواند باب ظرفیت گسترده ای را در برابر زبان فارسی بگشاید و دلیلی ندارد که به حوزه اصطلاحات زبان مخفی و تعبیرات عامیانه  و طنزهای زبانی اختصاص داشته باشد. اصطلاح “برقاطیسی” که معادل “الکترومگنتیک” است برابرنهاد هوشمندانه ای است که به همین شیوه ساخته شده و خوشبختانه از طرف اهل فن پذیرفته نیز شده است.

این شیوه اصطلاح سازی علاوه بر اینکه از ظرفیت اشتقاقی بالایی برخوردار است و می توان صیغه های متنوعی را از آن ها به دست داد، به گونه ای است که موجب فراموش شدن ریشه و منشا اشتقاق نیز نمی شود و از این لحاظ از اصطلاحاتی که از حرف سرنام تشکیل شده؛ از قبیل پهپاد (پرنده هدایت پذیر از دور) قابل قبول تر می نماید. یقیناً اهل فضل اگر این شیوه را به جد بگیرند خواهند توانست ده ها اصطلاح تازه و کارا و در عین حال موجز را از این طریق به زبان فارسی هدیه بدهند و بر گنجینه اصطلاحات زبان بیفزایند.

متن مقاله «نقد و تکمله ای بر کتاب جام عروس خاوری»

استاندارد

مقاله نقد و تکمله ای بر جام عروس خاوری در شماره اسفند 1392 مجله کتاب ماه ادبیات (شماره 197) منتشر شده است.

این مقاله نقد و تکمله ای است به قلم من بر کتاب یکی از خاقانی شناسان ارجمند معاصر یعنی خانم دکتر معصومه معدن کن.

متن مقاله را در این لینک می توانید ملاحظه بفرمایید.

کتاب ماه ادبیات ۸۳

غرایب حافظ (همیشه)

استاندارد
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

این بیت مشهور و زیبای حافظ را همه ما در خاطر داریم و بارها آن را خوانده ایم. نکته غریب در این بیت کاربرد قید زمان “همیشه” است. شارحان حافظ اصرار دارند که “همیشه” قید “نمیرد” نیست بلکه مربوط است به “در دل ماست”.دلیلشان هم این است که قید همیشه همواره در سیاق فعل مثبت می آید؛ مثل این بیت حافظ:

حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد

بنابر این معتقدند که با یک ویرگول گذاری ساده و تفاوتی در لحن قرائت بیت باید آن را این گونه خواند و اشکال بیت را رفع کرد: «که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست.» استاد خطیب رهبر بر اساس همین نگاه بیت را این گونه معنی کرده اند:

«در محفل عارفان و عاشقان حق از آن مرا گرامی می دارند که آتش خاموشی ناپذیر عشق همیشه در دل ما افروخته است.»

استاد خرمشاهی نیز صراحتاً فرموده اند:

« بعضی ممکن است “همیشه” را که متعلق به “در دل ماست” متعلق به “نمیرد” بگیرند.این برداشت درست نیست. چه با فعل منفی”هرگز” به کار می رود نه “همیشه”»

و این سخن را برابر دانسته اند با قرائت شادروان غنی از همین بیت.

استاد سعید حمیدیان نیز تصریح دارند که « این لَخت یک خوانش درست بیش ندارد و آن این است: که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست»

بدین ترتیب این استادان و حافظ شناسان گرامی تردیدی ندارند که قید همیشه متعلق به “نمیرد” نیست و ارجاع آن به فعل منفی مزبور خطاست. اما باید توجه داشت که ارجاع “همیشه” به پاره دوم مصراع، یعنی “در دل ماست” علاوه بر اینکه بیت را با نوعی ناروانی در خوانش روبه رو می کند  و با منطق عبارت چندان سازگار نیست باعث ضعف تالیف آن هم می شود ، زیرا با وجود فعل “نمیرد” که استمرار را می رساند دیگر نیازی به قید “همیشه ” نیست و اگر حافظ می گفت: “آتشی که نمیرد در دل ماست” از لحاظ معنی هیچ مشکلی پیش نمی آمد. براین اساس، وجود همیشه در بیت تنها به کار پرکردن حشو و تصحیح وزن بیت می آید و بس!

واقعیت این است که نگاه استادان حافظ شناس ما به قید زمان “همیشه” از منظر فارسی امروز است و سخن آنان در مورد کاربرد این قید در زبان امروز ما کاملاً درست است، اما در دستور تاریخی زبان فارسی همواره این گونه نبوده که “همیشه” فقط در سیاق فعل مثبت به کار برود. بر اساس شواهدی که در متون پیشینیان آمده این قید کاربردهای متفاوت و متنوعی در گذشته زبان فارسی داشته که یکی از آن ها کاربرد “همیشه ” در سیاق نفی و به معنی “هرگز” است.

در این بیت حافظ نیز “همیشه” به معنی “هرگز”  و راجع به فعل “نمیرد” است، مفهوم روشن و بی تکلف  و بدون هیچ گونه ضعف تالیف و حشو و زاید بیت بر اساس این دیدگاه از این قرار است: به این دلیل در دیر مغان مرا گرامی می دارند که آتشی که هرگز خاموشی نمی پذیرد در دل ماست!

اما شواهد کاربرد “همیشه” در سیاق نفی  در متون گذشته فراوان است که ما در اینجا تنها به چند مورد از آن در سخن فردوسی اشاره می کنیم:

ز پیروزگر آفرین بر تو باد
مبادی همیشه مگر شاه و راد

نجستم همیشه جز از راستی
ز من دور بُد کژی وکاستی

همیشه خردمند اومیدوار
نبیند بجز شادی از روزگار

جالب اینجاست که این معنی “همیشه” حتی در فرهنگ های لغت دم دستی، مثل فرهنگ فارسی معین هم آمده است و استادان حافظ پژوه ما به دلیل تسلط فهم  و نگاه امروزی از واژگان  زبان دچار چنین تکلفی در فهم بیت حافظ شده اند.

نکته دیگر این است که فرض کنیم ما سخن استادان حافظ پژوه را در مورد بیت مورد بحث بپذیریم، با کاربرد “همیشه” در این بیت حافظ چه باید بکنیم که به وضوح به معنی هرگز است و نمی شود به هیچ شکل دیگری آن را توجیه کرد:

دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری؟!

متن مقاله «نقد و تکمله ای بر کتاب سراچه آوا و رنگ»

استاندارد

نقد و تكمله‌اي بر سراچۀ آوا و رنگ
محمّدرضا تركي*

سراچه آوا و رنگ

چكيده:
سراچۀ آوا و رنگ به عنوان يك متن درسي در زمينۀ خاقاني‌شناسي كه به همّت يك مركز علمي و دانشگاهي(سازمان سمت) منتشر شده و مورد توجّه گروه‌هاي علمي و استادان و دانشجويان خاقاني‌پژوه و علاقه‌مندان به ادب فارسي قرارگرفته، اثري است از هر لحاظ قابل بحث و بررسي.از رهگذر بررسي اين اثر مي‌توان علاوه بر روشن كردن فراز و فرودها و نقاط ضعف و قوّت آن، دريچۀ وسيعتري بر نقد متون دانشگاهي گشود و ضمن رفع نواقص علمي متن بر ارزش علمي و سودمندي آن افزود؛ به گونه‌اي كه استادان و دانشجوياني كه اين اثر علمي و دانشگاهي را به عنوان  متن درسي خود برگزيده‌اند بتوانند در فضايي عالمانه‌تر در مورد دقايق و پيچيدگي‌هاي شعر خاقاني سخن بگويند.
در اين مقاله ضمن معرفي كتاب و ذكر مهمّ‌ترين ويژگي‌هاي آن، ديدگاه‌هاي شارح در مورد شماري از ابيات خاقاني مطرح شده و مشكلات ابيات مزبور گشوده شده است.

به خواندن ادامه دهید

بخش سوم مقاله “نقد و شرح قصاید خاقانی…”

استاندارد

بخش سوم  و پایانی مقاله من با عنوان:

نقد و شرح قصايد خاقاني و پاسخ به استعلامات و ابهامات استاد استعلامي

منتشر شد

کتاب ماه ادبیات شماره 81، پیاپی 195، دی 1392

صفحات 38 تا 60

کتاب ماه ادبیات ۸۱متن مقاله را در اینجا ببینید.

کهن ترین ذکر ینگه دنیا – امریکا – در متون فارسی!

استاندارد
از روزگاری که امریکا کشف شد، یعنی از 1492م، مدت ها طول کشید که خبرش به ما که در این سمت عالمیم برسد و باز دقیقاً نمی دانیم از کی، اما مدت ها بعد، نام این سرزمین عجیب و غریب به ادبیات و شعر و نثر ما قدم نهاد.

مرحوم محمدجعفر محجوب از یک کتاب بزرگ داستانی به نام “بوستان خیال” نام می برد که حجم آن بالغ بر پانزده جلد می شود و به سال 1155 ق در هند نوشته شده است.مولف این اثر که قصه ای عامیانه از جنس امیرارسلان نامدار را در بر دارد، محمدتقی جعفری حسینی است.
مرحوم محجوب احتمال می دهد که این کتاب نخستین متن فارسی است که در آن به ینگه دنیا یا همان امریکای خودمان اشاره شده است.
مولف کتاب قهرمان قصه خود را به ینگه دنیا که به نظر وی کشوری است مثل هند یا ایران می فرستد و در آنجا او را با پوریای ولی که قبل از او به آنجا رفته و زورخانه ای هم در آنجا تاسیس کرده آشنا می کند!
اگر احتمال مرحوم محجوب درست باشد، این اثر داستانی قرن دوازدهمی نخستین اثر فارسی است که در آن ذکر ینگه دنیا آمده است.
اما در تذکره مجمع النفایس، تالیف سراج الدین خان آرزو (متوفی1169ق) که آن هم یک اثر قرن دوازدهمی است نیز، دو بیت از قزلباش خان امید همدانی(متوفی 1159ق) آمده که در آن به ینگه دنیا اشاره شده است:
از کم سخنی ست کس چو گوید
این حرف فتاده بر زبان ها
هر روز شوند عاشقان نو
کوی تو شده ست ینگه دنیا!
و خان آرزو در ذیل آن توضیح داده است:
بدان که “ینگ” مفتوح و سکون نون و کاف فارسی دنیای نو و تازه است و این ظاهراً زبان فرنگ است؛ چه در این ایام، پبش ایشان جزیره ای زیر زمین پیدا شده که سابق، ارباب هیئت را از آن اطلاع نبود و آن را موسوم به “ینگه دنیا” کرده اند.
از شعر امید همدانی که کوی معشوق را به سبب کثرت و نوشدن عاشقان به ینگه دنیا تشبیه کرده ظاهراً این جور استنباط می شود که ینگه دنیای آن روزگار هم از نظر ما مملکت عشق و کیف و عشرت بوده است!
از سخن خان آرزو نیز که کشف قاره امریکا را به”این ایام” نسبت می دهد معلوم می شود که او تصور می کرده این کشف که تاریخ بشر را دگرگون کرده همان سال ها رخ داده است!
مرحوم استاد ایرج افشار نیز به استناد سخن خان آرزو احتمال داده اند که بیت قزلباش امید کهن ترین یادکرد از امریکا در شعر فارسی باشد.بر این اساس ورود امریکا به ادبیات ما باز هم از قرن دوازدهم هجری فراتر نمی رود.
اما به نظر می رسد که قضیه قدیمی تر از این حرف ها باشد؛ چرا که در بیتی از کمال الدین حیاتی گیلانی، از شاعران قرن دهم و یازدهم، هم به ینگه دنیا اشاره رفته است:
عاقلان را دهر زندان است و شید
غافلان را ینگه دنیایی خوش است!
این بیت را لاله تیک چند بهار در بهار عجم (تالیف 1152ق)نقل کرده و پیش از آن چکیده اطلاعات لغویان و جغرافیدانان آن روزگار را در مورد امریکا آورده است:
بالفتح و کاف فارسی، دنیای دوم، عبارت است از جزیره کلانی که اهل فرنگ آن را حالا دریافته اند و سابق کسی در آنجا نرسیده و ظاهراً زبان اهل فرنگ است.
بر این اساس ورود امریکا به متون فارسی دست کم به قرون دهم و یازدهم باز می گردد.

آرمان شهرهای زمینی!

استاندارد


آرمان شهرها همیشه در آسمان یا در جابلقا و جابلسا یا عالم هورقلیا نیستند. آرمان شهرها همیشه در گذشته های درپیوسته به اسطوره ها یا آینده های نادیده شکل نمی گیرند. خیلی از آرمان شهرها در روی همین زمینی که ما به روی آن می گذریم پدید می آیند!
تاریخ تفکر ما همواره با این آرمان شهرهای دروغین و راستین درآمیخته بوده است. خیلی وقت ها صاحبان تفکر برای اینکه نشان دهند اندیشه آن ها زمینه تحقق بیرونی دارد و رسیدنی و مقدور است، آرمان شهرهایی را فراروی مردم قرار می دهند که در سرزمینی دیگر بر اساس تفکر آن ها به وجود آمده است.گزارش هایی که اینان از سرزمین آرمان های خودشان می دهند، البته، همیشه واقعی نیست و با مبالغی مبالغه توام است و گاهی هم در تضاد کامل با واقعیت موجود است.
شاید اولین آرمان شهر، از این دست، در گذشته ما “مازندران” شاهنامه باشد؛ سرزمینی که نماد یک تفکر است؛ تفکر دیوان و خدایان فراموش شده قوم ایرانی که اهریمن با زمزمه آن در گوش کاووس می خواهد او را بفریبد و با درمیان نهادن زیبایی های آن او را به همان تفکر فرابخواند:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است

هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار…

سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته

بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر

آرمان شهر دیگر از این دست در روزگار ساسانی هندوستان است که تصور می کنم بیش از همه برای مانوی ها سرزمین حکمت و معرفت است و بر اساس همین تفکر کسانی چون برزویه طبیب برای یافتن حکمت هندوستانی به آن سرزمین راهی می شوند.این اندیشه تا عصر صفوی هم ادامه دارد و بسیار کسان برای شناختن و دیدن این سرزمین شگفتی ها راه سفر در پیش می گیرند؛ و البته بسیاری نیز سرانجام خسته و سرخورده آن دیار را “هند جگرخوار” می نامند و دست از پا درازتر برمی گردند یا در همان جا می مانند و جان می سپارند!
بعد از اسلام و پیدایش نهضت ترجمه و گسترش تفکر یونانی این سرزمین است که به عنوان آرمان شهر اندیشه و تفکر مطرح می شود و کم کم افسانه هایی به وجود می آید که آب و هوای خاک یونان را مناسب با رویش تفکر معرفی می کند و از کاروان هایی سخن می گوید که تا قدم به خاک یونان می گذارند افکار فلسفی به ذهن آنان هجوم می آورد و وقتی از آن سرزمین بیرون می روند همه آن اندیشه ها را از یاد می برند!
در روزگار اموی شام و دمشق تبدیل به سرزمین رویاها می شود و در خلافت عباسی بغداد به شهر هزار و یک شب های اسراآمیز مبدل می شود.با پیدایش تفکر اسماعیلی، مصر و قاهره که پایتخت خلافت فاطمی است، می شود آرمان شهر شگفت انگیز داعیان اسماعیلی! نگاه کنید به آنچه ناصرخسرو در مورد پایتخت فاطمیان و عزت و اقتدار و رفاه مردم آن در سفرنامه و دیوان خود نوشته تا نقش نگاه ایدئولوژیک در آفریدن یک آرمان شهر زمینی را به وضوح ببینید!
وقتی در گذر تاریخ به اواخر قاجاریه می رسیم، “شهر فرنگ” با همه شگفتی های آن و از همه رنگ بودنش آرمان شهر منورالفکرهای ما را پدید می آورد!
با شیوع اندیشه های شیوعی و مارکسیستی این آرمان شهر از شهر فرنگی که عمدتا انگلیس و فرانسه است، به شوروی جای می پردازد و شاعران ما از سرزمینی سخن می گویند که خروس آگاهی و بیداری در آن خوانده و از خشک آمدن کشت خویش در کنار کشت همسایه که ظاهرا همان همسایه شمالی و همان آرمان شهر زمینی است نغمه سرمی کنند!
در این روزگار، گروه های مختلف مارکسیست بسته به سلایق و تفکراتشان با توصیفات مبالغه آمیز فراوان گاه شوروی و گاه چین را به عنوان این آرمان شهر معرفی می کنند و گاه حتی کشورهای بیچاره ای چون آلبانی به عنوان آرمان شهر عدالت و بهشت زمینی طبقه کارگر توسط برخی نحله های سیاسی مطرح می شود!
علی رغم اصرار و ابرام گروه های چپ بر این آرمان شهرها و با آنکه هزارها تن از آنان بر سر این رویا جان می سپارند یا به زندان و شکنجه و آوارگی و تبعید و..تن درمی دهند، حوادث بعدی، از جمله فروپاشی شوروی، توهمی و دروغین بودن این آرمان شهرها را برسر بازار جار می زند!
اما اخیراً برخی از متفکران ما از قبیل مصطفی ملکیان کشورهای اسکاندیناوی را به عنوان آرمان شهر عقلانیت و معنویت مطرح کرده اند…و این ماجرا همچنان ادامه دارد!


آرمان شهرها همیشه در آسمان یا در جابلقا و جابلسا یا عالم هورقلیا نیستند. آرمان شهرها همیشه در گذشته های درپیوسته به اسطوره ها یا آینده های نادیده شکل نمی گیرند. خیلی از آرمان شهرها در روی همین زمینی که ما به روی آن می گذریم پدید می آیند!
تاریخ تفکر ما همواره با این آرمان شهرهای دروغین و راستین درآمیخته بوده است. خیلی وقت ها صاحبان تفکر برای اینکه نشان دهند اندیشه آن ها زمینه تحقق بیرونی دارد و رسیدنی و مقدور است، آرمان شهرهایی را فراروی مردم قرار می دهند که در سرزمینی دیگر بر اساس تفکر آن ها به وجود آمده است.گزارش هایی که اینان از سرزمین آرمان های خودشان می دهند، البته، همیشه واقعی نیست و با مبالغی مبالغه توام است و گاهی هم در تضاد کامل با واقعیت موجود است.
شاید اولین آرمان شهر، از این دست، در گذشته ما “مازندران” شاهنامه باشد؛ سرزمینی که نماد یک تفکر است؛ تفکر دیوان و خدایان فراموش شده قوم ایرانی که اهریمن با زمزمه آن در گوش کاووس می خواهد او را بفریبد و با درمیان نهادن زیبایی های آن او را به همان تفکر فرابخواند:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اندرون لاله و سنبل است

هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار…

سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته

بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر

آرمان شهر دیگر از این دست در روزگار ساسانی هندوستان است که تصور می کنم بیش از همه برای مانوی ها سرزمین حکمت و معرفت است و بر اساس همین تفکر کسانی چون برزویه طبیب برای یافتن حکمت هندوستانی به آن سرزمین راهی می شوند.این اندیشه تا عصر صفوی هم ادامه دارد و بسیار کسان برای شناختن و دیدن این سرزمین شگفتی ها راه سفر در پیش می گیرند؛ و البته بسیاری نیز سرانجام خسته و سرخورده آن دیار را “هند جگرخوار” می نامند و دست از پا درازتر برمی گردند یا در همان جا می مانند و جان می سپارند!
بعد از اسلام و پیدایش نهضت ترجمه و گسترش تفکر یونانی این سرزمین است که به عنوان آرمان شهر اندیشه و تفکر مطرح می شود و کم کم افسانه هایی به وجود می آید که آب و هوای خاک یونان را مناسب با رویش تفکر معرفی می کند و از کاروان هایی سخن می گوید که تا قدم به خاک یونان می گذارند افکار فلسفی به ذهن آنان هجوم می آورد و وقتی از آن سرزمین بیرون می روند همه آن اندیشه ها را از یاد می برند!
در روزگار اموی شام و دمشق تبدیل به سرزمین رویاها می شود و در خلافت عباسی بغداد به شهر هزار و یک شب های اسراآمیز مبدل می شود.با پیدایش تفکر اسماعیلی، مصر و قاهره که پایتخت خلافت فاطمی است، می شود آرمان شهر شگفت انگیز داعیان اسماعیلی! نگاه کنید به آنچه ناصرخسرو در مورد پایتخت فاطمیان و عزت و اقتدار و رفاه مردم آن در سفرنامه و دیوان خود نوشته تا نقش نگاه ایدئولوژیک در آفریدن یک آرمان شهر زمینی را به وضوح ببینید!
وقتی در گذر تاریخ به اواخر قاجاریه می رسیم، “شهر فرنگ” با همه شگفتی های آن و از همه رنگ بودنش آرمان شهر منورالفکرهای ما را پدید می آورد!
با شیوع اندیشه های شیوعی و مارکسیستی این آرمان شهر از شهر فرنگی که عمدتا انگلیس و فرانسه است، به شوروی جای می پردازد و شاعران ما از سرزمینی سخن می گویند که خروس آگاهی و بیداری در آن خوانده و از خشک آمدن کشت خویش در کنار کشت همسایه که ظاهرا همان همسایه شمالی و همان آرمان شهر زمینی است نغمه سرمی کنند!
در این روزگار، گروه های مختلف مارکسیست بسته به سلایق و تفکراتشان با توصیفات مبالغه آمیز فراوان گاه شوروی و گاه چین را به عنوان این آرمان شهر معرفی می کنند و گاه حتی کشورهای بیچاره ای چون آلبانی به عنوان آرمان شهر عدالت و بهشت زمینی طبقه کارگر توسط برخی نحله های سیاسی مطرح می شود!
علی رغم اصرار و ابرام گروه های چپ بر این آرمان شهرها و با آنکه هزارها تن از آنان بر سر این رویا جان می سپارند یا به زندان و شکنجه و آوارگی و تبعید و..تن درمی دهند، حوادث بعدی، از جمله فروپاشی شوروی، توهمی و دروغین بودن این آرمان شهرها را برسر بازار جار می زند!
اما اخیراً برخی از متفکران ما از قبیل مصطفی ملکیان کشورهای اسکاندیناوی را به عنوان آرمان شهر عقلانیت و معنویت مطرح کرده اند…و این ماجرا همچنان ادامه دارد!

 

بخش دوم مقاله “نقد و شرح قصاید خاقانی…”

استاندارد

مقاله من با عنوان:

در حاشیه نقد و شرح قصاید خاقانی و پاسخ به ابهامات و استعلامات استاد استعلامی (بخش دوم)

منتشر شد.

کتاب ماه ادبیات شماره 194 (آذر 1392)

متن مقاله را در اینجا می توانید مطالعه فرمایید.

کتاب ماه 80 ادبیات